بریدههای کتاب انجمن زیرشیروانی باوان 1403/11/13 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 94 متوجه شدم که آن عمارت نه فقط دلگیر به نظر میرسید، که دلبههمزن هم بود. انگار بهجای دوام و بقا، دلش میخواست همان لحظه بیفتد، درهم بشکند، ولی نه برای اینکه بریزد آنجا، بلکه برای اینکه بهشکل ابری از گردوغبار دوباره برخیزد و سبکبار از آنجا دور شود، که برای همیشه آن مکان بیروح را ترک کند. 0 0 فاطیما بهزادی 6 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 41 وقتی داستایوفسکی با صراحت گفته بود که (از نظرش چیزی احمقانهتر از واقعیت وجود ندارد) . . یک متفکر معاصر نوشته بود (ما از واقعیت چیزی نمیدانیم جز آنکه دگرگون میشود) 0 14 فاطیما بهزادی 5 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 43 همه میتونن بنویسن، به اندازهی کافی کلمه هست. 6 33 فاطیما بهزادی 5 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 49 چرا زندگی روزمره خاکستریه؟ چون هیچی به ذهنشون نمیرسه، چون تخیل ندارند! چون دیگه هیچ کمبودی ندارند، افسردگی واسشون شده عادت. از سر عادت غمگینن. 0 11 فاطیما بهزادی 3 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 51 بیدار شین! حصار عادتهاتون رو بشکنین! چشمهاتون رو باز کنید و رویا ببینین! رویا منتظر شماست، معجزه باید به دست شما اتفاق بیفته! 0 17 فاطیما بهزادی 2 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 82 یه شاعر میتونه عشق ناب رو به آب تشبیه کنه، عشق ناب معشوق رو کامل در بر میگیره، نرم و نوازشگر، بدون اینکه اسیرش کنه، مرگ توی آب هم میتونه شبیه مرگ عاشقانه باشه.... 0 11 Ghazal Tajsaeed دیروز انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 270 0 0 باوان 1403/11/10 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 51 «ما از همان خمیرۀ رویاهاییم.» 0 3 آرتمیس نازی 1404/2/29 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 226 کاش تنهای تنها بودم، شاید آنوقت کلمه را پیدا میکردم. انگار اعماق دوردست زمین بر این تاریکی حاکم بودند. صدایشان راهی به خلوت باستانی سنگها نداشت. سکوت قلمرو اعماق را فرا گرفته بود. هوا نه فقط بوی سنگها، که بوی گذشته های پوچی و نیستی را میداد.تاریکی و سکوت زمان را تارانده بودند. و با این حال به نظر میرسید که چیزی آنجا منتظر بود،متوجه تپش قلبم شدم،انگار تپشش در جواب چیزی بود، میتوانستم آن انتظار را حس کنم،انتظاری کمین کرده نبود، بیشتر انتظاری آرام بود، در سکوتی غیر قابل تصور. 0 4 باوان 1403/11/16 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 126 «چطور میتونم بمیرم، وقتی زنده نیستم؟» «زندگی خواهی کرد، زندگی میکنی.» «زندگی میکنم، چون عاشقم.» «فراموش کن. مردههای اینجا فراموش نمیکنن. میبینی باد چطور توی برگها افتاده؟ عشق رو هم همینجور باد میبره.» «چیزی هست که به باد نره؟» «دل خود محفوظ دار که زندگی از آن میجوشد.» «محفوظ نگه میدارم.» گفتم: «محفوظ نگه دار از خشم و جنون، از صاعقهٔ ظلمت که به لبها میخوره، وقتی فراموشی رو مینوشن.» 2 38
بریدههای کتاب انجمن زیرشیروانی باوان 1403/11/13 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 94 متوجه شدم که آن عمارت نه فقط دلگیر به نظر میرسید، که دلبههمزن هم بود. انگار بهجای دوام و بقا، دلش میخواست همان لحظه بیفتد، درهم بشکند، ولی نه برای اینکه بریزد آنجا، بلکه برای اینکه بهشکل ابری از گردوغبار دوباره برخیزد و سبکبار از آنجا دور شود، که برای همیشه آن مکان بیروح را ترک کند. 0 0 فاطیما بهزادی 6 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 41 وقتی داستایوفسکی با صراحت گفته بود که (از نظرش چیزی احمقانهتر از واقعیت وجود ندارد) . . یک متفکر معاصر نوشته بود (ما از واقعیت چیزی نمیدانیم جز آنکه دگرگون میشود) 0 14 فاطیما بهزادی 5 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 43 همه میتونن بنویسن، به اندازهی کافی کلمه هست. 6 33 فاطیما بهزادی 5 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 49 چرا زندگی روزمره خاکستریه؟ چون هیچی به ذهنشون نمیرسه، چون تخیل ندارند! چون دیگه هیچ کمبودی ندارند، افسردگی واسشون شده عادت. از سر عادت غمگینن. 0 11 فاطیما بهزادی 3 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 51 بیدار شین! حصار عادتهاتون رو بشکنین! چشمهاتون رو باز کنید و رویا ببینین! رویا منتظر شماست، معجزه باید به دست شما اتفاق بیفته! 0 17 فاطیما بهزادی 2 روز پیش انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 82 یه شاعر میتونه عشق ناب رو به آب تشبیه کنه، عشق ناب معشوق رو کامل در بر میگیره، نرم و نوازشگر، بدون اینکه اسیرش کنه، مرگ توی آب هم میتونه شبیه مرگ عاشقانه باشه.... 0 11 Ghazal Tajsaeed دیروز انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 270 0 0 باوان 1403/11/10 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 51 «ما از همان خمیرۀ رویاهاییم.» 0 3 آرتمیس نازی 1404/2/29 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 226 کاش تنهای تنها بودم، شاید آنوقت کلمه را پیدا میکردم. انگار اعماق دوردست زمین بر این تاریکی حاکم بودند. صدایشان راهی به خلوت باستانی سنگها نداشت. سکوت قلمرو اعماق را فرا گرفته بود. هوا نه فقط بوی سنگها، که بوی گذشته های پوچی و نیستی را میداد.تاریکی و سکوت زمان را تارانده بودند. و با این حال به نظر میرسید که چیزی آنجا منتظر بود،متوجه تپش قلبم شدم،انگار تپشش در جواب چیزی بود، میتوانستم آن انتظار را حس کنم،انتظاری کمین کرده نبود، بیشتر انتظاری آرام بود، در سکوتی غیر قابل تصور. 0 4 باوان 1403/11/16 انجمن زیرشیروانی ارنست کرویدر 3.2 2 صفحۀ 126 «چطور میتونم بمیرم، وقتی زنده نیستم؟» «زندگی خواهی کرد، زندگی میکنی.» «زندگی میکنم، چون عاشقم.» «فراموش کن. مردههای اینجا فراموش نمیکنن. میبینی باد چطور توی برگها افتاده؟ عشق رو هم همینجور باد میبره.» «چیزی هست که به باد نره؟» «دل خود محفوظ دار که زندگی از آن میجوشد.» «محفوظ نگه میدارم.» گفتم: «محفوظ نگه دار از خشم و جنون، از صاعقهٔ ظلمت که به لبها میخوره، وقتی فراموشی رو مینوشن.» 2 38