بریدههای کتاب من زنده ام: خاطرات دوران اسارت MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 6 0 1 یاسرازقی^^ 1403/7/26 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 6 به مقصد نگاه کن، آرزوها قشنگ نیستند، فاصلهی رسیدن به آرزوهاست که قشنگ است. 0 4 شیما آرائیان 1402/8/9 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 71 0 2 نبات 1403/10/7 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 283 زندگی هیچ چیز جز جهاد کردن برای عقیده نیست! 0 9 🩷🤍🩷 1403/6/27 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 6 آرزوها قشنگ نیستند، این فاصله رسیدن به آرزوهاست که قشنگ است. 0 0 MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 234 0 1 مبینا 1403/8/17 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 104 0 12 fatemeh🇮🇷 1402/9/30 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 58 تفاوت ها لزوماً باعث جدایی نیستند و گاهی باعث رشد می شوند. 0 4 فاطمه 1403/12/17 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 505 به خودم قول دادم هیچ وقت درد و رنج خود و لحظه های طاقت فرسای خانواده بزرگ اسیران درد کشیده را فراموش نکنم. اگر فراموش کنیم دچار غفلت میشویم دوباره هم گزیده میشویم تاریخ کشورمان مملو از خاطراتی است که یک نسل به فراموشی سپرده و تاوان این فراموشی را نسل دیگری پرداخته است. 0 0 نبات 1403/10/3 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 91 بهای بیدار شدنمان چه سنگین بود! آنقدر سخت و بد از خواب پریده بودیم که دیگر هیچ قدرتی نمیتوانست ما را خواب کند یا چشمهایمان را ببندد... 0 3 زهرا محسنی 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 234 0 0 اُمِّ عَلی 1403/5/18 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 295 زندگی هیچ چیز جز جهاد کردن برای عقیده نیست... 0 7 زهرا محسنی 1403/9/3 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 400 0 0 نبات 1403/10/7 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 271 وقتی ترتیب حروف الفبا را یاد گرفتند شروع کردند به ضربه زدن: «زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر دنیا را تکان میدهد» 0 1 نون.کاف 1403/8/26 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 379 ؛ ماه محرم با همه دلتنگیهایش از راه رسید. از روزی که تو رفته بودی، به دنبال جایی میگشتیم که اندکی از درد فراق تو را در آنجا به زمین بگذاریم. به دنبال روزی بودیم که از روز گم شدن تو سختتر باشد و ایام عاشورا آن روز و آن زمان بود. 0 10 مبینا 1403/8/13 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 86 0 4 MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 33 0 1 یاسرازقی^^ 1403/7/26 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 7 اما دخترم! درد عصارهٔ رشد و تعالی آدمی است. ارزش هر انسانی به میزان رنجی است که از آنی دنیا میبرد. «الدنیا سجن المومن». 0 1 MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 463 0 1 🩷🤍🩷 1403/8/22 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 345 سرم را به سینه اش چسباندم و آرام گریه کردم و با ضعف و ناتوانی، بریده بریده گفتم:فاطمه، من معصومه هستم خواهر کوچیکت که خیلی دوستش داشتی، موهاشو شونه میزدی، تو از من برای علیرضا خواستگاری کردی و من قول دادم زن داداشت بشم. تو گفتی ما همیشه و هرجا باشه باهمیم و من همیشه مواظب شما هستم. تو گفتی سختی ها و خوشی ها را باهم تقسیم میکنیم، تو همیشه کمترین و بدترین ها را برای خودت برمیداشتی اما حالا بهترین سهم را که مرگ بود تو بردی. پس سهم من کو؟ تو مرگ را توی هوا قاپیدی! من از اینکه در نوبت هم آغوشی با مرگ نشسته بودم خوشحال بودم اما نمیخواستم آخرین نفر باشم. صدای ضربه های پی در پی همسایه ها(دکتر ها و مهندس ها) را بر دیوار سلول می شنیدم که با نگرانی می پرسیدند:چرا جواب نمیدهید؟ میخواستم بگویم:سرمان شلوغ است و سرگرم مردنمان هستیم. 0 1
بریدههای کتاب من زنده ام: خاطرات دوران اسارت MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 6 0 1 یاسرازقی^^ 1403/7/26 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 6 به مقصد نگاه کن، آرزوها قشنگ نیستند، فاصلهی رسیدن به آرزوهاست که قشنگ است. 0 4 شیما آرائیان 1402/8/9 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 71 0 2 نبات 1403/10/7 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 283 زندگی هیچ چیز جز جهاد کردن برای عقیده نیست! 0 9 🩷🤍🩷 1403/6/27 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 6 آرزوها قشنگ نیستند، این فاصله رسیدن به آرزوهاست که قشنگ است. 0 0 MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 234 0 1 مبینا 1403/8/17 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 104 0 12 fatemeh🇮🇷 1402/9/30 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 58 تفاوت ها لزوماً باعث جدایی نیستند و گاهی باعث رشد می شوند. 0 4 فاطمه 1403/12/17 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 505 به خودم قول دادم هیچ وقت درد و رنج خود و لحظه های طاقت فرسای خانواده بزرگ اسیران درد کشیده را فراموش نکنم. اگر فراموش کنیم دچار غفلت میشویم دوباره هم گزیده میشویم تاریخ کشورمان مملو از خاطراتی است که یک نسل به فراموشی سپرده و تاوان این فراموشی را نسل دیگری پرداخته است. 0 0 نبات 1403/10/3 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 91 بهای بیدار شدنمان چه سنگین بود! آنقدر سخت و بد از خواب پریده بودیم که دیگر هیچ قدرتی نمیتوانست ما را خواب کند یا چشمهایمان را ببندد... 0 3 زهرا محسنی 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 234 0 0 اُمِّ عَلی 1403/5/18 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 295 زندگی هیچ چیز جز جهاد کردن برای عقیده نیست... 0 7 زهرا محسنی 1403/9/3 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 400 0 0 نبات 1403/10/7 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 271 وقتی ترتیب حروف الفبا را یاد گرفتند شروع کردند به ضربه زدن: «زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر دنیا را تکان میدهد» 0 1 نون.کاف 1403/8/26 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 379 ؛ ماه محرم با همه دلتنگیهایش از راه رسید. از روزی که تو رفته بودی، به دنبال جایی میگشتیم که اندکی از درد فراق تو را در آنجا به زمین بگذاریم. به دنبال روزی بودیم که از روز گم شدن تو سختتر باشد و ایام عاشورا آن روز و آن زمان بود. 0 10 مبینا 1403/8/13 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 86 0 4 MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 33 0 1 یاسرازقی^^ 1403/7/26 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 7 اما دخترم! درد عصارهٔ رشد و تعالی آدمی است. ارزش هر انسانی به میزان رنجی است که از آنی دنیا میبرد. «الدنیا سجن المومن». 0 1 MJ 1403/9/1 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 463 0 1 🩷🤍🩷 1403/8/22 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 127 صفحۀ 345 سرم را به سینه اش چسباندم و آرام گریه کردم و با ضعف و ناتوانی، بریده بریده گفتم:فاطمه، من معصومه هستم خواهر کوچیکت که خیلی دوستش داشتی، موهاشو شونه میزدی، تو از من برای علیرضا خواستگاری کردی و من قول دادم زن داداشت بشم. تو گفتی ما همیشه و هرجا باشه باهمیم و من همیشه مواظب شما هستم. تو گفتی سختی ها و خوشی ها را باهم تقسیم میکنیم، تو همیشه کمترین و بدترین ها را برای خودت برمیداشتی اما حالا بهترین سهم را که مرگ بود تو بردی. پس سهم من کو؟ تو مرگ را توی هوا قاپیدی! من از اینکه در نوبت هم آغوشی با مرگ نشسته بودم خوشحال بودم اما نمیخواستم آخرین نفر باشم. صدای ضربه های پی در پی همسایه ها(دکتر ها و مهندس ها) را بر دیوار سلول می شنیدم که با نگرانی می پرسیدند:چرا جواب نمیدهید؟ میخواستم بگویم:سرمان شلوغ است و سرگرم مردنمان هستیم. 0 1