بریدههای کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 14 آترا خندید و آهسته گفت:《لطفا دیگه خفه شو و فقط به گریهزاریت برس!》 0 5 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 21 هورمان ادامه داد:《تو.... همونی هستی که به خواهر عزیز من دل بسته، مگه نه؟》 رایان راسخ و جدی سر تکان داد و گفت: «آره خودمم.» هورمان با لحنی مرموز گفت:《چشم هات... باید مراقبشون باشی. میتونن رازهای دلت رو برملا کنن.》 رایان پوزخندی زد: «از برملا شدنش ابایی ندارم.» 0 4 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 35 رایان بیشتر غافلگیرش کرد و ناگهان با لحنی عجیب گفت: 《میدونی مشکل تو چیه، پروا؟ مشکلت اینه که فقط و فقط نگران خطرهای این داستان هستی و هرگز به توانایی ها و نیروهای لعنتیای که ما ممکنه داشته باشیم حتی فکر هم نمیکنی! خیال میکنی مثل یه بزرگتر باید از افرادت مراقبت کنی، در حالی که این مزخرفه و ما همگی باید از همدیگه مراقبت کنیم و تو این رو نمیفهمی چون...》 داریو با صدای بلند هشدار داد: «رایان، کافیه» پروا مبهوت و لرزان به رایان خیره مانده بود و رایان بی توجه به اخطار داریو ادامه داد:《...چون فقط دوست داری تمام بار این داستان رو فقط روی دوشهای خودت نگه داری. هربار که چیزی میشه اصلاً به این فکر نمیکنی که...» با تمسخر خندید و ادایی درآورد《 ... خب! من به توان افرادم اعتماد دارم و بهتره بهشون ارزش و بها بدم و خیالم راحت از این باشه که میتونن از پس هر کار لعنتی ای که دارند میکنن بر بیان! اما در عوض تمام این چیزها چیکار میکنی؟ مثل بچهها با ما رفتار میکنی. اونم با کسایی که با دل و جون بهت پیوستن چون دوستت دارن و میخوان هر کمکی که از دستشون بر می آد رو برات انجام بدن.》 0 4 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 36 《چشمهات رو باز کن پروا. چشمهات رو باز کن و فقط یه ذره حال افراد خانوادهای که برای خودت ساختی رو بفهم. این چیزها رو حتما تا امروز هیچکس بهت نگفته اما من میگم و میبینی که از گفتنش ترسی ندارم.》 -رایان- 0 6 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 14 رایان آهسته گفت:《 تو باور نمیکنی آترا... فکر میکنی تمامش نقشه باشه. خیال میکنی من از طرف برادرم برای جاسوسی اومده باشم. همونطور که اگر پروا حقیقت رو بفهمه جز این فکر نمیکنه.》 آترا با صدایی دورگه از بغض میان حرفش دوید و تشر زد: 《مزخرف نگو، پسر. اگه یه نقشه ی کوفتی بوده چرا باید با دیدنش به این حال بیفتی و همه چیز رو برام بگی؟》 با بغض خندید و سعی کرد شوخی کند:《اگر نقشه بود که نباید با دیدنت به روی مبارکت هم می آوردی، پسره ی احمق!》 《تمام اینها هم میتونه نقشه ام باشه...》 آترا خندید و آهسته گفت:《لطفاً دیگه خفه شو و فقط به گریه زاریت برس!》 0 4 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 45 خنده ی رایان پر از رنج و اندوه بود. به یکباره گفت:《پس قراره بشینم و شاهد مرگت باشم؟》 چشمهایش را به پروا دوخت و این بار دستان پروا را بدون لرز و محکم در دستانش گرفت و گفت:《تو میدونی که دوستت دارم دوستت دارم و از گفتنش هیچ ترسی به دل ندارم.》 0 3 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 45 رایان ادامه داد:《سخته که ازت بخوام خودت رو جای من بذاری، اما بذار برای دلخوشی خودم بگم؛ اگر جای من بودی، می ذاشتی کسی که دوستش داری بمیره؟》 پروا با گریه سر تکان داد:《اگر این چیزیه که اون میخواد آره، می ذاشتم.》 رایان خندید:《بی انصافی، پروا. خیلی بی انصافی.》 0 5 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 45 《نوش آفرین همیشه میگفت تب عشق تنده. یه دفعه غافلگیرت میکنه. تمام تنت رو میسوزونه... بهش میگفت بیماری عشق! اما میدونی بعدش چی میشه؟ تب تند... زود سرد میشه، رایان! خودش این رو خوب تجربه کرده بود. حالا به خودمون نگاه کن... یه ماه نشده، حتی یه ماه هم نشده که با من آشنا شدی و این قدر زود اعترافت رو به زبون آوردی؟ میخوام دل ببندم به این امید که این تب تند، زود از تنت دور بشه و این احساسات ناگهانی، زود از قلبت بیرون بره. درباره ی تو... هیچ چیزی جز این نمیخوام.》 0 3 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 64 《میبینی دنیا چقدر کوچیکه، رایان؟ تو تمام این دنیای بزرگ و بی انتها، انگار همه چیز دست به دست هم میده تا از آدم انتقام بگیره! جالبه، مگه نه؟》 -هورسا- 0 6 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 109 کارت سختتر میشه اما مهم نیست. تو از پسش برمیای، چون بالاخره عشق خیلی قدرتمنده، نه؟ البته...به وقتش هم میتونه تبدیل به بزرگترین نقطه ضعف آدم هم بشه. -هورمان- 0 2 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 146 آترا متعجب از این حرف ناگهانی شده بود اما گفت:《منظورت به جو سردیه که با این اتفاقات بینمون شکل میگیره؟ راست میگی اما... فکر کنم خودت هم همینطوری هستی! مدام فکر این هستیم که اگر با همدیگه دردهامون رو در میون بذاریم، جز بدتر کردن اوضاع و بیشتر شدن دردهامون فایده ای نداره...》 رایان گفت:《نه من موافق نیستم. اگر روزی برسه که دیگه نتونیم تاب بیاریم، چی؟》 آترا شانه ای بالا انداخت:《تا الآن که خوب دووم آوردیم!》 0 5 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 146 رایان پوزخند زد:《میدونی چیه؟ همه ی ما روی صورتهامون نقابی داریم و به خیالمون این نقاب ها تا الآن خیلی از چیزهای درونمون رو مخفی نگه داشته! در حالی که همهمون نقابهای روی صورت همدیگه رو میبینیم، باز هم توی دلمون میگیم که خب... بهتره بذارم این دردها برای خودم بمونه و اندوه کسی رو بیشتر نکنم! میبینی؟ ما خیلی رعایت حال همدیگه رو میکنیم و همزمان حفره های درونمون بیشتر و بیشتر میشن... بی خبر از اینکه شاید اگر همدردی پیدا کنیم، بتونیم بهتر پشت سر بگذاریمشون! یا حداقل باهاشون کنار بیایم و هر روز براشون عزاداری نکنیم!》 خنده ی تلخی سر داد:《با این شرایط، اگر دیدی یکی مون زیر بار غصه هاش کمر خم کرد ،تعجبی نکن، چون اون روز روزیه که نقابش بالأخره از صورت می افته....》 (دیالوگ های رایان رو باید طلا گرفت) 0 6 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 199 رایان کمی بعد با لحنی بی حالت گفت:《هیچ وقت ازم نخواه ببخشمت.... هیچ وقت. بخشیدنت بزرگی نیست، توهین به تمام روزهاییه که توی بدبختی رهامون کردی.》 0 2 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 198 اما میدونی چه چیزی درد داشت؟ اینکه قبلش هر چی که دلت خواست به مادر پدرمون گفتی! بدون اینکه حتی فکر کنی که اون دو نفر خودشون نخواسته بودن که بدبخت و بیچاره زاده بشن! بهشون گفتی که شرمگینی از اینکه عضو چنین خانواده ای هستی! حتی به ذات پدر مادرمون توهین کردی ... -رایان- 0 2 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 198 فکر نکردی اگر بی خبر از خونه فرار میکردی بهتر بود تا اینکه مادر و پدرمون رو زیر پات له کنی و بری؟ -رایان- 0 2 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 161 رایان دست دراز کرد و با صمیمیت پیشانی آترا را بوسید:《باید اعتراف کنم که تو تمام عمرم هیچ وقت بهترین دوستی نداشتم. حالا خوشحالم که بالاخره تونستم پیداش کنم!》 3 5 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 203 داریو ادامه داد:《اون ما رو پیدا کرد نه ما! مردم عامی بهش میگن دست سرنوشت...》نگاهی به آن دو کرد.《یا هر اسم دیگه ای که بشه روش گذاشت!》 رایان فقط خیره به کیاراد بود با لحنی محکم و پر نفرت گفت: 《همون کوچیک بودن دنیا از نظر من بهترین تعبیره!》 0 3 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 211 تمامتون مدام دارید برای کارهاتون دلیل و منطق میتراشید! دیگه دارم نگران میشم که نکنه شخصیت سیاه داستان خودم باشم و تمام شما فرشتههایی باشید که به احبار به گناه آلود شدید!! ببینم هورمان... این همون چهرهی واقعی دوست قدیمیته، نه؟ بالاخره نقاب قشنگ امروزش رو از صورتش برداشت. -آترا- 1 6 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 163 «شنیدید میگن چیزهای با ارزش اون قدر راحت توی دست و بال ما رها شدن که اصلاً توجهی بهشون نداریم؟ این سنگ ها هم همینن! کسی از ارزششون با خبر نیست. اونم وقتی که بین هزاران سنگ بی ارزش دیگه گم شده باشن!» -بامین- 0 7 وایولت 6 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 379 کیاراد، تمام زندگی یعنی خطر کردن! یعنی انتخاب بین راههای خیلی سخت و خطرناک که دقیقا نمیدونی کدومشون قراره بهت نفع و سود برسونن و کدومشون به ضررت خواهند شد. تو هم باید بزرگترین خطر زندگیت رو بکنی. ما همین الانش هم منتظر مرگیم و من بیشتر از تو! ولی فکر نمیکنی بشه این مرگ رو عقب انداخت؟ 0 3
بریدههای کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 14 آترا خندید و آهسته گفت:《لطفا دیگه خفه شو و فقط به گریهزاریت برس!》 0 5 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 21 هورمان ادامه داد:《تو.... همونی هستی که به خواهر عزیز من دل بسته، مگه نه؟》 رایان راسخ و جدی سر تکان داد و گفت: «آره خودمم.» هورمان با لحنی مرموز گفت:《چشم هات... باید مراقبشون باشی. میتونن رازهای دلت رو برملا کنن.》 رایان پوزخندی زد: «از برملا شدنش ابایی ندارم.» 0 4 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 35 رایان بیشتر غافلگیرش کرد و ناگهان با لحنی عجیب گفت: 《میدونی مشکل تو چیه، پروا؟ مشکلت اینه که فقط و فقط نگران خطرهای این داستان هستی و هرگز به توانایی ها و نیروهای لعنتیای که ما ممکنه داشته باشیم حتی فکر هم نمیکنی! خیال میکنی مثل یه بزرگتر باید از افرادت مراقبت کنی، در حالی که این مزخرفه و ما همگی باید از همدیگه مراقبت کنیم و تو این رو نمیفهمی چون...》 داریو با صدای بلند هشدار داد: «رایان، کافیه» پروا مبهوت و لرزان به رایان خیره مانده بود و رایان بی توجه به اخطار داریو ادامه داد:《...چون فقط دوست داری تمام بار این داستان رو فقط روی دوشهای خودت نگه داری. هربار که چیزی میشه اصلاً به این فکر نمیکنی که...» با تمسخر خندید و ادایی درآورد《 ... خب! من به توان افرادم اعتماد دارم و بهتره بهشون ارزش و بها بدم و خیالم راحت از این باشه که میتونن از پس هر کار لعنتی ای که دارند میکنن بر بیان! اما در عوض تمام این چیزها چیکار میکنی؟ مثل بچهها با ما رفتار میکنی. اونم با کسایی که با دل و جون بهت پیوستن چون دوستت دارن و میخوان هر کمکی که از دستشون بر می آد رو برات انجام بدن.》 0 4 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 36 《چشمهات رو باز کن پروا. چشمهات رو باز کن و فقط یه ذره حال افراد خانوادهای که برای خودت ساختی رو بفهم. این چیزها رو حتما تا امروز هیچکس بهت نگفته اما من میگم و میبینی که از گفتنش ترسی ندارم.》 -رایان- 0 6 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 14 رایان آهسته گفت:《 تو باور نمیکنی آترا... فکر میکنی تمامش نقشه باشه. خیال میکنی من از طرف برادرم برای جاسوسی اومده باشم. همونطور که اگر پروا حقیقت رو بفهمه جز این فکر نمیکنه.》 آترا با صدایی دورگه از بغض میان حرفش دوید و تشر زد: 《مزخرف نگو، پسر. اگه یه نقشه ی کوفتی بوده چرا باید با دیدنش به این حال بیفتی و همه چیز رو برام بگی؟》 با بغض خندید و سعی کرد شوخی کند:《اگر نقشه بود که نباید با دیدنت به روی مبارکت هم می آوردی، پسره ی احمق!》 《تمام اینها هم میتونه نقشه ام باشه...》 آترا خندید و آهسته گفت:《لطفاً دیگه خفه شو و فقط به گریه زاریت برس!》 0 4 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 45 خنده ی رایان پر از رنج و اندوه بود. به یکباره گفت:《پس قراره بشینم و شاهد مرگت باشم؟》 چشمهایش را به پروا دوخت و این بار دستان پروا را بدون لرز و محکم در دستانش گرفت و گفت:《تو میدونی که دوستت دارم دوستت دارم و از گفتنش هیچ ترسی به دل ندارم.》 0 3 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 45 رایان ادامه داد:《سخته که ازت بخوام خودت رو جای من بذاری، اما بذار برای دلخوشی خودم بگم؛ اگر جای من بودی، می ذاشتی کسی که دوستش داری بمیره؟》 پروا با گریه سر تکان داد:《اگر این چیزیه که اون میخواد آره، می ذاشتم.》 رایان خندید:《بی انصافی، پروا. خیلی بی انصافی.》 0 5 وایولت 1404/4/27 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 45 《نوش آفرین همیشه میگفت تب عشق تنده. یه دفعه غافلگیرت میکنه. تمام تنت رو میسوزونه... بهش میگفت بیماری عشق! اما میدونی بعدش چی میشه؟ تب تند... زود سرد میشه، رایان! خودش این رو خوب تجربه کرده بود. حالا به خودمون نگاه کن... یه ماه نشده، حتی یه ماه هم نشده که با من آشنا شدی و این قدر زود اعترافت رو به زبون آوردی؟ میخوام دل ببندم به این امید که این تب تند، زود از تنت دور بشه و این احساسات ناگهانی، زود از قلبت بیرون بره. درباره ی تو... هیچ چیزی جز این نمیخوام.》 0 3 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 64 《میبینی دنیا چقدر کوچیکه، رایان؟ تو تمام این دنیای بزرگ و بی انتها، انگار همه چیز دست به دست هم میده تا از آدم انتقام بگیره! جالبه، مگه نه؟》 -هورسا- 0 6 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 109 کارت سختتر میشه اما مهم نیست. تو از پسش برمیای، چون بالاخره عشق خیلی قدرتمنده، نه؟ البته...به وقتش هم میتونه تبدیل به بزرگترین نقطه ضعف آدم هم بشه. -هورمان- 0 2 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 146 آترا متعجب از این حرف ناگهانی شده بود اما گفت:《منظورت به جو سردیه که با این اتفاقات بینمون شکل میگیره؟ راست میگی اما... فکر کنم خودت هم همینطوری هستی! مدام فکر این هستیم که اگر با همدیگه دردهامون رو در میون بذاریم، جز بدتر کردن اوضاع و بیشتر شدن دردهامون فایده ای نداره...》 رایان گفت:《نه من موافق نیستم. اگر روزی برسه که دیگه نتونیم تاب بیاریم، چی؟》 آترا شانه ای بالا انداخت:《تا الآن که خوب دووم آوردیم!》 0 5 وایولت 1404/4/28 نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 146 رایان پوزخند زد:《میدونی چیه؟ همه ی ما روی صورتهامون نقابی داریم و به خیالمون این نقاب ها تا الآن خیلی از چیزهای درونمون رو مخفی نگه داشته! در حالی که همهمون نقابهای روی صورت همدیگه رو میبینیم، باز هم توی دلمون میگیم که خب... بهتره بذارم این دردها برای خودم بمونه و اندوه کسی رو بیشتر نکنم! میبینی؟ ما خیلی رعایت حال همدیگه رو میکنیم و همزمان حفره های درونمون بیشتر و بیشتر میشن... بی خبر از اینکه شاید اگر همدردی پیدا کنیم، بتونیم بهتر پشت سر بگذاریمشون! یا حداقل باهاشون کنار بیایم و هر روز براشون عزاداری نکنیم!》 خنده ی تلخی سر داد:《با این شرایط، اگر دیدی یکی مون زیر بار غصه هاش کمر خم کرد ،تعجبی نکن، چون اون روز روزیه که نقابش بالأخره از صورت می افته....》 (دیالوگ های رایان رو باید طلا گرفت) 0 6 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 199 رایان کمی بعد با لحنی بی حالت گفت:《هیچ وقت ازم نخواه ببخشمت.... هیچ وقت. بخشیدنت بزرگی نیست، توهین به تمام روزهاییه که توی بدبختی رهامون کردی.》 0 2 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 198 اما میدونی چه چیزی درد داشت؟ اینکه قبلش هر چی که دلت خواست به مادر پدرمون گفتی! بدون اینکه حتی فکر کنی که اون دو نفر خودشون نخواسته بودن که بدبخت و بیچاره زاده بشن! بهشون گفتی که شرمگینی از اینکه عضو چنین خانواده ای هستی! حتی به ذات پدر مادرمون توهین کردی ... -رایان- 0 2 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 198 فکر نکردی اگر بی خبر از خونه فرار میکردی بهتر بود تا اینکه مادر و پدرمون رو زیر پات له کنی و بری؟ -رایان- 0 2 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 161 رایان دست دراز کرد و با صمیمیت پیشانی آترا را بوسید:《باید اعتراف کنم که تو تمام عمرم هیچ وقت بهترین دوستی نداشتم. حالا خوشحالم که بالاخره تونستم پیداش کنم!》 3 5 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 203 داریو ادامه داد:《اون ما رو پیدا کرد نه ما! مردم عامی بهش میگن دست سرنوشت...》نگاهی به آن دو کرد.《یا هر اسم دیگه ای که بشه روش گذاشت!》 رایان فقط خیره به کیاراد بود با لحنی محکم و پر نفرت گفت: 《همون کوچیک بودن دنیا از نظر من بهترین تعبیره!》 0 3 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 211 تمامتون مدام دارید برای کارهاتون دلیل و منطق میتراشید! دیگه دارم نگران میشم که نکنه شخصیت سیاه داستان خودم باشم و تمام شما فرشتههایی باشید که به احبار به گناه آلود شدید!! ببینم هورمان... این همون چهرهی واقعی دوست قدیمیته، نه؟ بالاخره نقاب قشنگ امروزش رو از صورتش برداشت. -آترا- 1 6 وایولت 7 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 163 «شنیدید میگن چیزهای با ارزش اون قدر راحت توی دست و بال ما رها شدن که اصلاً توجهی بهشون نداریم؟ این سنگ ها هم همینن! کسی از ارزششون با خبر نیست. اونم وقتی که بین هزاران سنگ بی ارزش دیگه گم شده باشن!» -بامین- 0 7 وایولت 6 روز پیش نفرین بال سوخته: خواب سقوط جلد 2 زهرا افشار 4.5 1 صفحۀ 379 کیاراد، تمام زندگی یعنی خطر کردن! یعنی انتخاب بین راههای خیلی سخت و خطرناک که دقیقا نمیدونی کدومشون قراره بهت نفع و سود برسونن و کدومشون به ضررت خواهند شد. تو هم باید بزرگترین خطر زندگیت رو بکنی. ما همین الانش هم منتظر مرگیم و من بیشتر از تو! ولی فکر نمیکنی بشه این مرگ رو عقب انداخت؟ 0 3