بریدههای کتاب قصر سرخ Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 هر سال تو روز به دنیا اومدنم منو اینجا احضار و جلوی مقامات سرزنشم میکنین هیچ وقت نمی تونم این روز رو تو آرامش بگذرونم. من پسر شمام ولی.... مکثی کرد تا خودش را آرام کند: ولی هرکاری هم یکنم نمیتونم راضی و خوشحالتون کنم یه پدر چطور میتونه انقدر از تنها پسرش نفرت داشته باشه و تحقیرش کنه؟ 0 4 رایا 1403/5/18 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 119 " کسایی که دوستشون داری باعث میشن یه زندگیِ مزخرف ارزش پیدا کنه. " 0 2 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 32 من هیچوقت عاشق نمیشوم، مگر اینکه اول کسی عاشقم شود و مرا بیشتر از همه دوست داشته باشد. اگر نمیتوانستم اول باشم، هیچچیزی نبودم. 0 4 مهدیه خاتون 1403/3/11 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 151 وقتش که شد تو مراقب من باش و منم همیشه مراقب تو خواهم بود. 0 8 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 279 ما اتفاقات خیلی زیادی رو با هم تحمل کردیم، اون موقع ولم نکردی حالا هم ولم نكن. _ نمیکنم. هر چی هم که بشه ولت نمی کنم. 0 6 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 85 دلم نمیخواست دختری باشم که به خاطر ترس از افکار دیگران از انجام دادن کار درست واهمه دارد. 0 5 YASI 1403/6/29 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 279 همان طور که من همیشه مواظب او بودم ، او هم مواظب من خواهد بود 0 8 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 213 رویات رو از دست دادی. آیندهات رو از دست دادی. تو خودت رو از دست دادی، این همه چیز رو واسه چی از دست دادی؟ 0 5 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 119 "کسایی که دوستشون داری باعث میشن یه زندگی مزخرف ارزش پیدا کنه." 0 5 رایا 1403/6/4 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 246 0 4 mobina 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 181 دلم میخواست دوست داشته باشم و دوست داشته شوم. دلم میخواست شناخته شوم. دلم میخواست درک و پذیرفته شوم. و بودن با اوجین باعث نفوذ سایههایی ناخواسته به درونم شد، تصاویری از تحسین شدم مثل داستانهای عاشقانهای که در کتابخانهی شخصی جیون وجود داشتند، چه حسی میتوانست داشته باشد؟ 0 6 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 پدرها وحشتناک بودند. من میدانستم که در برابر مرگ و میر و بیمارانی که فریاد میکشند به خودم مسلط باشم اما با یک کلام تند از جانب پدرم تبدیل به یک بچهی ضعیف و زودرنج میشدم. نمیدانستم که چطور در مقابل او جلوی گریهام را بگیرم – گریهای که باعث لرزش شدید و تلاشم برای حرف زدن میشد – اهمیتی هم نداشت که او چقدر از دیدن همهی اینها خشمگین و رنجیده میشد. خیلی دلم میخواست که مورد تایید و قبولش باشم. و من از این احساس متنفر بودم. دلم میخواست این حس دست از سرم بردارد. 0 6 آرام 1403/11/21 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 151 " وقتش که شد تو مراقب من باش. و منم همیشه مراقب تو خواهم بود." 0 13 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 157 "حتما تو زندگی قبلیت یه ژنرال بودی. اونم کلهشقترین و حرصدرآرترینش." 0 7 mobina 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 220 "اگه وارد قصر شی یا میمیری یا زنده میمونی و تبدیل به یکی از هیولاهای داخل اون دیوارا میشی." 0 5 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 ولیعهد زمزمه کرد:"امروز سالگرد تولدمه آباماما." "هر سال تو روز به دنیا اومدنم منو اینجا احضار و جلوی مقامات سرزنشم میکنین. هیچوقت نمیتونم این روز رو تو آرامش بگذرونم. من پسر شمام ولی... ولی هرکاری هم بکنم نمیتونم راضی و خوشحالتون کنم. یه پدر چطور میتونه انقدر از تنها پسرش نفرت داشته باشه و تحقیرش کنه؟" 0 6 mobina 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 279 "ما اتفاقات زیادی رو با هم تحمل کردیم. اون موقع ولم نکردی. حالا هم ولم نکن." "نمیکنم... هر چی هم که بشه ولت نمیکنم." 0 6 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 9 معمولا به خاطر قار و قور شکممان و یا خستگی دست و پایمان از کار کردن در طول روز غر میزدیم و شکایت میکردیم ولی اینبار ساکت ماندیم. وضعیت در قصر فرق میکرد. اینجا هیچکس مثل بچهها رفتار نمیکرد. حتی بچههای اعضای خاندان سلطنتی هم مثل انسانهای بالغ، جدی، رسمی و حسابشده رفتار میکردند. 0 4 Khatoon 1404/1/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 111 «من باید بدونم . نمی ذارم گفتن حقیقت آسیبی به تو برسونه .» 0 6 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 پدرها وحشتناک بودند. من میتوانستم که در برابر مرگ و میر و بیمارانی که فریاد میکشند به خودم مسلط باشم اما با یک کلام تند از جانب پدرم تبدیل به یک بچه ی ضعیف و زودرنج می شدم. نمی دانستم که چطور در مقابل او جلوی گریه ام را بگیرم گریه ای که باعث لرزش شدید و تلاشم برای حرف زدن میشد - اهمیتی هم نداشت که او چقدر از دیدن همه ی این ها خشمگین و رنجیده می شد. 0 3
بریدههای کتاب قصر سرخ Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 هر سال تو روز به دنیا اومدنم منو اینجا احضار و جلوی مقامات سرزنشم میکنین هیچ وقت نمی تونم این روز رو تو آرامش بگذرونم. من پسر شمام ولی.... مکثی کرد تا خودش را آرام کند: ولی هرکاری هم یکنم نمیتونم راضی و خوشحالتون کنم یه پدر چطور میتونه انقدر از تنها پسرش نفرت داشته باشه و تحقیرش کنه؟ 0 4 رایا 1403/5/18 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 119 " کسایی که دوستشون داری باعث میشن یه زندگیِ مزخرف ارزش پیدا کنه. " 0 2 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 32 من هیچوقت عاشق نمیشوم، مگر اینکه اول کسی عاشقم شود و مرا بیشتر از همه دوست داشته باشد. اگر نمیتوانستم اول باشم، هیچچیزی نبودم. 0 4 مهدیه خاتون 1403/3/11 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 151 وقتش که شد تو مراقب من باش و منم همیشه مراقب تو خواهم بود. 0 8 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 279 ما اتفاقات خیلی زیادی رو با هم تحمل کردیم، اون موقع ولم نکردی حالا هم ولم نكن. _ نمیکنم. هر چی هم که بشه ولت نمی کنم. 0 6 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 85 دلم نمیخواست دختری باشم که به خاطر ترس از افکار دیگران از انجام دادن کار درست واهمه دارد. 0 5 YASI 1403/6/29 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 279 همان طور که من همیشه مواظب او بودم ، او هم مواظب من خواهد بود 0 8 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 213 رویات رو از دست دادی. آیندهات رو از دست دادی. تو خودت رو از دست دادی، این همه چیز رو واسه چی از دست دادی؟ 0 5 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 119 "کسایی که دوستشون داری باعث میشن یه زندگی مزخرف ارزش پیدا کنه." 0 5 رایا 1403/6/4 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 246 0 4 mobina 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 181 دلم میخواست دوست داشته باشم و دوست داشته شوم. دلم میخواست شناخته شوم. دلم میخواست درک و پذیرفته شوم. و بودن با اوجین باعث نفوذ سایههایی ناخواسته به درونم شد، تصاویری از تحسین شدم مثل داستانهای عاشقانهای که در کتابخانهی شخصی جیون وجود داشتند، چه حسی میتوانست داشته باشد؟ 0 6 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 پدرها وحشتناک بودند. من میدانستم که در برابر مرگ و میر و بیمارانی که فریاد میکشند به خودم مسلط باشم اما با یک کلام تند از جانب پدرم تبدیل به یک بچهی ضعیف و زودرنج میشدم. نمیدانستم که چطور در مقابل او جلوی گریهام را بگیرم – گریهای که باعث لرزش شدید و تلاشم برای حرف زدن میشد – اهمیتی هم نداشت که او چقدر از دیدن همهی اینها خشمگین و رنجیده میشد. خیلی دلم میخواست که مورد تایید و قبولش باشم. و من از این احساس متنفر بودم. دلم میخواست این حس دست از سرم بردارد. 0 6 آرام 1403/11/21 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 151 " وقتش که شد تو مراقب من باش. و منم همیشه مراقب تو خواهم بود." 0 13 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 157 "حتما تو زندگی قبلیت یه ژنرال بودی. اونم کلهشقترین و حرصدرآرترینش." 0 7 mobina 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 220 "اگه وارد قصر شی یا میمیری یا زنده میمونی و تبدیل به یکی از هیولاهای داخل اون دیوارا میشی." 0 5 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 ولیعهد زمزمه کرد:"امروز سالگرد تولدمه آباماما." "هر سال تو روز به دنیا اومدنم منو اینجا احضار و جلوی مقامات سرزنشم میکنین. هیچوقت نمیتونم این روز رو تو آرامش بگذرونم. من پسر شمام ولی... ولی هرکاری هم بکنم نمیتونم راضی و خوشحالتون کنم. یه پدر چطور میتونه انقدر از تنها پسرش نفرت داشته باشه و تحقیرش کنه؟" 0 6 mobina 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 279 "ما اتفاقات زیادی رو با هم تحمل کردیم. اون موقع ولم نکردی. حالا هم ولم نکن." "نمیکنم... هر چی هم که بشه ولت نمیکنم." 0 6 mobina 1403/9/25 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 9 معمولا به خاطر قار و قور شکممان و یا خستگی دست و پایمان از کار کردن در طول روز غر میزدیم و شکایت میکردیم ولی اینبار ساکت ماندیم. وضعیت در قصر فرق میکرد. اینجا هیچکس مثل بچهها رفتار نمیکرد. حتی بچههای اعضای خاندان سلطنتی هم مثل انسانهای بالغ، جدی، رسمی و حسابشده رفتار میکردند. 0 4 Khatoon 1404/1/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 111 «من باید بدونم . نمی ذارم گفتن حقیقت آسیبی به تو برسونه .» 0 6 Satoru 1403/9/26 قصر سرخ جون هور 4.5 22 صفحۀ 93 پدرها وحشتناک بودند. من میتوانستم که در برابر مرگ و میر و بیمارانی که فریاد میکشند به خودم مسلط باشم اما با یک کلام تند از جانب پدرم تبدیل به یک بچه ی ضعیف و زودرنج می شدم. نمی دانستم که چطور در مقابل او جلوی گریه ام را بگیرم گریه ای که باعث لرزش شدید و تلاشم برای حرف زدن میشد - اهمیتی هم نداشت که او چقدر از دیدن همه ی این ها خشمگین و رنجیده می شد. 0 3