بریده‌های کتاب دختر مهتاب

"عشق را نیازی به پاداش نیست"

《به هیچکس نگو کی هستی،ولی هرگز خودت رو فرامش نکن.》

حتی کسانی که آدم بیشتر از همه به آنها اعتماد دارد ممکن است ناخواسته به آدم لطمه بزنند.

وقتی احساسات بهمون غلبه کنن فاجعه رخ میده

تازه فهمیده بودم که تنها راه رفتن به سوی آینده،کنار آمدن با گذشته و پشت سر گذاشتن آن بود.

عشق پایانی ندارد و چرخه ای است که مدام تکرار میشود و تغییر میکند و هر بار افق تازه ای پیش روی آدم باز میکند. عشق به خانواده،دوستان و عشق بین عشاق،هیچکدام شبیه هم نبود و با این حال هرکدام به جای خود ارزشمند بود.

مراقبه یعنی آرامش و ارتباط؛ یکی شدن با خودت راهگشای توئه.

عشقم را مانند گل نوروسی از شاخه چیده و بر زمین انداخته بودند تا بپوسد.این حقم نبود.

بعضی دردها درون ما ریشه دارند و بخشی از وجود ما هستند که مارا تشکیل می دهند

حقیقتا بهترین دروغ ها آن هایی بودند که ریشه در واقعیت داشتند.

زندگی بدون عشق بهتره.

عشق را نیازی به پاداش نیست.

شیانگ‌لو هیولا بود،نه به‌خاطر ظاهرش،بلکه به خاطر کارهایی که کرده بود.

کوچک که بودم از هیولا های بدجنس توی قصه ها می ترسیدم. حالا کم کم می فهمیدم که به همان اندازه هم باید از لبخند بعضی ها و حرف هایی ترسید که از تیغ عمیق تر می بریدند. هرگز تصورش را هم نمی کردم کسانی مثل آن ها وجود داشته باشند، کسانی که با خرد کردن غرور دیگران و تماشای بدبختی شان احساس خوبی پیدا کنند.

《قصری که آدم نمی‌تونه ازش بیرون بره با زندون فرقی نداره.》

فایده ماجراجویی چه بود وقتی آدم کسی را نداشته باشد مه ماجراهایش را با او شریک شود؟!

به وقت جنگ با ذهنِ آزاد پیشروی کن.

ما هرکدام سختی هایی را به دوش می کشیدیم و فقط خودمان میدانستیم این سختی ها چه هستند و بهای غلبه کردن بر آن ها چیست.

کوچک که بودم از هیولاهای بدجنس توی قصه‌ها میترسیدم. حالا کم‌کم می‌فهمیدم که به همان اندازه هم باید از لبخند بعضی‌ها و حرف‌هایی ترسید که از تیغ عمیقتر می‌بریدند.

کوچک که بودم از هیولاهای بدجنس توی قصه ها می ترسیدم.حالا کم‌کم می‌فهمیدم که به همان اندازه هم باید از لبخند بعضی ها و حرف هایی که از تیغ عمیق‌تر می‌بریدند.