بریده کتابهای شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری مغربی 1402/3/15 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 شاید اصلا کلید ماجرا همین «چشم گفتن»» باشد. شاید نباید همیشه از چرا و چطورها بپرسیم. 0 1 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 زندگی همینه دیگه. یه وقتایی اینقدر میدوی تا به روز خوشی و راحتی برسی، ولی می افتی تو ناخوشی. 0 1 مغربی 1402/3/15 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 گفت: فقط عاقبت بخیر شو. حالا هر جور که میدونی. 0 1 محمد شادمان 1402/5/21 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 184 دو تا دست آمد روی شانههایم و شروع کرد به ماساژ دادن.بچه های موکب از این کارها زیاد برای هم می کردند.برنگشتم نگاه کنم.اسم چند نفر دیگر را وارد سیستم کردم و کارت ها را دادم دستشان. آن دو دست آمدند روی چشم هایم و صدایی گفت:《لااقل برگرد یه تشکر بکن!》 صدای حامد حمایت کار بود.بلند شدم و دست هایم را باز کردم. ... 4 18 مژده ظهرابی دهدزی 1403/5/30 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 184 سچاد را چند سال پیش در اربعین پیدا کرده بودم. در یکی از جلسات هماهنگی در موکب عمود ۵۵۷، دیده بودمش و به نظرم آمده بود جوان باعرضهای است. میخواستم جذبش کنم برای کارهای جهادی. از کارش که در تهران پرسیدم، گفت: - من تو کار فرش و تلوزیونم! -چهجوری یعنی؟ خرید و فروش؟ فرش چه ربطی به تلوزیون داره؟ - رو فرش میخوابم تلوزیون نگاه میکنم! واقعاً که حیف بود اگر باز هم به همان کار سابق برمیگشت! بعد از اربعین دعوتش کردم برای همکاری و حقاً که اشتباه نکرده بودم. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/5/27 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 145 مرتضی شمعهای روی کیک را روشن کرد. دو و پنج! گفت: «بیا فوت کن! آرزو یادت نره.» نشستم جلوی کیک و خیره شدم به شمعها. بیشتر از عددهای روی کیک، خسته بودم. بیشتر از یک آدم بیست و پنج ساله. حوصله نداشتم آرزویی کنم. این لوسبازیها به درد همان بچهشهریهایی میخورد که دلشان خوش بود و خبر نداشتند فردا قرار است اینجا چه خبر باشد. 0 2 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 این حضرت مسیح است که فریاد میزند: هرگز، هرگز! مجبت خدا با دوست نداشتن انسان جمع نمیشود. 0 2 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 قبل ترها شنیده بودم وقتی برای اولین بار به مکان زیارتی میروی دعایت مستجاب میشود. 0 1 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 با گوش دادن به روضه چه دردهایی که از روی دلم کم نشده. اصلا اگر روضه های خانگی نبود، کجا را داشتیم برای زار زدن و حاجت خواستن 0 3
بریده کتابهای شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری مغربی 1402/3/15 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 شاید اصلا کلید ماجرا همین «چشم گفتن»» باشد. شاید نباید همیشه از چرا و چطورها بپرسیم. 0 1 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 زندگی همینه دیگه. یه وقتایی اینقدر میدوی تا به روز خوشی و راحتی برسی، ولی می افتی تو ناخوشی. 0 1 مغربی 1402/3/15 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 گفت: فقط عاقبت بخیر شو. حالا هر جور که میدونی. 0 1 محمد شادمان 1402/5/21 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 184 دو تا دست آمد روی شانههایم و شروع کرد به ماساژ دادن.بچه های موکب از این کارها زیاد برای هم می کردند.برنگشتم نگاه کنم.اسم چند نفر دیگر را وارد سیستم کردم و کارت ها را دادم دستشان. آن دو دست آمدند روی چشم هایم و صدایی گفت:《لااقل برگرد یه تشکر بکن!》 صدای حامد حمایت کار بود.بلند شدم و دست هایم را باز کردم. ... 4 18 مژده ظهرابی دهدزی 1403/5/30 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 184 سچاد را چند سال پیش در اربعین پیدا کرده بودم. در یکی از جلسات هماهنگی در موکب عمود ۵۵۷، دیده بودمش و به نظرم آمده بود جوان باعرضهای است. میخواستم جذبش کنم برای کارهای جهادی. از کارش که در تهران پرسیدم، گفت: - من تو کار فرش و تلوزیونم! -چهجوری یعنی؟ خرید و فروش؟ فرش چه ربطی به تلوزیون داره؟ - رو فرش میخوابم تلوزیون نگاه میکنم! واقعاً که حیف بود اگر باز هم به همان کار سابق برمیگشت! بعد از اربعین دعوتش کردم برای همکاری و حقاً که اشتباه نکرده بودم. 0 2 مژده ظهرابی دهدزی 1403/5/27 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 145 مرتضی شمعهای روی کیک را روشن کرد. دو و پنج! گفت: «بیا فوت کن! آرزو یادت نره.» نشستم جلوی کیک و خیره شدم به شمعها. بیشتر از عددهای روی کیک، خسته بودم. بیشتر از یک آدم بیست و پنج ساله. حوصله نداشتم آرزویی کنم. این لوسبازیها به درد همان بچهشهریهایی میخورد که دلشان خوش بود و خبر نداشتند فردا قرار است اینجا چه خبر باشد. 0 2 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 این حضرت مسیح است که فریاد میزند: هرگز، هرگز! مجبت خدا با دوست نداشتن انسان جمع نمیشود. 0 2 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 قبل ترها شنیده بودم وقتی برای اولین بار به مکان زیارتی میروی دعایت مستجاب میشود. 0 1 مغربی 1402/3/14 شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری سارا عرفانی 4.3 21 صفحۀ 1 با گوش دادن به روضه چه دردهایی که از روی دلم کم نشده. اصلا اگر روضه های خانگی نبود، کجا را داشتیم برای زار زدن و حاجت خواستن 0 3