بریدۀ کتاب
1403/8/12
4.2
8
صفحۀ 179
آقا مصطفی گفت: «به این راحتی به بچه میگن روزه نگیر؟ بگو ملیکا رو آماده کنن میریم دنبالش. مشهد سردتره. این یک ماه رو نگهاش میداریم.» آقا مصطفی خیلی حواسش به ملیکا بود. مرتب از من میپرسید: «ملیکا تخم شربتیاش رو خورد؟میوهاش رو خورد؟ قرص مولتی ویتامینش رو خورد؟» همیشه بعد از نماز صبح میخوابیدیم. آقا مصطفی به من میگفت: «مواظب باش طاها سر و صدا نکنه. بذار ملیکا بخوابه. دو ساعت مونده به اذون مغرب بیدارش کن. حتی برای نماز ظهر هم بیدارش نکن! نیازی نیست توی ماه رمضون ملیکا همه نمازهاش رو سر وقت بخونه. نماز صبح و عصر و مغرب و عشا رو که سر وقت بخونه کافیه.» در تمام ماه رمضان، ملیکایی را که گفته بودند نمیتواند روزه بگیرد با آن جثه ضعیفش، روزههایش را گرفت. بعد از آن، هر ماه مبارک رمضان ملیکا مهمان ثابت ما بود.
آقا مصطفی گفت: «به این راحتی به بچه میگن روزه نگیر؟ بگو ملیکا رو آماده کنن میریم دنبالش. مشهد سردتره. این یک ماه رو نگهاش میداریم.» آقا مصطفی خیلی حواسش به ملیکا بود. مرتب از من میپرسید: «ملیکا تخم شربتیاش رو خورد؟میوهاش رو خورد؟ قرص مولتی ویتامینش رو خورد؟» همیشه بعد از نماز صبح میخوابیدیم. آقا مصطفی به من میگفت: «مواظب باش طاها سر و صدا نکنه. بذار ملیکا بخوابه. دو ساعت مونده به اذون مغرب بیدارش کن. حتی برای نماز ظهر هم بیدارش نکن! نیازی نیست توی ماه رمضون ملیکا همه نمازهاش رو سر وقت بخونه. نماز صبح و عصر و مغرب و عشا رو که سر وقت بخونه کافیه.» در تمام ماه رمضان، ملیکایی را که گفته بودند نمیتواند روزه بگیرد با آن جثه ضعیفش، روزههایش را گرفت. بعد از آن، هر ماه مبارک رمضان ملیکا مهمان ثابت ما بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.