بریده‌ای از کتاب جنگ اثر لویی فردینان سلین

Ghazal

Ghazal

1403/9/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

این را در هر حرکت، هر باری که حالم بد بود، عین اختاپوسی چسبناک و سنگین، مثل کثافتی توی وجود خودم احساس می کردم، خوشبینی بی حد و حصرشان، ساده‌لوحی‌شان، خریّت تباهشان را حس می کردم که سرهم‌بندی‌اش می کردند به رغم تمام شواهد رسوایی ها و عذاب های شدیدو بی حد و اندازه، شکنجه های خونین، که زیر پنجره های همان اتاقی که ما توش غذا می لمباندیم زوزه می کشیدند، عذاب مصیبت من که حتی گندش را نمی پذیرفتند چون پذیرفتنش مساوی بود با مایوس شدن از جهان و از زندگی و آنها نمی خواستند از هیچ چیز مایوس شوند حتی از جنگ که زیر پنجره های آقای آرناش با تمام قوا در جریان بود و هنوز خرناسه خمپاره هایش شنیده می شد و پژواک صدایشان شیشه های خانه را می لرزاند.

این را در هر حرکت، هر باری که حالم بد بود، عین اختاپوسی چسبناک و سنگین، مثل کثافتی توی وجود خودم احساس می کردم، خوشبینی بی حد و حصرشان، ساده‌لوحی‌شان، خریّت تباهشان را حس می کردم که سرهم‌بندی‌اش می کردند به رغم تمام شواهد رسوایی ها و عذاب های شدیدو بی حد و اندازه، شکنجه های خونین، که زیر پنجره های همان اتاقی که ما توش غذا می لمباندیم زوزه می کشیدند، عذاب مصیبت من که حتی گندش را نمی پذیرفتند چون پذیرفتنش مساوی بود با مایوس شدن از جهان و از زندگی و آنها نمی خواستند از هیچ چیز مایوس شوند حتی از جنگ که زیر پنجره های آقای آرناش با تمام قوا در جریان بود و هنوز خرناسه خمپاره هایش شنیده می شد و پژواک صدایشان شیشه های خانه را می لرزاند.

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.