بریده‌های کتاب آشنایی با قرآن (تفسیر سوره های الرحمن، واقعه، حدید، حشر و ممتحنه)

حامد

حامد

1404/4/26

1

حامد

حامد

1404/4/26

بریدۀ کتاب

صفحۀ 190

البته این که معرفت خدا پیدا می‌شود و معرفت خدا هم خیلی درجات دارد یک مطلب است، مسئله‌ معرفت به کنه ذات یعنی خدا را آنچنان شناختن که دیگر ماورای آن شناختن شناختنی نباشد، مطلب دیگر؛ آن مختص به خود ذات پروردگار است. حتی پیغمبر که عارف اول عالَم است باز می‌گوید: «ماعَرَفْناک حَقَّ مَعْرِفَتِک». این جمله همان معنای «هو» است؛ یعنی تو در مرتبه و درجه‌ای هستی که هرچه برای من «انْتَ» باشی باز در یک درجه‌ای هو» هستی؛ یعنی برای هیچ بشری امکان اینکه احاطه به ذات پروردگار پیدا کند نیست؛ لهذا او را می‌گویند «غیب‏ الغیوب» (غیب همه غیبها) و آن، آن جهتی است که جز ذات پروردگار هیچ موجودی نمی‌تواند بر آن دست بیابد و احاطه پیدا کند: «لا احْصی ثَناءً عَلَیک انْتَ کما اثْنَیتَ عَلی‏ نَفْسِک» پروردگارا من هر چه تو را ستایش کنم و ثنا بگویم قادر نخواهم بود که تو را آنچنان که شایسته هستی و باید، ثنا بگویم؛ تو آنچنان هستی که خود، خود را وصف و توصیف می‌کنی. پس این، معنی اسم بودن «هو» است. ... مبحث هو از اسماء الله صفحه ۱۸۹ تا ۱۹۴ حدودا بسیار خواندنی و دلنشین ، فهم این قسمت کوچیکی آدم رو به رخش میکشه و بهش تواضع میده ، و هنرمند اون مرد تکرار نشدنی که گویا اینها رو از عمق جان چشیده و داره حالا زکات علمش رو میده! شهید مطهری اعجوبه ای که تونست برای عارف و عامی سودمند باشه...

0

حامد

حامد

1404/4/26

بریدۀ کتاب

صفحۀ 195

از آن شاهکارهای سیاسی مرحوم سید حسن مدرس نقل می‌کنند که در همان دوره تقریباً چهل و پنج سال پیش یک موجی پیدا شده بود- که هر چند وقت یک بار هم پیدا می‌شود و آن وقت این موج شدیدتر از امروز بود- که ما باید لغات بیگانه را (به قول اینها) از زبان فارسی بیرون بریزیم و اصلًا نباید هیچ لغت عربی در زبان ما وجود داشته باشد. این موج در مجلس هم راه پیدا کرده بود و می‌خواستند آن را به صورت یک قانون در بیاورند. مرحوم مدرس با این فکر مبارزه می‌کرد. (گاهی یک شوخی، یک متلک، یک هو کردن اثرش از چند برهان بیشتر است.) گفته بود بسیار خوب، حالا ببینیم چی می‌‏شِد! (به قول خودش؛ اصفهانی بود)، چه از آب در می‌آید! رو کرده بود به رئیس مجلس و گفته بود آقای رئیس مجلس! اسم من حسنِس، اسم جنابعالی هم حسینِس، حالا این اسمها را می‌خواهند تبدیل کنند به فارسی، پس من می‌شوم «نیک»، حسین هم که تصغیر حسن است می‌شود نیکچه، پس بعد از این من نیکم شما نیکچه، مثل دیگ، دیگچه؛ یک چند تا از اینها را با همدیگر جور کرد، مجلس خندید، لایحه به همین [شوخی] از بین رفت ... اگر همه مثل شهید مثال میزدن ، علم برای همه دلنشین تر میشد😅

0

حامد

حامد

6 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 234

یک آیه دیگر در سوره آل عمران می‌فرماید: «لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِنْ دونِکمْ» [1]. آنجا تعبیر دیگری است. «بطانه» یعنی آستر. لباسی که انسان می‏‌پوشد یک رویه دارد [و یک آستر.] شعر نصاب‏ می‌گوید: «الظِّهارَة ابره دان و الْبِطانَة آستر». عرب رویه پارچه لباس را «ظهاره» می‌گوید و آستر را «بطانه». این تشبیهی است که قرآن می‌کند. می‌فرماید در جامعه از غیر خود بطانه نگیرید. خیلی تعبیر عجیبی است! یعنی در جامعه مسلمان، غیر مسلمان هم شرکت داشته باشد مانعی ندارد ولی یک وقت هست به صورت ظهاره شرکت دارد، پارچه رو، یعنی پارچه شناخته شده، آن که دیده می‌شود، [و یک وقت به صورت بطانه و آستر؛] یعنی تشکیلات جامعه اسلامی یک کارهای علنی دارد، یک کارهای سرّی و مخفی مثل آن کارهایی که به سیاست اجتماع مربوط است. غیر مسلمان بخواهد کارهایی در جامعه اسلامی داشته باشد که روست، مثلًا تجارت یا زراعت داشته باشد، مانعی ندارد؛ اما غیر مسلمان را در اسرار جامعه مسلمان، در کارهای اساسی و پنهانی و نهانی و کارهایی که در زیر و باطن اجتماع است [شرکت دادن، جایز نیست.]

0

حامد

حامد

6 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 244

این که می‌گویند کلمه «لا الهَ الَّا اللهُ‏» جمعی است میان نفی و اثبات، سخن درستی است. «لا الهَ‏» نفی و انکار است، کفرِ به غیر خداست؛ «الَّا اللهُ‏» اثبات ایمان به خداست، که در «آیةالکرسی» این‏طور می‌خوانیم: «لا اکراهَ فی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یکفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِاسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی‏» [1]. تنها نفرمود: «مَنْ یؤْمِنْ بِاللهِ»؛ قبل از ایمان به الله، کفر به طاغوت را ذکر کرد: «فَمَنْ یکفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی‏». این است که هر مؤمنی شرط مؤمن بودنش کافر بودن هم هست و این نکته اساسی است در آنچه که در این آیه در مورد ولاء کفار نداشتن آمده است. (عرض کردیم می‌خواهیم اینها را تا آخر بخوانیم بعد بیشتر در باره فلسفه این مطلب بحث کنیم.) این در واقع همان مطلب را می‌خواهد بگوید که برای مردم مسلمان و جامعه اسلامی تنها جنبه اثباتی کافی نیست. در مسیحیت ادعا می‌کنند که فقط جنبه اثباتی هست و اساساً هیچ عنصری از کفر و انکار وجود ندارد. ولی اسلام دین تولّی و تبرّی است، دین نفی و اثبات با یکدیگر است، دینی است که حتی نفیش تقدم دارد بر اثباتش؛ به قول علمای اخلاق «تخلیه» تقدم دارد بر «تحلیه»؛ یعنی اول بریدن از غیر او، بعد به او پیوند کردن. سعدی خوب می‌گوید: ما درِ خلوت به روی غیر ببستیم‏ از همه باز آمدیم و با تو نشستیم‏

0

حامد

حامد

6 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 251

آنجا یک قرارداد صلحی امضا شد و در آن قرارداد صلح به حسب ظاهر پیغمبر اکرم خیلی به آنها امتیاز داد، یعنی قرارداد طوری تنظیم شد که مسلمین اغلب ناراضی بودند و می‌گفتند این بیشتر به نفع کفار است تا به نفع ما. ولی البته بعد معلوم شد که این قرارداد به نفع مسلمین بوده و خیلی هم به نفع مسلمین بوده است. جزء اصول قرارداد یکی این بود- و مسلمین از همین هم خیلی ناراحت بودند- که بعد از این اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و فرار کرد و به مدینه آمد، قریش حق داشته باشند که او را برگردانند ولی اگر یک نفر مسلمان مرتد شد و فرار کرد و به مکه رفت، مسلمین حق نداشته باشند بروند او را پس بگیرند. این [ماده قرارداد] مسلمین را خیلی ناراحت کرد که یا رسول الله! قراردادْ عادلانه نیست، این که به ضرر ماست! فرمود: اما اگر کسی از ما مرتد شود و برود ما اصلًا دنبالش نمی‌رویم. مسلمانی که به زور بخواهیم او را به آنجا بیاوریم که به درد ما نمی‌خورد! هر کس همین‏ قدر که مرتد شد و رفت، دیگر رفت، ما دنبالش نمی‌رویم که به زور او را بیاوریم. و اما راجع به مسلمینی که در آنجا هستند، ما از آنها می‌خواهیم که فعلًا تحمل کنند (چون به حسب قرارداد، دیگر کفار قریش حق زجر کردن آنها را نداشتند و بلکه آنها آزادی هم پیدا می‌کردند که اعمال خودشان را آزادانه انجام بدهند) و بعد از آن دوره شکنجه و سختی آزادی پیدا می‌کنند. ما از آنها می‌خواهیم آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است، باید باشند؛ و این سیاست فوق‌العاده مفید واقع شد. اگر رسول اکرم آناجازه را می‌داد که اگر مسلمین مکه هم فرار کردند ما برنمی‌گردانیم، بعد از این قرارداد، مسلمینِ مکه پشت سر یکدیگر فرار می‌کردند و به مدینه می‌آمدند در صورتی که رسول اکرم می‌خواست از این آزادی که برای مسلمین در مکه پیدا می‌شود استفاده کند که بعد یک زمینه تبلیغی در آنجا فراهم شود و برای یک سال و دو سال دیگر مکه خود به خود تسلیم شود و همین‌طور هم شد؛ به واسطه همین قرارداد صلح حدیبیه، در ظرف این یکی دو سال آنقدر مردم مسلمان شدند که در تمام آن ده بیست سال گذشته مسلمان نشده بودند ... قسمتی قابل تامل از تاریخ...

3