بریدهای از کتاب داستان های بلکین اثر آلکساندرسرگیویچ پوشکین
2 روز پیش
صفحۀ 65
تابوتساز با سری مست و اوقاتی تلخ به خانه رفت، درحالیکه با صدای بلند به خود میگفت: «یعنی چه، مگر کار من چه کم از کار آنها دارد؟ نکند تابوتساز و جلاد را یکی فرض کردهاند؟ به چه میخندند این اجنبیها؟ نکند فکر کردهاند تابوتساز دلقک جشنشان است؟ چقدر دلم میخواست آنها را به ضیافت خانهٔ جدیدم دعوت میکردم؛ چنان سوری میگرفتم که به عمرشان ندیده باشند، اما نه، این کار را نمیکنم! من همان کسانی را که برایشان کار میکنم دعوت میکنم، همان اموات آمرزیده را.»
تابوتساز با سری مست و اوقاتی تلخ به خانه رفت، درحالیکه با صدای بلند به خود میگفت: «یعنی چه، مگر کار من چه کم از کار آنها دارد؟ نکند تابوتساز و جلاد را یکی فرض کردهاند؟ به چه میخندند این اجنبیها؟ نکند فکر کردهاند تابوتساز دلقک جشنشان است؟ چقدر دلم میخواست آنها را به ضیافت خانهٔ جدیدم دعوت میکردم؛ چنان سوری میگرفتم که به عمرشان ندیده باشند، اما نه، این کار را نمیکنم! من همان کسانی را که برایشان کار میکنم دعوت میکنم، همان اموات آمرزیده را.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.