بریده‌ای از کتاب تاج نفرین شده اثر کاترین وبر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 77

«من این نگاه رو میشناسم.» ‌رن با تعجب پلک‌هایش را به هم زد. «کدوم نگاه؟» ‌ناخدا لبخند زد و دندان‌هایش را به او نشان داد. «تو عاشقی.»

«من این نگاه رو میشناسم.» ‌رن با تعجب پلک‌هایش را به هم زد. «کدوم نگاه؟» ‌ناخدا لبخند زد و دندان‌هایش را به او نشان داد. «تو عاشقی.»

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.