بریدۀ کتاب
1403/3/6
3.6
17
صفحۀ 1
حاجی آقا به عادت معمول، بعد از آنکه عصازنان یک چرخ دور حیاط زد و همه چیز را با نظر تیزبین خود ورانداز کرد و دستورهایی داد و ایرادهایی از اهل خانه گرفت، عبای شتری نازک خودش را از روی تخت برداشت و سلانه سلانه دالان دراز تاریکی را پیمود و وارد هشتی شد. بعد یکسر رفت و روی دشکچهای که در سکوی مقابل دالان بود نشست. این هم قسمت دوم از مجموعهی پاراگراف آغازین.
حاجی آقا به عادت معمول، بعد از آنکه عصازنان یک چرخ دور حیاط زد و همه چیز را با نظر تیزبین خود ورانداز کرد و دستورهایی داد و ایرادهایی از اهل خانه گرفت، عبای شتری نازک خودش را از روی تخت برداشت و سلانه سلانه دالان دراز تاریکی را پیمود و وارد هشتی شد. بعد یکسر رفت و روی دشکچهای که در سکوی مقابل دالان بود نشست. این هم قسمت دوم از مجموعهی پاراگراف آغازین.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.