بریدههای کتاب جنگ جواد پزشکی 3 روز پیش جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 23 ... پس از آن دیگر هرگز بیهوشِ بیهوش نشدم مگر وقتی که زیر عمل بودم. از 14 دسامبر همیشه با همین ولولهی خوفناک خوابیدهام. من جنگ را در سرم به دام انداختهام. جنگ در سرم زندانی شده. 0 6 شیما 1402/4/3 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 72 دیگر به روزهای نو باور نداشتم. هر روز صبح بیشتر از شب قبل احساس خستگی می کردم. خستگی ای بود که اسمی نداشت، از همان خستگی های اضطرابی. آدم خوب می داند که باید خوب بخوابد تا دوباره بشود آدمی مثل بقیه، اما آدم گاهی خستهتر از آن است که حتی حال خودکشی داشته باشد. همه چیز در خستگی خلاصه می شود. 0 15 Ghazal 1403/9/21 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 97 این را در هر حرکت، هر باری که حالم بد بود، عین اختاپوسی چسبناک و سنگین، مثل کثافتی توی وجود خودم احساس می کردم، خوشبینی بی حد و حصرشان، سادهلوحیشان، خریّت تباهشان را حس می کردم که سرهمبندیاش می کردند به رغم تمام شواهد رسوایی ها و عذاب های شدیدو بی حد و اندازه، شکنجه های خونین، که زیر پنجره های همان اتاقی که ما توش غذا می لمباندیم زوزه می کشیدند، عذاب مصیبت من که حتی گندش را نمی پذیرفتند چون پذیرفتنش مساوی بود با مایوس شدن از جهان و از زندگی و آنها نمی خواستند از هیچ چیز مایوس شوند حتی از جنگ که زیر پنجره های آقای آرناش با تمام قوا در جریان بود و هنوز خرناسه خمپاره هایش شنیده می شد و پژواک صدایشان شیشه های خانه را می لرزاند. 0 1 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚 1404/1/19 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 16 من جنگ را در سرم به دام انداخته ام ! 0 22 شیما 1402/4/12 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 91 هر چقدر هم که تلو تلو بخوری،جان بکنی، لق لق بخوری، استفراغ کنی، دهنت کف کند، تاول چرکی بزنی، تب کنی، باز هم هیچ وقت اندازه بقیه مردم آشغال و بی مغز نیستی. برو جلو، که همه همین را از تو می خواهند، تو زیبایی. 0 1
بریدههای کتاب جنگ جواد پزشکی 3 روز پیش جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 23 ... پس از آن دیگر هرگز بیهوشِ بیهوش نشدم مگر وقتی که زیر عمل بودم. از 14 دسامبر همیشه با همین ولولهی خوفناک خوابیدهام. من جنگ را در سرم به دام انداختهام. جنگ در سرم زندانی شده. 0 6 شیما 1402/4/3 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 72 دیگر به روزهای نو باور نداشتم. هر روز صبح بیشتر از شب قبل احساس خستگی می کردم. خستگی ای بود که اسمی نداشت، از همان خستگی های اضطرابی. آدم خوب می داند که باید خوب بخوابد تا دوباره بشود آدمی مثل بقیه، اما آدم گاهی خستهتر از آن است که حتی حال خودکشی داشته باشد. همه چیز در خستگی خلاصه می شود. 0 15 Ghazal 1403/9/21 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 97 این را در هر حرکت، هر باری که حالم بد بود، عین اختاپوسی چسبناک و سنگین، مثل کثافتی توی وجود خودم احساس می کردم، خوشبینی بی حد و حصرشان، سادهلوحیشان، خریّت تباهشان را حس می کردم که سرهمبندیاش می کردند به رغم تمام شواهد رسوایی ها و عذاب های شدیدو بی حد و اندازه، شکنجه های خونین، که زیر پنجره های همان اتاقی که ما توش غذا می لمباندیم زوزه می کشیدند، عذاب مصیبت من که حتی گندش را نمی پذیرفتند چون پذیرفتنش مساوی بود با مایوس شدن از جهان و از زندگی و آنها نمی خواستند از هیچ چیز مایوس شوند حتی از جنگ که زیر پنجره های آقای آرناش با تمام قوا در جریان بود و هنوز خرناسه خمپاره هایش شنیده می شد و پژواک صدایشان شیشه های خانه را می لرزاند. 0 1 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚 1404/1/19 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 16 من جنگ را در سرم به دام انداخته ام ! 0 22 شیما 1402/4/12 جنگ لویی فردینان سلین 4.0 13 صفحۀ 91 هر چقدر هم که تلو تلو بخوری،جان بکنی، لق لق بخوری، استفراغ کنی، دهنت کف کند، تاول چرکی بزنی، تب کنی، باز هم هیچ وقت اندازه بقیه مردم آشغال و بی مغز نیستی. برو جلو، که همه همین را از تو می خواهند، تو زیبایی. 0 1