بریدهای از کتاب شمرون و کناردون: داستانی از زندگی جهادگر آسمانی امیرمحمد اژدری اثر مریم علویان
1403/5/30
صفحۀ 184
سچاد را چند سال پیش در اربعین پیدا کرده بودم. در یکی از جلسات هماهنگی در موکب عمود ۵۵۷، دیده بودمش و به نظرم آمده بود جوان باعرضهای است. میخواستم جذبش کنم برای کارهای جهادی. از کارش که در تهران پرسیدم، گفت: - من تو کار فرش و تلوزیونم! -چهجوری یعنی؟ خرید و فروش؟ فرش چه ربطی به تلوزیون داره؟ - رو فرش میخوابم تلوزیون نگاه میکنم! واقعاً که حیف بود اگر باز هم به همان کار سابق برمیگشت! بعد از اربعین دعوتش کردم برای همکاری و حقاً که اشتباه نکرده بودم.
سچاد را چند سال پیش در اربعین پیدا کرده بودم. در یکی از جلسات هماهنگی در موکب عمود ۵۵۷، دیده بودمش و به نظرم آمده بود جوان باعرضهای است. میخواستم جذبش کنم برای کارهای جهادی. از کارش که در تهران پرسیدم، گفت: - من تو کار فرش و تلوزیونم! -چهجوری یعنی؟ خرید و فروش؟ فرش چه ربطی به تلوزیون داره؟ - رو فرش میخوابم تلوزیون نگاه میکنم! واقعاً که حیف بود اگر باز هم به همان کار سابق برمیگشت! بعد از اربعین دعوتش کردم برای همکاری و حقاً که اشتباه نکرده بودم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.