بریدههای کتاب داستان های بلکین محمد سعید میرابیان 1403/2/27 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 23 ساکنان پریشانفکر پایتخت کوچکترین تصوری از احساساتی که آنقدر برای اهالی روستاها و شهدهای کوچک ملموس است ندارند. 0 5 محمد سعید میرابیان 1403/2/24 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 23 بزدلی برای جوانانی که شجاعت را والاترین خصلت انسانی و عذری برای هرگونه گناهی میپندارند، چندان توجیهپذیر نیست. 0 23 سورینام 1404/3/2 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 131 سعادت هیچ گاه ساده و آسان به دست نمیآید. برای رسیدن به آن همواره باید جنگید، باید توان پرداختن بهایش را داشته باشی، هزینه ای که گاه برای انسان بسیار سنگین تمام می شود. اما باید زندگی کرد، زیرا زندگی ادامه دارد، حتی زندگی ساده انسان های عادی. 0 3 hotarou 3 روز پیش داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 62 آدریان پرسید: «خب، حضرت عالی کسب و کارتان چطور است؟» شولتز پاسخ داد: « ای آقا، بدک نیست من که راضیام. اگرچه جنس من با جنس شما فرق میکند، چون آدم زنده بدون کفش هم میتواند سر کند، اما آدم مرده بدون تابوت اموراتش نمیگذرد.» آدریان گفت: «کاملاً درست است، اما اگر آدم زنده پول نداشته باشد کفش بخرد، پای برهنه هم میتواند راه برود، ولی به یک مرد مفلس مجبورند مجانی هم که شده تابوت بدهند.» 0 0 hotarou 3 روز پیش داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 64 یورکو هنگام این تعظیمهای متقابل خطاب به کناردستیاش گفت: «خب، پدرجان، شما هم بنوش به سلامتی امواتت.» همه با صدای بلند خندیدند، اما تابوتساز رنجید و اخم کرد. 0 0 hotarou 3 روز پیش داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 65 تابوتساز با سری مست و اوقاتی تلخ به خانه رفت، درحالیکه با صدای بلند به خود میگفت: «یعنی چه، مگر کار من چه کم از کار آنها دارد؟ نکند تابوتساز و جلاد را یکی فرض کردهاند؟ به چه میخندند این اجنبیها؟ نکند فکر کردهاند تابوتساز دلقک جشنشان است؟ چقدر دلم میخواست آنها را به ضیافت خانهٔ جدیدم دعوت میکردم؛ چنان سوری میگرفتم که به عمرشان ندیده باشند، اما نه، این کار را نمیکنم! من همان کسانی را که برایشان کار میکنم دعوت میکنم، همان اموات آمرزیده را.» 0 1 سورینام 1404/3/2 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 92 آن دسته از خوانندگان من که هرگز در روستا زندگی نکرده اند نمیتوانند تصور کنند که خانم های روستایی چقدر معرکه اند! اینها که در هوای پاک باغها و در سایه سار درختان سیب بزرگ شده اند دانش زندگی را از کتاب ها فرا گرفته اند. خلوت گزیدن، رهایی و خواندن کتاب باعث میشود همه آن احساسات و شوروشوقی که برای خانم های زیبارو و پریشان فکر ما ناشناخته اند در اینها خیلی زود پرورش یابد. 0 6
بریدههای کتاب داستان های بلکین محمد سعید میرابیان 1403/2/27 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 23 ساکنان پریشانفکر پایتخت کوچکترین تصوری از احساساتی که آنقدر برای اهالی روستاها و شهدهای کوچک ملموس است ندارند. 0 5 محمد سعید میرابیان 1403/2/24 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 23 بزدلی برای جوانانی که شجاعت را والاترین خصلت انسانی و عذری برای هرگونه گناهی میپندارند، چندان توجیهپذیر نیست. 0 23 سورینام 1404/3/2 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 131 سعادت هیچ گاه ساده و آسان به دست نمیآید. برای رسیدن به آن همواره باید جنگید، باید توان پرداختن بهایش را داشته باشی، هزینه ای که گاه برای انسان بسیار سنگین تمام می شود. اما باید زندگی کرد، زیرا زندگی ادامه دارد، حتی زندگی ساده انسان های عادی. 0 3 hotarou 3 روز پیش داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 62 آدریان پرسید: «خب، حضرت عالی کسب و کارتان چطور است؟» شولتز پاسخ داد: « ای آقا، بدک نیست من که راضیام. اگرچه جنس من با جنس شما فرق میکند، چون آدم زنده بدون کفش هم میتواند سر کند، اما آدم مرده بدون تابوت اموراتش نمیگذرد.» آدریان گفت: «کاملاً درست است، اما اگر آدم زنده پول نداشته باشد کفش بخرد، پای برهنه هم میتواند راه برود، ولی به یک مرد مفلس مجبورند مجانی هم که شده تابوت بدهند.» 0 0 hotarou 3 روز پیش داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 64 یورکو هنگام این تعظیمهای متقابل خطاب به کناردستیاش گفت: «خب، پدرجان، شما هم بنوش به سلامتی امواتت.» همه با صدای بلند خندیدند، اما تابوتساز رنجید و اخم کرد. 0 0 hotarou 3 روز پیش داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 65 تابوتساز با سری مست و اوقاتی تلخ به خانه رفت، درحالیکه با صدای بلند به خود میگفت: «یعنی چه، مگر کار من چه کم از کار آنها دارد؟ نکند تابوتساز و جلاد را یکی فرض کردهاند؟ به چه میخندند این اجنبیها؟ نکند فکر کردهاند تابوتساز دلقک جشنشان است؟ چقدر دلم میخواست آنها را به ضیافت خانهٔ جدیدم دعوت میکردم؛ چنان سوری میگرفتم که به عمرشان ندیده باشند، اما نه، این کار را نمیکنم! من همان کسانی را که برایشان کار میکنم دعوت میکنم، همان اموات آمرزیده را.» 0 1 سورینام 1404/3/2 داستان های بلکین آلکساندرسرگیویچ پوشکین 3.9 5 صفحۀ 92 آن دسته از خوانندگان من که هرگز در روستا زندگی نکرده اند نمیتوانند تصور کنند که خانم های روستایی چقدر معرکه اند! اینها که در هوای پاک باغها و در سایه سار درختان سیب بزرگ شده اند دانش زندگی را از کتاب ها فرا گرفته اند. خلوت گزیدن، رهایی و خواندن کتاب باعث میشود همه آن احساسات و شوروشوقی که برای خانم های زیبارو و پریشان فکر ما ناشناخته اند در اینها خیلی زود پرورش یابد. 0 6