بریدههای کتاب پاییز فصل آخر سال است من 1403/11/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 98 «اگر توانش را داری شروع کن.اگر هزینه اش را می دهی.من همه زندگی ام را دادم .لیلارا.» _می ارزید؟؟ مکث کرد و بعد گفت نمی داند. 0 4 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 33 گفتم وقتی مشتری نیست، مینشینم روی صندلی ته سالن و همهی کتابها را میخوانم تا تو بیشتر دوستم داشته باشی. 0 2 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 94 لعنتش میکردم که آمده بود و کاری کرده بود که دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم. 0 7 عطیه رنجبر 1402/8/3 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 120 0 26 فهیمه . مؤذن 1402/3/6 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 179 می گویند از آدمیزاد هر چیزی برمی آید. می تواند دریا را خشک کند ، کوه را بردارد ، یا چه می دانم ، درختهای جنگل را گره بزند به هم . دروغ میگویند . برنمی آید . آخرش یک مشت بی شرف می آیند گند می زنند به دریاهایی که خشک کرده . آن وقت باید دور بزند برود جنگل ، کوه ، چه میدانم ، برود هر جا که می تواند گم شود . برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او می خواسته خشکش کند .باید بگردم چیزی پیدا کنم یک دلخوشی اگر فقط یک دلخوشی پیدا کنم با خیال راحت نمی روم . 0 14 ریحانه شهبازی 1404/4/7 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 95 مثل گِیم، هر مرحلهای که رد میکردم، مرحلهای جدید جلوم باز میشد. انگار سراب است آرزوهای من. هنوز بهشان نرسیده، دلم یک چیز دیگر میخواهد... 0 5 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 2 وقتی که به هیچ میگذرد، از عمر نیست؛ نه از آن کم میکند و نه چیزی به آن اضافه میکند. 0 2 مغربی 1402/6/20 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 45 خیلی وقت است داریم ادا در می آوریم. ادای خوشبختی ساده ای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کرده ایم. 0 10 سعیده سلیمانیان 1404/2/19 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 84 حالم از این زندگی بهم میخورد که خوشی اش هم گیر و گرفت داشت . 0 5 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 93 حالم از این زندگی به هم میخورد که خوشیش هم گیر و گرفت داشت. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 21 فرق است میان این که در ذهنم تکرار شوی یا این که به زبانم بیایی؛ به زبانم که میآیی واقعی میشوی، موج میشوی در هوا و دیگران هم میبینندت. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 13 چطور ساز بزنم وقتی نیستی و نگاهم نمیکنی؟ 0 2 مهسا 1403/10/25 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 168 نمی دانم این «چیزی شدن» را چه کسی توی دهان ما انداخت؟از کِی فکر می کردیم باید کسی بشویم یا کاری کنیم.این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می کنند.بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند.همین.مگر به کجای دنیا برخورده؟ 4 58 مغربی 1402/6/21 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 70 دلم میخواهد مغزم را بیاورم بیرون و با برس بسابم. هی بسابم، هی بسابم، شاید این چیزهایی که رویش چسبیده شده کنده شود برود توی سینک. 0 19 مغربی 1402/6/22 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 85 هر چیز بدی را میشود تحمل کرد، اگر یواش یواش آن را بفهمی. 0 2 من 1403/11/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 16 وقتی سکوت می کنم یعنی موافقم؟؟نه،نیستم.من وقتی موافق باشم سکوت نمی کنم ،می خندم. 0 9 مهسا 1403/10/24 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 8 گفت اگر فرصت دارم و اگر دوست دارم ، یک شنبه عصر سری بهشان بزنم.فرصت دارم.هر چقدر که بخواهد.در این چهار ماه غیر از وقت بی مصرف چیز دیگری نداشته ام.وقتی که به هیچ می گذرد و از عمر نیست.نه از آن کم می کند و نه چیزی به آن اضافه می کند. 0 4 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 30 دارم خودم را گول میزنم مثل عاشقی که به جای بوسه، سیلی خورده و با خود میگوید: اگر با من نبودش هیچ میلی... . 0 2 مغربی 1402/6/20 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 8 چرا هیچ چیز این روزها دیگر مرا نمی خنداند؟ به خاطر بیکاری است حتما. باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همه چیز. حواسم که به چیزی پرت نشود، فکرها پیدای شان میشود. 0 10 نَجـ♡ـوآ 1402/9/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 109 شیشه را پایین میکشم و آه مسموم را با باد خنک پاییزی عوض میکنم.کولر را روشن کردی و کِیف کردم از باد خنکی که به صورتم خورد.گفتی :《لیلی ،لیلی،زنی که تمام تابستان را زیر گیسوی پاییزی او باید گذراند.》 گفتی:《موهای تو برای من این رنگی آفریده شده.برای اینکه چله ی تابستان یاد پاییز بیفتم .》 0 39
بریدههای کتاب پاییز فصل آخر سال است من 1403/11/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 98 «اگر توانش را داری شروع کن.اگر هزینه اش را می دهی.من همه زندگی ام را دادم .لیلارا.» _می ارزید؟؟ مکث کرد و بعد گفت نمی داند. 0 4 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 33 گفتم وقتی مشتری نیست، مینشینم روی صندلی ته سالن و همهی کتابها را میخوانم تا تو بیشتر دوستم داشته باشی. 0 2 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 94 لعنتش میکردم که آمده بود و کاری کرده بود که دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم. 0 7 عطیه رنجبر 1402/8/3 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 120 0 26 فهیمه . مؤذن 1402/3/6 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 179 می گویند از آدمیزاد هر چیزی برمی آید. می تواند دریا را خشک کند ، کوه را بردارد ، یا چه می دانم ، درختهای جنگل را گره بزند به هم . دروغ میگویند . برنمی آید . آخرش یک مشت بی شرف می آیند گند می زنند به دریاهایی که خشک کرده . آن وقت باید دور بزند برود جنگل ، کوه ، چه میدانم ، برود هر جا که می تواند گم شود . برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او می خواسته خشکش کند .باید بگردم چیزی پیدا کنم یک دلخوشی اگر فقط یک دلخوشی پیدا کنم با خیال راحت نمی روم . 0 14 ریحانه شهبازی 1404/4/7 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 95 مثل گِیم، هر مرحلهای که رد میکردم، مرحلهای جدید جلوم باز میشد. انگار سراب است آرزوهای من. هنوز بهشان نرسیده، دلم یک چیز دیگر میخواهد... 0 5 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 2 وقتی که به هیچ میگذرد، از عمر نیست؛ نه از آن کم میکند و نه چیزی به آن اضافه میکند. 0 2 مغربی 1402/6/20 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 45 خیلی وقت است داریم ادا در می آوریم. ادای خوشبختی ساده ای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کرده ایم. 0 10 سعیده سلیمانیان 1404/2/19 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 84 حالم از این زندگی بهم میخورد که خوشی اش هم گیر و گرفت داشت . 0 5 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 93 حالم از این زندگی به هم میخورد که خوشیش هم گیر و گرفت داشت. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 21 فرق است میان این که در ذهنم تکرار شوی یا این که به زبانم بیایی؛ به زبانم که میآیی واقعی میشوی، موج میشوی در هوا و دیگران هم میبینندت. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 13 چطور ساز بزنم وقتی نیستی و نگاهم نمیکنی؟ 0 2 مهسا 1403/10/25 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 168 نمی دانم این «چیزی شدن» را چه کسی توی دهان ما انداخت؟از کِی فکر می کردیم باید کسی بشویم یا کاری کنیم.این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می کنند.بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند.همین.مگر به کجای دنیا برخورده؟ 4 58 مغربی 1402/6/21 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 70 دلم میخواهد مغزم را بیاورم بیرون و با برس بسابم. هی بسابم، هی بسابم، شاید این چیزهایی که رویش چسبیده شده کنده شود برود توی سینک. 0 19 مغربی 1402/6/22 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 85 هر چیز بدی را میشود تحمل کرد، اگر یواش یواش آن را بفهمی. 0 2 من 1403/11/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 16 وقتی سکوت می کنم یعنی موافقم؟؟نه،نیستم.من وقتی موافق باشم سکوت نمی کنم ،می خندم. 0 9 مهسا 1403/10/24 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 8 گفت اگر فرصت دارم و اگر دوست دارم ، یک شنبه عصر سری بهشان بزنم.فرصت دارم.هر چقدر که بخواهد.در این چهار ماه غیر از وقت بی مصرف چیز دیگری نداشته ام.وقتی که به هیچ می گذرد و از عمر نیست.نه از آن کم می کند و نه چیزی به آن اضافه می کند. 0 4 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 30 دارم خودم را گول میزنم مثل عاشقی که به جای بوسه، سیلی خورده و با خود میگوید: اگر با من نبودش هیچ میلی... . 0 2 مغربی 1402/6/20 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 8 چرا هیچ چیز این روزها دیگر مرا نمی خنداند؟ به خاطر بیکاری است حتما. باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همه چیز. حواسم که به چیزی پرت نشود، فکرها پیدای شان میشود. 0 10 نَجـ♡ـوآ 1402/9/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 99 صفحۀ 109 شیشه را پایین میکشم و آه مسموم را با باد خنک پاییزی عوض میکنم.کولر را روشن کردی و کِیف کردم از باد خنکی که به صورتم خورد.گفتی :《لیلی ،لیلی،زنی که تمام تابستان را زیر گیسوی پاییزی او باید گذراند.》 گفتی:《موهای تو برای من این رنگی آفریده شده.برای اینکه چله ی تابستان یاد پاییز بیفتم .》 0 39