بریدهای از کتاب نفرین بال سوخته: خواب سقوط اثر زهرا افشار
7 روز پیش
صفحۀ 161
رایان دست دراز کرد و با صمیمیت پیشانی آترا را بوسید:《باید اعتراف کنم که تو تمام عمرم هیچ وقت بهترین دوستی نداشتم. حالا خوشحالم که بالاخره تونستم پیداش کنم!》
رایان دست دراز کرد و با صمیمیت پیشانی آترا را بوسید:《باید اعتراف کنم که تو تمام عمرم هیچ وقت بهترین دوستی نداشتم. حالا خوشحالم که بالاخره تونستم پیداش کنم!》
(0/1000)
نظرات
7 روز پیش
بابا اینا یک ماهه همو میشناسن بعد عین داداش باهم متحدن... من میتونم کتاب رو فقط بخاطر روابط بین شخصیت ها ادامه بدم چه عاشقانه ها چه دوستی ها.... @Agatha.Holmes
0
آگاتا هولمز
7 روز پیش
0