بریده کتابهای تابستان مرگ و معجزه فاطمه شاهواری 1403/1/10 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 260 2 11 معصومه توکلی 1402/5/6 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 234 فقدان وقتی قطعی شود مثل سنگی است که توی دستت نگهش داشتهای.وزن و بعد و شالوده دارد. جامد است و میشود بررسی و لمسش کرد.میتوانی از آن برای زدن خودت استفاده کنی، یا بیندازیاش دور. بلاتکلیفیِ ناپدید شدن او به کلی فرق داشت. ما را احاطه کرد و بهمان چسبید.با هر دم آن را فرو میدادیم و با بازدم بیرون. و هیچ از جنس و ترکیبش اطمینان نداشتیم.بله، ما برای ترسیدن دلیل داشتیم، اما بدون هیچ سرنخی واقعی از این که چه بر سر او آمده یا چه اتفاقی داشت برایش میافتاد، برای امیدواری هم دلیل داشتیم. 2 25 هیکـاری؛ 1402/7/9 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 242 دانستن خیلی بدتر از ندانستن است. ندانستن در خود امید داشت. امید به احتمالی که شاید ان را از قلم انداخته بودیم. امید به معجزه ای که ممکن بود رخ دهد. 0 7 فاطمه شاهواری 1403/1/10 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 259 0 0 فاطمه شاهواری 1403/1/10 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 242 دانستن خیلی بدتر از ندانستن است. ندانستن در خود امید داشت. امید به احتمالی که شاید آن را از قلم انداخته بودیم. امید به معجزهای که ممکن بود رخ دهد. دانستن در خود فقط مرگ داشت. 0 2 معصومه توکلی 1402/4/24 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 95 - من فقط میخواهم احساس خوشبختی کند. - اصلاً خوشبختی یعنی چه، ناتان؟ تجربهی من میگوید خوشبختی یک لحظهی توقف اینجا و آنجاست، در مسیری که جز این جادهای طولانی و سنگلاخ میشد.هیچکس نمیتواند همیشه خوشبخت باشد.فکر میکنم بهتر است برایش خِرد آرزو کنی، خاصیتی که برخلاف خوشبختی، گذرا و بیدوام نیست. 2 37 هیکـاری؛ 1402/7/5 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 186 _لحظه هایی چنین تیره و تار دارم، روت، چنان تیره و تار که حتی نمی توانی تصور کنی. +پس با من تماس بگیر، امیل. وقتی تاریکی می اید، به من زنگ بزن. من همیشه کنارت خواهم بود. قسم میخورم. 0 6 معصومه توکلی 1402/5/6 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 344 پیش از این به مراسم بزرگداشت رفته بودم. از آن موقع به بعد هم بارها رفتم و درک کردم که مراسم و آیینهایی که با مرگ میآیند، ارزش بسیار دارند. خداحافظی کردن سخت است و تنهایی خداحافظی کردن تقریباً غیرممکن. مراسم و آیینها حکم نردههایی را دارند که به آنها متوسل میشویم، همه با هم، و همین مراسم است که نمیگذارد پشتمان خم شود، و تا وقتی سیاهترینِ زمانها بگذرد ما را کنار هم نگه میدارد. 1 14
بریده کتابهای تابستان مرگ و معجزه فاطمه شاهواری 1403/1/10 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 260 2 11 معصومه توکلی 1402/5/6 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 234 فقدان وقتی قطعی شود مثل سنگی است که توی دستت نگهش داشتهای.وزن و بعد و شالوده دارد. جامد است و میشود بررسی و لمسش کرد.میتوانی از آن برای زدن خودت استفاده کنی، یا بیندازیاش دور. بلاتکلیفیِ ناپدید شدن او به کلی فرق داشت. ما را احاطه کرد و بهمان چسبید.با هر دم آن را فرو میدادیم و با بازدم بیرون. و هیچ از جنس و ترکیبش اطمینان نداشتیم.بله، ما برای ترسیدن دلیل داشتیم، اما بدون هیچ سرنخی واقعی از این که چه بر سر او آمده یا چه اتفاقی داشت برایش میافتاد، برای امیدواری هم دلیل داشتیم. 2 25 هیکـاری؛ 1402/7/9 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 242 دانستن خیلی بدتر از ندانستن است. ندانستن در خود امید داشت. امید به احتمالی که شاید ان را از قلم انداخته بودیم. امید به معجزه ای که ممکن بود رخ دهد. 0 7 فاطمه شاهواری 1403/1/10 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 259 0 0 فاطمه شاهواری 1403/1/10 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 242 دانستن خیلی بدتر از ندانستن است. ندانستن در خود امید داشت. امید به احتمالی که شاید آن را از قلم انداخته بودیم. امید به معجزهای که ممکن بود رخ دهد. دانستن در خود فقط مرگ داشت. 0 2 معصومه توکلی 1402/4/24 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 95 - من فقط میخواهم احساس خوشبختی کند. - اصلاً خوشبختی یعنی چه، ناتان؟ تجربهی من میگوید خوشبختی یک لحظهی توقف اینجا و آنجاست، در مسیری که جز این جادهای طولانی و سنگلاخ میشد.هیچکس نمیتواند همیشه خوشبخت باشد.فکر میکنم بهتر است برایش خِرد آرزو کنی، خاصیتی که برخلاف خوشبختی، گذرا و بیدوام نیست. 2 37 هیکـاری؛ 1402/7/5 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 186 _لحظه هایی چنین تیره و تار دارم، روت، چنان تیره و تار که حتی نمی توانی تصور کنی. +پس با من تماس بگیر، امیل. وقتی تاریکی می اید، به من زنگ بزن. من همیشه کنارت خواهم بود. قسم میخورم. 0 6 معصومه توکلی 1402/5/6 تابستان مرگ و معجزه ویلیام کنت کروگر 4.5 3 صفحۀ 344 پیش از این به مراسم بزرگداشت رفته بودم. از آن موقع به بعد هم بارها رفتم و درک کردم که مراسم و آیینهایی که با مرگ میآیند، ارزش بسیار دارند. خداحافظی کردن سخت است و تنهایی خداحافظی کردن تقریباً غیرممکن. مراسم و آیینها حکم نردههایی را دارند که به آنها متوسل میشویم، همه با هم، و همین مراسم است که نمیگذارد پشتمان خم شود، و تا وقتی سیاهترینِ زمانها بگذرد ما را کنار هم نگه میدارد. 1 14