بریده‌ای از کتاب کلاف سردرگم اثر لوسی مود مونتگمری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 86

مارگرت می‌دانست که ممکن است احمق و بی‌اهمیت باشد، مثل بچه‌ها رفتار کند و کسی به او احتیاجی نداشته باشد، ولی دلیل نمی‌شد کس دیگری اینها را در رویش بکوبد. او هیچ وقت آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود. چرا او را به حال خودش نمیگذاشتند؟

مارگرت می‌دانست که ممکن است احمق و بی‌اهمیت باشد، مثل بچه‌ها رفتار کند و کسی به او احتیاجی نداشته باشد، ولی دلیل نمی‌شد کس دیگری اینها را در رویش بکوبد. او هیچ وقت آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود. چرا او را به حال خودش نمیگذاشتند؟

10

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.