بریده کتابهای رویای بیداری فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 242 امیرعلی بیدار شده بود و دنبالم نق نق میکرد. شیشه شیرش را دادم دستش. آقا مصطفی گفت: «اگه بچهها اذیتت کردن به این فکر نکن که بچهات هستند. به این فکر کن که دو تا سرباز امام زمان تربیت میکنی.» 0 2 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 179 آقا مصطفی گفت: «به این راحتی به بچه میگن روزه نگیر؟ بگو ملیکا رو آماده کنن میریم دنبالش. مشهد سردتره. این یک ماه رو نگهاش میداریم.» آقا مصطفی خیلی حواسش به ملیکا بود. مرتب از من میپرسید: «ملیکا تخم شربتیاش رو خورد؟میوهاش رو خورد؟ قرص مولتی ویتامینش رو خورد؟» همیشه بعد از نماز صبح میخوابیدیم. آقا مصطفی به من میگفت: «مواظب باش طاها سر و صدا نکنه. بذار ملیکا بخوابه. دو ساعت مونده به اذون مغرب بیدارش کن. حتی برای نماز ظهر هم بیدارش نکن! نیازی نیست توی ماه رمضون ملیکا همه نمازهاش رو سر وقت بخونه. نماز صبح و عصر و مغرب و عشا رو که سر وقت بخونه کافیه.» در تمام ماه رمضان، ملیکایی را که گفته بودند نمیتواند روزه بگیرد با آن جثه ضعیفش، روزههایش را گرفت. بعد از آن، هر ماه مبارک رمضان ملیکا مهمان ثابت ما بود. 0 3 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 303 از معظم رهبری خواهش کردم اتاق طاها را ببینند. ایشان قبول کردند وارد اتاق شدند. نگاهی به دیوارهای اتاق که با گونی پوشانده شده بود و چفیهای که به صورت لوزی وسط دیوار زده بودم کردند. روی زاویه بالای چفیه تصویر رهبر بود و روی زوایای دیگر تصویر سه شهید را چسبانده بودم. دیوارها پر بودند از عکس شهدا. آقا روی عکس طاها و امیرعلی که لباس رزم بر تن داشتند تأملی کردند و احسنت گفتند. گفتم: «ما توی این اتاق آرامش زیادی داریم و دوست دارم بچههام با این روحیه بزرگ بشن. ولی بعضیها میگن این فضا مناسب بچهها نیست.» ایشان فرمودند: «حرف شما درسته.» 0 2 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 135 آن سال در دید و بازدیدهای نوروزی به منزل خیلیها رفتیم. آقا مصطفی با روی خوش همه جا میآمد. کسانی که برای مراسم عقد ما نیامده بودند، خجالت زده میشدند.هر جا میرفتیم هوای پدرم را داشت. در ماشین را برایش باز میکرد. در پیاده شدن کمکش میکرد. عصایش را به دستش میداد. برای کسانی که میدانست دستشان تنگ است چند کیلو کلوچه خرمایی یا میوه میبرد. فقط با افرادی که روحیه اشرافیگری داشتند زیاد ارتباط برقرار نمیکرد. این رفت و آمدها دیدگاه بعضیها را نسبت به افراد مومن عوض کرده بود. اخلاق و رفتار خوب آقا مصطفی و مهر و محبتش نسبت به خانواده، روی افکار آنها تاثیر گذاشته بود و باعث شده بود از اینکه در انتخاب همسر برای دخترهایشان به گزینههای افراد مومن توجهی نکرده بودند حسرت بخوند. میگفتند: «ما فکر میکردیم ازدواج با مرد مومن یعنی خونهنشینی، یعنی تارک دنیا شدن، یعنی از دوست و آشنا، از قم و خویش و از همه لذتهای خوب زندگی بُریدن. ولی حالا که زندگی شما رو میبینیم که چقدر شادید و همیشه در سفر هستید، به قضاوت نادرست خودمون پی میبریم. حالا میفهمیم که ایمان مهمتر از دارایی و ثروته!» 0 2 مغربی 1402/3/7 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 1 پیامبر اکرم فرمودند: هر کس از ترس فقر ازدواج نکنه، نسبت به لطف خداوند بدگمان شده است 0 2 مغربی 1402/5/22 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 1 0 5 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 212 آقا مصطفی گفت: «بریم خونه آقای نیکدل، یکی از دوستان قدیمی منه، در ضمن جانباز دفاع مقدس هم هست.» رفتیم و نظر او را جویا شدیم. او گفت: «یادمه زمانی که ما برای کشور خودمون میخواستیم بریم خرمشهر، اون موقع همین مردمی که الان این حرفها را به شما میزنن، خانواده ما و خود ما رو خیلی اذیت کردن. میگفتن به شما چه ربطی داره؟ جوونهای خرمشهر دارن فرار میکنن، شما میرین به جای اونها میجنگین؟ بزارین هر وقت به مشهد رسیدن برین! مشهد هم نیرو لازم داره. شما باید مواظب خانواده خودتون، ناموس خودتون باشین، اونجا به اندازه کافی هستن. از این حرفها اون زمان هم میزدن، حالا نوع گفتنش فرق میکرد. شما مطمئن باشین حتی اگه امام زمان(عج) هم ظهور کنه، باز هم این مردم حرف خودشون رو میزنن. میگن امام زمان(عج) به اندازه کافی نیرو داره. تو به زن و بچهات و به زندگیت برس!» 0 1 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 301 مقام معظم رهبری نگاهی پدرانه به طاها کردند. پرسیدند: «طاها کلاس ششم است نه؟» گفتم: «بله!» فرمودند: «مدرسهاش از کجاست؟ همین اطرافه؟» گفتم: «نزدیک حرم میبریم، طرح مسجد محور!» پرسیدند: «چه طرحیه؟» گفتم: «از وقتی متوجه شدیم که ممکنه سند ۲۰۳۰ در مدارس اجرا بشه، از ترس اینکه مبادا این سند توی مدرسه بچه ما هم اجرا بشه طاها را از مدرسه برداشتیم. تا توی مسجد تعلیم احکام و اخلاق دینی میبینه. معلمهاشون روحانی هستن.» آقا لحظه به لحظه چهرهشان بازتر می شد و نگاهشان مهربانتر. به من اشاره کردند و فرمودند: « به اینها میگن زیرک و باهوش. برخی با تلاش بسیار میخواهند این سند وارد کشور بشود و برخی نگران اجرا شدن این طرح هستند.» 0 2
بریده کتابهای رویای بیداری فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 242 امیرعلی بیدار شده بود و دنبالم نق نق میکرد. شیشه شیرش را دادم دستش. آقا مصطفی گفت: «اگه بچهها اذیتت کردن به این فکر نکن که بچهات هستند. به این فکر کن که دو تا سرباز امام زمان تربیت میکنی.» 0 2 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 179 آقا مصطفی گفت: «به این راحتی به بچه میگن روزه نگیر؟ بگو ملیکا رو آماده کنن میریم دنبالش. مشهد سردتره. این یک ماه رو نگهاش میداریم.» آقا مصطفی خیلی حواسش به ملیکا بود. مرتب از من میپرسید: «ملیکا تخم شربتیاش رو خورد؟میوهاش رو خورد؟ قرص مولتی ویتامینش رو خورد؟» همیشه بعد از نماز صبح میخوابیدیم. آقا مصطفی به من میگفت: «مواظب باش طاها سر و صدا نکنه. بذار ملیکا بخوابه. دو ساعت مونده به اذون مغرب بیدارش کن. حتی برای نماز ظهر هم بیدارش نکن! نیازی نیست توی ماه رمضون ملیکا همه نمازهاش رو سر وقت بخونه. نماز صبح و عصر و مغرب و عشا رو که سر وقت بخونه کافیه.» در تمام ماه رمضان، ملیکایی را که گفته بودند نمیتواند روزه بگیرد با آن جثه ضعیفش، روزههایش را گرفت. بعد از آن، هر ماه مبارک رمضان ملیکا مهمان ثابت ما بود. 0 3 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 303 از معظم رهبری خواهش کردم اتاق طاها را ببینند. ایشان قبول کردند وارد اتاق شدند. نگاهی به دیوارهای اتاق که با گونی پوشانده شده بود و چفیهای که به صورت لوزی وسط دیوار زده بودم کردند. روی زاویه بالای چفیه تصویر رهبر بود و روی زوایای دیگر تصویر سه شهید را چسبانده بودم. دیوارها پر بودند از عکس شهدا. آقا روی عکس طاها و امیرعلی که لباس رزم بر تن داشتند تأملی کردند و احسنت گفتند. گفتم: «ما توی این اتاق آرامش زیادی داریم و دوست دارم بچههام با این روحیه بزرگ بشن. ولی بعضیها میگن این فضا مناسب بچهها نیست.» ایشان فرمودند: «حرف شما درسته.» 0 2 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 135 آن سال در دید و بازدیدهای نوروزی به منزل خیلیها رفتیم. آقا مصطفی با روی خوش همه جا میآمد. کسانی که برای مراسم عقد ما نیامده بودند، خجالت زده میشدند.هر جا میرفتیم هوای پدرم را داشت. در ماشین را برایش باز میکرد. در پیاده شدن کمکش میکرد. عصایش را به دستش میداد. برای کسانی که میدانست دستشان تنگ است چند کیلو کلوچه خرمایی یا میوه میبرد. فقط با افرادی که روحیه اشرافیگری داشتند زیاد ارتباط برقرار نمیکرد. این رفت و آمدها دیدگاه بعضیها را نسبت به افراد مومن عوض کرده بود. اخلاق و رفتار خوب آقا مصطفی و مهر و محبتش نسبت به خانواده، روی افکار آنها تاثیر گذاشته بود و باعث شده بود از اینکه در انتخاب همسر برای دخترهایشان به گزینههای افراد مومن توجهی نکرده بودند حسرت بخوند. میگفتند: «ما فکر میکردیم ازدواج با مرد مومن یعنی خونهنشینی، یعنی تارک دنیا شدن، یعنی از دوست و آشنا، از قم و خویش و از همه لذتهای خوب زندگی بُریدن. ولی حالا که زندگی شما رو میبینیم که چقدر شادید و همیشه در سفر هستید، به قضاوت نادرست خودمون پی میبریم. حالا میفهمیم که ایمان مهمتر از دارایی و ثروته!» 0 2 مغربی 1402/3/7 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 1 پیامبر اکرم فرمودند: هر کس از ترس فقر ازدواج نکنه، نسبت به لطف خداوند بدگمان شده است 0 2 مغربی 1402/5/22 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 1 0 5 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 212 آقا مصطفی گفت: «بریم خونه آقای نیکدل، یکی از دوستان قدیمی منه، در ضمن جانباز دفاع مقدس هم هست.» رفتیم و نظر او را جویا شدیم. او گفت: «یادمه زمانی که ما برای کشور خودمون میخواستیم بریم خرمشهر، اون موقع همین مردمی که الان این حرفها را به شما میزنن، خانواده ما و خود ما رو خیلی اذیت کردن. میگفتن به شما چه ربطی داره؟ جوونهای خرمشهر دارن فرار میکنن، شما میرین به جای اونها میجنگین؟ بزارین هر وقت به مشهد رسیدن برین! مشهد هم نیرو لازم داره. شما باید مواظب خانواده خودتون، ناموس خودتون باشین، اونجا به اندازه کافی هستن. از این حرفها اون زمان هم میزدن، حالا نوع گفتنش فرق میکرد. شما مطمئن باشین حتی اگه امام زمان(عج) هم ظهور کنه، باز هم این مردم حرف خودشون رو میزنن. میگن امام زمان(عج) به اندازه کافی نیرو داره. تو به زن و بچهات و به زندگیت برس!» 0 1 فصل کتاب 1403/8/12 رویای بیداری نسرین پرک 4.2 8 صفحۀ 301 مقام معظم رهبری نگاهی پدرانه به طاها کردند. پرسیدند: «طاها کلاس ششم است نه؟» گفتم: «بله!» فرمودند: «مدرسهاش از کجاست؟ همین اطرافه؟» گفتم: «نزدیک حرم میبریم، طرح مسجد محور!» پرسیدند: «چه طرحیه؟» گفتم: «از وقتی متوجه شدیم که ممکنه سند ۲۰۳۰ در مدارس اجرا بشه، از ترس اینکه مبادا این سند توی مدرسه بچه ما هم اجرا بشه طاها را از مدرسه برداشتیم. تا توی مسجد تعلیم احکام و اخلاق دینی میبینه. معلمهاشون روحانی هستن.» آقا لحظه به لحظه چهرهشان بازتر می شد و نگاهشان مهربانتر. به من اشاره کردند و فرمودند: « به اینها میگن زیرک و باهوش. برخی با تلاش بسیار میخواهند این سند وارد کشور بشود و برخی نگران اجرا شدن این طرح هستند.» 0 2