بریدههای کتاب بازگشت به کتابفروشی موریساکی حنا دروی 1403/12/6 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 46 روز به روز، پاییز بیشتر خودنمایی میکرد. زمستان نزدیک بود. بادهای سرد و خشک لرزه به تنمان میانداخت. برگهای درختان کنار جاده رنگشان پریده بود. هر روز که میگذشت خورشید زودتر و زودتر غروب میکرد و جایش را به سیاهی شب میداد، و شبها طولانیتر میشدند. 0 5 حنا دروی 1403/12/13 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 151 نمیشه زمان رو متوقف کرد باید به جلو حرکت کنیم، یه قدم به جلو برداریم، مهم نیست چقدر این کار برای پاهامون سخت و دشواره. 0 7 mobina 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 11 اینجا کتابفروشی موریساکی عزیز و دوستداشتنی من است. از زمانی که اینجا زندگی میکردم بخش جداییناپذیر زندگی من بوده است. مکانی که در دل دیوارهایش، داستانهای کوتاه بسیاری گنجانده شده. شاید به همین دلیل است که دائما به اینجا برمیگردم. 0 4 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 71 راستش را بخواهید اگر هیچ مشتری ای هم میان تنها از اینکه کتاب های بی شماری دورتادورم را فرا گرفته بود، لذت بسیاری میبردم. 0 3 mobina 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 147 همین خاطرات کوچک و پیشپاافتاده هستند که پس از فوتش مدام در ذهنم تکرار میشوند. در چنین لحظاتی شکافی عمیق در قلبم احساس میکنم. از دست دادن آدمهای عزیز و ارزشمند زندگی چنین حسی به انسان القاء میکند. حالا در مکانها و به روشهای مختلف این حس را تجربه میکردم. 0 2 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 17 در این دنیا برخی از آدمها به علم نجوم عشق و علاقه دارند و وسعت کیهان و کائنات برایشان لذت بخش است.از طرف دیگر، افرادی هم هستند که از روی سرگرمی برای جمع آوری این مهرهای کوچک بی اهمیت خودشان را به آب و آتش می زنند.درک این موضوع برایم کار دشواری است. 0 5 Satoru 1403/12/10 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 151 ما هنوز زنده ایم. نمیشه زمان رو متوقف کرد باید به جلو حرکت کنیم، به قدم به جلو برداریم مهم نیست چقدر این کار برای پاهامون سخت و دشواره .... 0 7 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 30 خیلی از نویسندههای کتابهای اینجا دیگه در قید حیات نیستن خیلی عجیبه،نه؟ کتاب هاشون هنوز پیش ما هستن حتی تا امروز اونا رو میخونیم و تحت تاثیرشون قرار میگیریم. 0 5 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 110 فکر کنم الان مشکل بزرگتر همون دیواریه که دورت کشیدی. 0 3 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 47 <<همیشه سرت تو لاک خودته، نه؟>> انگار بقیه هم چنین تصوری نسبت به من داشتند.زیاد اهل صحبت کردن نبودم و همیشه عصرها زودتر از همه مستقیم به خانه میرفتم.کمی جا خوردم اما وقتی بیشتر به حرفش فکر کردم،فهمیدم علتش این است که جایی را پیدا کرده بودم که در آن احساس راحتی می کردم. 0 3 حنا دروی 1403/12/6 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 53 گوش کن، زندگی خیلی کوتاهه. تو داستان زندگیت، باید از آدمای اینجوری دوری کنی. با آدمایی باش که تو رو انتخاب کردن، آدمایی که فکر میکنن هیچ کسی جای تو رو براشون پر نمیکنه. این همون داستانیه که دوست داری 0 3 حنا 1403/12/9 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 40 كتاب خواندن كم كم به شيوه هايى كه انتظارش را نداشتم بر من تأثير مى گذاشت. گونه هاى عشقى كه در كتابها راجع بهشان مى خواندم تحت تأثير قرارم داده و اين باور را در من تقويت كرده بودند كه بايستى احساساتم راجدى تر بگيرم. 0 3 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 86 انگار هست ولی نیست.نمی دونم چطوری بگم.شاید از اون دسته آدماییه که به تنها بودن عادت کرده یا بهتر بگم از اون دسته آدمایی که ترجیح میدن تنها باشن.نمی دونم شاید اینطوری از خودش در برابر دیگران محافظت می کنه.نمی دونم منظورم رو چطوری برسونم.شاید به خاطر اینکه خودمم اینطوری ام متوجه این رفتارش شدم. 0 3 Satoru 1403/12/10 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 117 شاید به خاطر تو بود، شایدم واقعاً به خاطر خودم بوده. اگه این کار رو نمیکردم شاید یه زمانی از خودم متنفر میشدم. اگه این اتفاق میافتاد دیگه نمیتونستم باهات باشم. 0 5 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 9 دوست ندارم مثل او مرکز توجه باشم اما قطعاً دوست دارم کمی از ظرافت و زیبایی اش را قرض بگیرم. 0 3 NJM 1403/12/9 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 142 بهتره که با این غم و اندوه بدون تسلیم شدن به مسیر زندگیت ادامه بدی؛ معنی زندگی همینه. 0 3 NJM 1403/12/7 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 66 نباید تو زندگی روزمره فقط دنبال نور باشیم.باید به سایه ها هم توجه کنیم. 0 4 mobina 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 46 در تمام طول سال، این فصل را بیشتر دوست داشتم، درست پیش از فرا رسیدن زمستان، زمان افسوس خوردن برای گذر فصلها. 0 2 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 75 کتابی را از قفسه ی کنار دستم برداشتم و آن را ورق زدم اما آنقدر خوابم می آمد که نمیتوانستم روی آن تمرکز کنم.با این حال، حیف بود که همینطوری بخوابم. 0 3 mobina 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 38 درست مانند بسیاری از افرادی که عاشق کتاب خواندن هستند، گویا به آنچه دیگران میخوانند هم علاقهمند بود. همیشه نسبت به تکتک کتابهای من اشتیاق نشان می داد. هر وقت کتابی بود که او هم دوستش داشت، درست مثل همین الان، لبخند میزد و هرگاه کتابی بود که از آن تنفر داشت یا هنوز آن را نخوانده بود رفتارش مانند کودکی میشد که در رستوران غذایی برایش سفارش دادهاند که از آن متنفر است، و سگرمههایش را در هم میکشید. 1 2
بریدههای کتاب بازگشت به کتابفروشی موریساکی حنا دروی 1403/12/6 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 46 روز به روز، پاییز بیشتر خودنمایی میکرد. زمستان نزدیک بود. بادهای سرد و خشک لرزه به تنمان میانداخت. برگهای درختان کنار جاده رنگشان پریده بود. هر روز که میگذشت خورشید زودتر و زودتر غروب میکرد و جایش را به سیاهی شب میداد، و شبها طولانیتر میشدند. 0 5 حنا دروی 1403/12/13 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 151 نمیشه زمان رو متوقف کرد باید به جلو حرکت کنیم، یه قدم به جلو برداریم، مهم نیست چقدر این کار برای پاهامون سخت و دشواره. 0 7 mobina 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 11 اینجا کتابفروشی موریساکی عزیز و دوستداشتنی من است. از زمانی که اینجا زندگی میکردم بخش جداییناپذیر زندگی من بوده است. مکانی که در دل دیوارهایش، داستانهای کوتاه بسیاری گنجانده شده. شاید به همین دلیل است که دائما به اینجا برمیگردم. 0 4 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 71 راستش را بخواهید اگر هیچ مشتری ای هم میان تنها از اینکه کتاب های بی شماری دورتادورم را فرا گرفته بود، لذت بسیاری میبردم. 0 3 mobina 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 147 همین خاطرات کوچک و پیشپاافتاده هستند که پس از فوتش مدام در ذهنم تکرار میشوند. در چنین لحظاتی شکافی عمیق در قلبم احساس میکنم. از دست دادن آدمهای عزیز و ارزشمند زندگی چنین حسی به انسان القاء میکند. حالا در مکانها و به روشهای مختلف این حس را تجربه میکردم. 0 2 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 17 در این دنیا برخی از آدمها به علم نجوم عشق و علاقه دارند و وسعت کیهان و کائنات برایشان لذت بخش است.از طرف دیگر، افرادی هم هستند که از روی سرگرمی برای جمع آوری این مهرهای کوچک بی اهمیت خودشان را به آب و آتش می زنند.درک این موضوع برایم کار دشواری است. 0 5 Satoru 1403/12/10 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 151 ما هنوز زنده ایم. نمیشه زمان رو متوقف کرد باید به جلو حرکت کنیم، به قدم به جلو برداریم مهم نیست چقدر این کار برای پاهامون سخت و دشواره .... 0 7 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 30 خیلی از نویسندههای کتابهای اینجا دیگه در قید حیات نیستن خیلی عجیبه،نه؟ کتاب هاشون هنوز پیش ما هستن حتی تا امروز اونا رو میخونیم و تحت تاثیرشون قرار میگیریم. 0 5 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 110 فکر کنم الان مشکل بزرگتر همون دیواریه که دورت کشیدی. 0 3 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 47 <<همیشه سرت تو لاک خودته، نه؟>> انگار بقیه هم چنین تصوری نسبت به من داشتند.زیاد اهل صحبت کردن نبودم و همیشه عصرها زودتر از همه مستقیم به خانه میرفتم.کمی جا خوردم اما وقتی بیشتر به حرفش فکر کردم،فهمیدم علتش این است که جایی را پیدا کرده بودم که در آن احساس راحتی می کردم. 0 3 حنا دروی 1403/12/6 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 53 گوش کن، زندگی خیلی کوتاهه. تو داستان زندگیت، باید از آدمای اینجوری دوری کنی. با آدمایی باش که تو رو انتخاب کردن، آدمایی که فکر میکنن هیچ کسی جای تو رو براشون پر نمیکنه. این همون داستانیه که دوست داری 0 3 حنا 1403/12/9 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 40 كتاب خواندن كم كم به شيوه هايى كه انتظارش را نداشتم بر من تأثير مى گذاشت. گونه هاى عشقى كه در كتابها راجع بهشان مى خواندم تحت تأثير قرارم داده و اين باور را در من تقويت كرده بودند كه بايستى احساساتم راجدى تر بگيرم. 0 3 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 86 انگار هست ولی نیست.نمی دونم چطوری بگم.شاید از اون دسته آدماییه که به تنها بودن عادت کرده یا بهتر بگم از اون دسته آدمایی که ترجیح میدن تنها باشن.نمی دونم شاید اینطوری از خودش در برابر دیگران محافظت می کنه.نمی دونم منظورم رو چطوری برسونم.شاید به خاطر اینکه خودمم اینطوری ام متوجه این رفتارش شدم. 0 3 Satoru 1403/12/10 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 117 شاید به خاطر تو بود، شایدم واقعاً به خاطر خودم بوده. اگه این کار رو نمیکردم شاید یه زمانی از خودم متنفر میشدم. اگه این اتفاق میافتاد دیگه نمیتونستم باهات باشم. 0 5 Daydreamer 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 9 دوست ندارم مثل او مرکز توجه باشم اما قطعاً دوست دارم کمی از ظرافت و زیبایی اش را قرض بگیرم. 0 3 NJM 1403/12/9 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 142 بهتره که با این غم و اندوه بدون تسلیم شدن به مسیر زندگیت ادامه بدی؛ معنی زندگی همینه. 0 3 NJM 1403/12/7 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 66 نباید تو زندگی روزمره فقط دنبال نور باشیم.باید به سایه ها هم توجه کنیم. 0 4 mobina 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 46 در تمام طول سال، این فصل را بیشتر دوست داشتم، درست پیش از فرا رسیدن زمستان، زمان افسوس خوردن برای گذر فصلها. 0 2 Daydreamer 1403/12/5 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 75 کتابی را از قفسه ی کنار دستم برداشتم و آن را ورق زدم اما آنقدر خوابم می آمد که نمیتوانستم روی آن تمرکز کنم.با این حال، حیف بود که همینطوری بخوابم. 0 3 mobina 1403/12/4 بازگشت به کتابفروشی موریساکی ساتوشی یاگیساوا 3.9 9 صفحۀ 38 درست مانند بسیاری از افرادی که عاشق کتاب خواندن هستند، گویا به آنچه دیگران میخوانند هم علاقهمند بود. همیشه نسبت به تکتک کتابهای من اشتیاق نشان می داد. هر وقت کتابی بود که او هم دوستش داشت، درست مثل همین الان، لبخند میزد و هرگاه کتابی بود که از آن تنفر داشت یا هنوز آن را نخوانده بود رفتارش مانند کودکی میشد که در رستوران غذایی برایش سفارش دادهاند که از آن متنفر است، و سگرمههایش را در هم میکشید. 1 2