بریدههای کتاب کلاف سردرگم آگاتاهد. 1403/12/19 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 22 مارگرت عاشق زیبایی بود، چیزی که در زندگی خودش خیلی کم یافت میشد. 0 0 آگاتاهد. 1403/12/24 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 170 _ نگران نباش. همیشه فردا از راه میرسد. _ نمیخواهم، میترسم که فردا از راه برسد! اولین شب زندگیاش بود که با گریه خوابش برد. 0 0 آگاتاهد. 1403/12/19 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 8 انگار که مرگ هم، مثل زندگی، او را فراموش کرده بود. 0 1 𝐒𝐚𝐡𝐚𝐫 1403/12/28 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 235 آدم هرچقدر هم که میخواست، نمیتوانست موقع بهار افسرده باشد. 0 2 آگاتاهد. 1403/12/26 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 294 تا وقتی از این کمدیها توی زندگی هست، کی دلش میخواهد بمیرد؟ 0 3 فرشته سجادی فر 1402/9/25 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 142 0 5 آگاتاهد. 1403/12/26 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 235 آدم هرچقدر هم که میخواست، نمیتوانست موقع بهار افسرده باشد. 0 56 شکارچیِ کتاب🕯 1403/4/25 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 128 از شبهایی که باد نمیآید، متنفرم. انگار همه چیز مرده. همیشه وقتی یک بادی میآید، دهبرابر بیشتر احساس سرزندگی میکنم. 0 21 Fati Hassanpour 1403/12/9 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 104 1 2 آگاتاهد. 1403/12/20 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 86 مارگرت میدانست که ممکن است احمق و بیاهمیت باشد، مثل بچهها رفتار کند و کسی به او احتیاجی نداشته باشد، ولی دلیل نمیشد کس دیگری اینها را در رویش بکوبد. او هیچ وقت آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود. چرا او را به حال خودش نمیگذاشتند؟ 0 0 آگاتاهد. 1403/12/24 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 171 گی سعی کرد بخندد، ولی دید نمیتواند. او که همیشه آمادهی خندیدن بود نمیتوانست بخندد. درد ناشناختهی هراسناکی در قلبش خانه کرده بود که نباید میگذاشت کسی آن را ببیند. پ.ن: ((((: 0 0
بریدههای کتاب کلاف سردرگم آگاتاهد. 1403/12/19 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 22 مارگرت عاشق زیبایی بود، چیزی که در زندگی خودش خیلی کم یافت میشد. 0 0 آگاتاهد. 1403/12/24 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 170 _ نگران نباش. همیشه فردا از راه میرسد. _ نمیخواهم، میترسم که فردا از راه برسد! اولین شب زندگیاش بود که با گریه خوابش برد. 0 0 آگاتاهد. 1403/12/19 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 8 انگار که مرگ هم، مثل زندگی، او را فراموش کرده بود. 0 1 𝐒𝐚𝐡𝐚𝐫 1403/12/28 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 235 آدم هرچقدر هم که میخواست، نمیتوانست موقع بهار افسرده باشد. 0 2 آگاتاهد. 1403/12/26 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 294 تا وقتی از این کمدیها توی زندگی هست، کی دلش میخواهد بمیرد؟ 0 3 فرشته سجادی فر 1402/9/25 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 142 0 5 آگاتاهد. 1403/12/26 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 235 آدم هرچقدر هم که میخواست، نمیتوانست موقع بهار افسرده باشد. 0 56 شکارچیِ کتاب🕯 1403/4/25 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 128 از شبهایی که باد نمیآید، متنفرم. انگار همه چیز مرده. همیشه وقتی یک بادی میآید، دهبرابر بیشتر احساس سرزندگی میکنم. 0 21 Fati Hassanpour 1403/12/9 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 104 1 2 آگاتاهد. 1403/12/20 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 86 مارگرت میدانست که ممکن است احمق و بیاهمیت باشد، مثل بچهها رفتار کند و کسی به او احتیاجی نداشته باشد، ولی دلیل نمیشد کس دیگری اینها را در رویش بکوبد. او هیچ وقت آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود. چرا او را به حال خودش نمیگذاشتند؟ 0 0 آگاتاهد. 1403/12/24 کلاف سردرگم لوسی مود مونتگمری 4.3 13 صفحۀ 171 گی سعی کرد بخندد، ولی دید نمیتواند. او که همیشه آمادهی خندیدن بود نمیتوانست بخندد. درد ناشناختهی هراسناکی در قلبش خانه کرده بود که نباید میگذاشت کسی آن را ببیند. پ.ن: ((((: 0 0