حاجی آقا به عادت معمول، بعد از آنکه عصازنان یک چرخ دور حیاط زد و همه چیز را با نظر تیزبین خود ورانداز کرد و دستورهایی داد و ایرادهایی از اهل خانه گرفت، عبای شتری نازک خودش را از روی تخت برداشت و سلانه سلانه دالان دراز تاریکی را پیمود و وارد هشتی شد. بعد یکسر رفت و روی دشکچهای که در سکوی مقابل دالان بود نشست. این هم قسمت دوم از مجموعهی پاراگراف آغازین.