بریده‌های کتاب سلطنت پنهان: برای آینده بجنگ... برای سلطنت بمیر

قربانی کردن خود برای نجلت جان افراد دیگر،نقطه اوج نمایش عشق بود:)

《 از اولین باری که همدیگه رو دیدیم ، نمیتونم حتی یک لحظه رو به یاد بیارم که عاشقت نبوده باشم.》

«این چیزیه که من می خوام ، سرم رو برای این کار گذاشتم» «قلبت چی ؟ جارون تو عاشق ایموجینی؟»

اگر عمیقأ صدمه دیدین، پی از اعماق وجودتون دوستش داشتین

عشق احساس قدرتمندیه جارون

در انتها همین عشق بهتون کمک می کنه از این جنگ پیروز بیرون بیاین

جارون، پادشاه صعود کننده کارتیا..؛

آن ها تعظیم کردند و با عنوان پادشاه صعود کننده از من استقبال کردند ،؛پادشاهی که از تاریک ترین شب ها سر برآورده و طلوع را به کشورش می آورد...

هیچ شبی را به صبح نمیرساندم اگر عشق ایموجین همراهم نبود و درد دوری اش را برای بازگشتش تحمل می کردم ...

از اولین باری که همدیگه رو دیدیم ، نمی توانم حتی یه لحظه رو به یاد بیاورم که عاشقت نبوده باشم

به چیزی وفادار بخونید که میدونید حقه هرگز جلوی ضعف خم نشید هرگز تسلیم یه پادشاه قلابی نشید در پایان حق همیشه پیروزه و شما هم سعی کنید همیشه طرف حق باشید

«... فکر می‌کنید وقتی ماهی تو چنگالای خرس گیر می‌کنه یعنی به آخر خط رسیده؟»

«حالا که با هم دوستیم، این‌طور بهم خوشامد می‌گی، اگه با هم دشمن بودیم معلوم نبود چه بلایی سرم می‌آوردی.»

«تو زندگی هیشکی احترام دودستی تقدیمت نمی‌کنه. خودت باید به چنگش بیاری، خودت باید به دستش بیاری و بعدش باید مثل یه شیء مقدس ازش نگهداری کنی؛ مهم نیست چقدر سخت این احترام رو به دست آوردی، چون ممکنه تو یه لحظه از دستت بره.»

«همیشه برخورد با تبهکارا و توطئه‌ها و دشمن‌ها برام آسون بوده. اما دوستی‌ها خیلی پیچیده‌ان. و عشق از همه‌ی اونا سخت‌تره. زخمی هم که ایجاد می‌کنه، عمیق‌تر از هر زخمیه که شمشیر می‌تونه به وجود آدم وارد کنه.»

«... مردها شاید برای این شهر بجنگن، اما زن‌ها هستن که اون رو نجات می‌دن.»

هر سربازی که جانش را از دست می‌داد، کسی را در کشورش داشت که او را دوست داشت.

«... تردید ما رو سریع‌تر از هر دشمنی شکست می‌ده.»