بریده‌ای از کتاب تاج نفرین شده اثر کاترین وبر

maneli javadi

maneli javadi

16 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 440

شن شانه ای بالا انداخت و گفت:《من اون ها رو به جنگ نیاوردم.فقط بهشون گفتم که می خوام به جنگ برم و اون ها هم اگه دلشون خواست، می تونن باهام بیان.》لبخندی زد و چال گونه اش نمایان شد:《این جور که به نظر می آد،هیجده سال زندگی زیر زمین حسابی حوصله آدم رو سر می بره.بیشترشون از خداشون بود که یه مقدار تحرک داشته باشن.》

شن شانه ای بالا انداخت و گفت:《من اون ها رو به جنگ نیاوردم.فقط بهشون گفتم که می خوام به جنگ برم و اون ها هم اگه دلشون خواست، می تونن باهام بیان.》لبخندی زد و چال گونه اش نمایان شد:《این جور که به نظر می آد،هیجده سال زندگی زیر زمین حسابی حوصله آدم رو سر می بره.بیشترشون از خداشون بود که یه مقدار تحرک داشته باشن.》

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.