بریدههای کتاب زمستان در سوکچو gharneshin 1404/1/28 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 25 معتقد بود آدمها همیشه میتوانند زیباتر شوند. من هم از این قاعده مستثنا نیستم، خصوصا اگر امیدوارم بعدها در سئول کار کنم باید حواسم به این مسئله باشد. هرچند در عالم ادبیات ظاهر آدم اهمیت چندانی ندارد. 0 2 mobina 1404/2/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 "سواحل ما هنوزم که هنوزه، منتظر پایان جنگن. جنگی که بیش از حد طولانی شدنش، باعث شده مردم حتی بیخیالِ بودنش بشن." 0 19 mobina 1404/2/16 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 57 "کِی میفهمی یه داستان تموم شده؟" "کاراکتر من به نقطهای میرسه که میفهمم میتونه زندگی خودشو داشته باشه. اون موقع رهاش میکنم." 0 8 mobina 1404/2/16 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 "ما رو لبه تیغ زندگی میکنیم. هر لحظه ممکنه تاب و طاقتمون تموم شه. ما تو برزخ زندگی میکنیم. تو زمستونی که هیچ وقت تموم نمیشه." 0 20 NJM 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 56 چیزی که مهمه نوره.نور اون چیزی که می بینی رو شکل میده. 0 5 mobina 1404/2/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 54 "سواحل نرماندی رو ترجیح میدم. سردتر و خلوتترن و آثار مخصوص خودشون از دوران جنگ رو دارن." "جنگی که خیلی وقت پیش تموم شده." "آره. ولی اگه خوب حفاری کنی، هنوز استخوانها و خونِ افرادی که تو ماسهها دفن شدن رو میبینی." 0 9 زهرا تقی خانی 1404/3/31 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 66 «از کجا میفهمید کِی یه داستان به آخرش رسیده؟» «قهرمانم به نقطهای میرسه که دیگه میتونم بگم قبل از من زندگی میکرده، بعد از من هم به زندگیش ادامه میده.» 0 2 حنا دروی 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 47 تا بتونم به زبونی صحبت کنم که مادرم نمی تونست بفهمه. 0 5 حنا دروی 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 ما رو لبه تیغ زندگی میکنیم. هر لحظه ممکنه تاب و طاقتمون تموم شه. ما تو برزخ زندگی میکنیم. تو زمستونی که هیچ وقت تموم نمیشه. 0 5 mobina 1404/2/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 52 سوکچو منتظر بود. سوکچو همین بود. همیشه در انتظار. برای رسیدن توریستها، قایق، آدمها، بهار. 0 5 زهرا تقی خانی 1404/3/31 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 18 «زیاد کتاب میخونید؟» «بله، قبلِ دانشگاه بیشتر. قبلاً با قلبم میخوندم، الان با مغزم.» 0 3 زهرا تقی خانی 1404/3/31 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 82 «همیشه برام سواله که ماکارونی مال چینه یا ایتالیا؟» که میداند، مال هر دو گوشهی دنیا، تاریخ را هرکسی باب میل خودش مینویسد. 0 3 شقایق محمدی 1404/2/4 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 90 0 5 NJM 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 ما تو برزخ زندگی می کنیم.تو زمستونی که هیچ وقت تموم نمی شه. 0 9 حنا دروی 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 25 حاصلِ آن جنگ سه ساله، دو تا چهار میلیون کشته، اعم از نظامی و غیرنظامی بود. هیچ پیماننامه صلحی تاکنون امضا نشده بود. 0 5 غـزال🪴 1404/1/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 70 بعضی وقتا فکر میکنم هیچوقت نمیتونم چیزی که میخوام بگم رو منتقل کنم. 0 11 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 12 شاید حوصلهاش را سر میبردم. اما با خودم گفتم من که مسئول خلق و خوی او نیستم. 0 0 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 48 پرسید چرا فرانسه خواندهام. «تا به زبونی حرف بزنم که مادرم نمیفهمه.» 0 0 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 «اما برای شما جنگ تموم شده.» به نرده تکیه داد. «اما فقیه کافیه با پا شن ساحل رو کمی عمیقتر گود کنی، هنوز خون و استخون بیرون میزنه.» 0 2 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 56 جنگ از روی ساحلهای شما عبور کرده، رد پاش مونده اما زندگی جریان داره. سواحل اینجا در انتظار پایان جنگی هستند که به قدری طولانی شده پاک یادمون رفته هنوز هم در جریانه، شروع کردیم به ساختن هتل، به بستن ریسه و نصب تابلوهای نئونی، اما همهش قلابیه، مثل طنابیه که بین دوتا صخره کشیده شده باشه و ما عین بندبازها روش راه میریم و هیچ نمیدونیم کِی ممکنه پاره بشه، تو برزخ زندگی میکنیم، با این زمستونی که تمومی نداره! 0 1
بریدههای کتاب زمستان در سوکچو gharneshin 1404/1/28 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 25 معتقد بود آدمها همیشه میتوانند زیباتر شوند. من هم از این قاعده مستثنا نیستم، خصوصا اگر امیدوارم بعدها در سئول کار کنم باید حواسم به این مسئله باشد. هرچند در عالم ادبیات ظاهر آدم اهمیت چندانی ندارد. 0 2 mobina 1404/2/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 "سواحل ما هنوزم که هنوزه، منتظر پایان جنگن. جنگی که بیش از حد طولانی شدنش، باعث شده مردم حتی بیخیالِ بودنش بشن." 0 19 mobina 1404/2/16 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 57 "کِی میفهمی یه داستان تموم شده؟" "کاراکتر من به نقطهای میرسه که میفهمم میتونه زندگی خودشو داشته باشه. اون موقع رهاش میکنم." 0 8 mobina 1404/2/16 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 "ما رو لبه تیغ زندگی میکنیم. هر لحظه ممکنه تاب و طاقتمون تموم شه. ما تو برزخ زندگی میکنیم. تو زمستونی که هیچ وقت تموم نمیشه." 0 20 NJM 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 56 چیزی که مهمه نوره.نور اون چیزی که می بینی رو شکل میده. 0 5 mobina 1404/2/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 54 "سواحل نرماندی رو ترجیح میدم. سردتر و خلوتترن و آثار مخصوص خودشون از دوران جنگ رو دارن." "جنگی که خیلی وقت پیش تموم شده." "آره. ولی اگه خوب حفاری کنی، هنوز استخوانها و خونِ افرادی که تو ماسهها دفن شدن رو میبینی." 0 9 زهرا تقی خانی 1404/3/31 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 66 «از کجا میفهمید کِی یه داستان به آخرش رسیده؟» «قهرمانم به نقطهای میرسه که دیگه میتونم بگم قبل از من زندگی میکرده، بعد از من هم به زندگیش ادامه میده.» 0 2 حنا دروی 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 47 تا بتونم به زبونی صحبت کنم که مادرم نمی تونست بفهمه. 0 5 حنا دروی 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 ما رو لبه تیغ زندگی میکنیم. هر لحظه ممکنه تاب و طاقتمون تموم شه. ما تو برزخ زندگی میکنیم. تو زمستونی که هیچ وقت تموم نمیشه. 0 5 mobina 1404/2/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 52 سوکچو منتظر بود. سوکچو همین بود. همیشه در انتظار. برای رسیدن توریستها، قایق، آدمها، بهار. 0 5 زهرا تقی خانی 1404/3/31 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 18 «زیاد کتاب میخونید؟» «بله، قبلِ دانشگاه بیشتر. قبلاً با قلبم میخوندم، الان با مغزم.» 0 3 زهرا تقی خانی 1404/3/31 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 82 «همیشه برام سواله که ماکارونی مال چینه یا ایتالیا؟» که میداند، مال هر دو گوشهی دنیا، تاریخ را هرکسی باب میل خودش مینویسد. 0 3 شقایق محمدی 1404/2/4 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 90 0 5 NJM 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 ما تو برزخ زندگی می کنیم.تو زمستونی که هیچ وقت تموم نمی شه. 0 9 حنا دروی 1404/2/13 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 25 حاصلِ آن جنگ سه ساله، دو تا چهار میلیون کشته، اعم از نظامی و غیرنظامی بود. هیچ پیماننامه صلحی تاکنون امضا نشده بود. 0 5 غـزال🪴 1404/1/15 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 70 بعضی وقتا فکر میکنم هیچوقت نمیتونم چیزی که میخوام بگم رو منتقل کنم. 0 11 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 12 شاید حوصلهاش را سر میبردم. اما با خودم گفتم من که مسئول خلق و خوی او نیستم. 0 0 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 48 پرسید چرا فرانسه خواندهام. «تا به زبونی حرف بزنم که مادرم نمیفهمه.» 0 0 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 55 «اما برای شما جنگ تموم شده.» به نرده تکیه داد. «اما فقیه کافیه با پا شن ساحل رو کمی عمیقتر گود کنی، هنوز خون و استخون بیرون میزنه.» 0 2 آویسا 1404/5/2 زمستان در سوکچو الیزه شوا دوساپان 2.9 10 صفحۀ 56 جنگ از روی ساحلهای شما عبور کرده، رد پاش مونده اما زندگی جریان داره. سواحل اینجا در انتظار پایان جنگی هستند که به قدری طولانی شده پاک یادمون رفته هنوز هم در جریانه، شروع کردیم به ساختن هتل، به بستن ریسه و نصب تابلوهای نئونی، اما همهش قلابیه، مثل طنابیه که بین دوتا صخره کشیده شده باشه و ما عین بندبازها روش راه میریم و هیچ نمیدونیم کِی ممکنه پاره بشه، تو برزخ زندگی میکنیم، با این زمستونی که تمومی نداره! 0 1