بریدههای کتاب پاییز فصل آخر سال است امیرحسین جهان دیده 1402/3/28 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 155 ما دختر های ناقص الخلقه ای هستیم شبانه.از زندگی مادرهایمان درآمده ایم و به زندگی دخترهایمان نرسیده ایم.قلب هایمان مال گذشته است و مغز هایمان مال آینده و هرکدام آنقدر مارا از دو طرف می کشند تا دو تکه شویم. 0 13 امیرحسین جهان دیده 1402/3/28 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 131 کاش الان ده روز دیگر بود،ده ماه دیگر،ده سال دیگر.آن وقت این روز های سخت گذشته بود و تکلیف همه چیز معلوم شده بود. 1 14 zahrakhalaji 1402/9/3 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 123 "دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده "گم شدن ، گم کردن ، چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه به تکه ، چیز هایی را از زندگی مان گم می کنیم که دیگر هیچ وقت پیدا نمی شوند . گم شان می کنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالی تر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطره ی خاک گرفته از گم کرده ها ، چیزی در آن باقی نمی ماند . 0 11 مغربی 1402/6/22 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 88 نمیدانم این «چیزی شدن» را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و می خورند و می خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ 0 20 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 34 هر چه به خانه نزدیکتر میشوم، کمتر دلم آن جا را میخواهد. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 94 هر چیز بدی را میشود تحمل کرد؛ اگر یواش یواش آن را بفهمی. 0 4 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 113 دلم میخواست تمام مغزم را بالا بیاورم و راحت شوم. 0 4 فهیمه . مؤذن 1402/3/6 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 168 0 8 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 15 من ساکت بودم، اما موافق؟ میدانم که نبودم. فکر میکردم نمیروی؛ منتظر بودم بیایی توی اتاق، مرا ببوسی و بگویی 'پشیمان شدهام، تو موافق نباشی هیچجا نمیروم" منتظر بودم بیایی و بگویی "معلوم است که تنهایت نمیگذارم، کجا بروم بدون تو؟" 0 1 محمد رضاییپور 1402/6/17 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 8 چهقدر عصر بروی جاده ساحلی و برگردی و بشود بیست دقیقه؟ چهقدر زیر باد کولر که بوی خوب خاک میدهد مجله بخوانی؟ چهقدر عصرها بروی بازار کیان با زنهای عرب سر رطب و ماهی زبیدی چانه بزنی و بخندی؟ 0 28 معصومه هاشمی 1402/7/10 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 65 کاش مامان می آمد. حال خوش زندگی را پخش می کرد در خانه. ملوک خانم را می آورد فریزر را پر می کرد. توی خانه بوی غذایش می پیچید و می نشست و حرف می زد و حرف می زد. 0 11 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 9 فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند: مثل لکهی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 113 تریاک بودی، داشتم ترکت میکردم. 0 2 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 106 بابای شبانه گفت: قانع نباش، اما راضی باش. نه قانع بودم، نه راضی. همینش بد بود؛ قناعت حالم را به هم میزد، پیرم میکرد انگار. همیشه یک هیچ عقب بودم از خودم؛ باید میدویدم، باید به خودم گل میزدم. 0 2 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 144 دست هم را گرفتهایم و میچرخیم: دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده... گم شدن، گم کردن، چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز تکه به تکه چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم، که دیگر هیچ وقت پیدا نمیشوند. 0 1 من 1403/11/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 98 «اگر توانش را داری شروع کن.اگر هزینه اش را می دهی.من همه زندگی ام را دادم .لیلارا.» _می ارزید؟؟ مکث کرد و بعد گفت نمی داند. 0 0 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 33 گفتم وقتی مشتری نیست، مینشینم روی صندلی ته سالن و همهی کتابها را میخوانم تا تو بیشتر دوستم داشته باشی. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 94 لعنتش میکردم که آمده بود و کاری کرده بود که دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم. 0 5 عطیه رنجبر 1402/8/3 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 120 0 21 فهیمه . مؤذن 1402/3/6 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 179 می گویند از آدمیزاد هر چیزی برمی آید. می تواند دریا را خشک کند ، کوه را بردارد ، یا چه می دانم ، درختهای جنگل را گره بزند به هم . دروغ میگویند . برنمی آید . آخرش یک مشت بی شرف می آیند گند می زنند به دریاهایی که خشک کرده . آن وقت باید دور بزند برود جنگل ، کوه ، چه میدانم ، برود هر جا که می تواند گم شود . برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او می خواسته خشکش کند .باید بگردم چیزی پیدا کنم یک دلخوشی اگر فقط یک دلخوشی پیدا کنم با خیال راحت نمی روم . 0 13
بریدههای کتاب پاییز فصل آخر سال است امیرحسین جهان دیده 1402/3/28 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 155 ما دختر های ناقص الخلقه ای هستیم شبانه.از زندگی مادرهایمان درآمده ایم و به زندگی دخترهایمان نرسیده ایم.قلب هایمان مال گذشته است و مغز هایمان مال آینده و هرکدام آنقدر مارا از دو طرف می کشند تا دو تکه شویم. 0 13 امیرحسین جهان دیده 1402/3/28 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 131 کاش الان ده روز دیگر بود،ده ماه دیگر،ده سال دیگر.آن وقت این روز های سخت گذشته بود و تکلیف همه چیز معلوم شده بود. 1 14 zahrakhalaji 1402/9/3 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 123 "دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده "گم شدن ، گم کردن ، چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه به تکه ، چیز هایی را از زندگی مان گم می کنیم که دیگر هیچ وقت پیدا نمی شوند . گم شان می کنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالی تر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطره ی خاک گرفته از گم کرده ها ، چیزی در آن باقی نمی ماند . 0 11 مغربی 1402/6/22 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 88 نمیدانم این «چیزی شدن» را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و می خورند و می خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ 0 20 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 34 هر چه به خانه نزدیکتر میشوم، کمتر دلم آن جا را میخواهد. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 94 هر چیز بدی را میشود تحمل کرد؛ اگر یواش یواش آن را بفهمی. 0 4 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 113 دلم میخواست تمام مغزم را بالا بیاورم و راحت شوم. 0 4 فهیمه . مؤذن 1402/3/6 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 168 0 8 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 15 من ساکت بودم، اما موافق؟ میدانم که نبودم. فکر میکردم نمیروی؛ منتظر بودم بیایی توی اتاق، مرا ببوسی و بگویی 'پشیمان شدهام، تو موافق نباشی هیچجا نمیروم" منتظر بودم بیایی و بگویی "معلوم است که تنهایت نمیگذارم، کجا بروم بدون تو؟" 0 1 محمد رضاییپور 1402/6/17 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 8 چهقدر عصر بروی جاده ساحلی و برگردی و بشود بیست دقیقه؟ چهقدر زیر باد کولر که بوی خوب خاک میدهد مجله بخوانی؟ چهقدر عصرها بروی بازار کیان با زنهای عرب سر رطب و ماهی زبیدی چانه بزنی و بخندی؟ 0 28 معصومه هاشمی 1402/7/10 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 65 کاش مامان می آمد. حال خوش زندگی را پخش می کرد در خانه. ملوک خانم را می آورد فریزر را پر می کرد. توی خانه بوی غذایش می پیچید و می نشست و حرف می زد و حرف می زد. 0 11 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 9 فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند: مثل لکهی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 113 تریاک بودی، داشتم ترکت میکردم. 0 2 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 106 بابای شبانه گفت: قانع نباش، اما راضی باش. نه قانع بودم، نه راضی. همینش بد بود؛ قناعت حالم را به هم میزد، پیرم میکرد انگار. همیشه یک هیچ عقب بودم از خودم؛ باید میدویدم، باید به خودم گل میزدم. 0 2 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 144 دست هم را گرفتهایم و میچرخیم: دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده... گم شدن، گم کردن، چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز تکه به تکه چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم، که دیگر هیچ وقت پیدا نمیشوند. 0 1 من 1403/11/15 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 98 «اگر توانش را داری شروع کن.اگر هزینه اش را می دهی.من همه زندگی ام را دادم .لیلارا.» _می ارزید؟؟ مکث کرد و بعد گفت نمی داند. 0 0 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 33 گفتم وقتی مشتری نیست، مینشینم روی صندلی ته سالن و همهی کتابها را میخوانم تا تو بیشتر دوستم داشته باشی. 0 1 میترا مطلق 1402/9/27 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 94 لعنتش میکردم که آمده بود و کاری کرده بود که دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم. 0 5 عطیه رنجبر 1402/8/3 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 120 0 21 فهیمه . مؤذن 1402/3/6 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 82 صفحۀ 179 می گویند از آدمیزاد هر چیزی برمی آید. می تواند دریا را خشک کند ، کوه را بردارد ، یا چه می دانم ، درختهای جنگل را گره بزند به هم . دروغ میگویند . برنمی آید . آخرش یک مشت بی شرف می آیند گند می زنند به دریاهایی که خشک کرده . آن وقت باید دور بزند برود جنگل ، کوه ، چه میدانم ، برود هر جا که می تواند گم شود . برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او می خواسته خشکش کند .باید بگردم چیزی پیدا کنم یک دلخوشی اگر فقط یک دلخوشی پیدا کنم با خیال راحت نمی روم . 0 13