بریدههای کتاب پیامبر و دیوانه گلناز پارسیکیا 1402/3/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 62 زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو و او پاسخ داد: شادیِ شما همان اندوهِ بینقاب شماست. چاهی که خندههای شما از آن بر میآید، چه بسیار که با اشکهای شما پر میشود. و آیا جز این چه میتواند بود؟ 0 17 مسعود صالحی 1402/3/19 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 1 انسان آنگاه سخن می گوید که با اندیشه های خود در آشتی و آرام نباشد؛ و هرگاه دیگر نتواند در تنهایی دل خود بماند،در لب های خود زندگی می کند،و صدا وسیله ی انصراف خاطر و گذراندن وقت است.... 0 2 Reihaneh 1403/12/13 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 89 خرد و شور شما، سکان و بادیان کشتی شما هستند. هرگاه بادبان یا سکان کشتیتان بشکند سرگردان میشوید یا میان دریا برجا میمانید. خرد اگر به تنهایی فرمان براند، نیرویی بازدارنده است؛ و شور اگر نگهبانی نداشته باشد آتشیست که خود را هم میسوزاند. 0 1 Reihaneh 1403/12/13 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 66 هرچه اندوه بیشتر درون شمارا بکاود، جای شادی در وجود شما بیشتر میشود هرگاه شادی میکنید، به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمهی شادی جز سرچشمهی اندوه نیست. و نیز هرگاه اندوهناکید باز به دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریهی شما از برای آن چیزیست که مایهی شادی شما بوده است. 0 13 سیده سارا حسینی 1403/4/14 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 41 مِهر چیزی نمیدهد مگر خود را، و چیزی نمیگیرد مگر از خود. 0 7 پروانه 🦋 1402/11/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 1 آنگاه پس از هزاران سال از كوهِ مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم«آفريدگارار، من آفريدة توام. تو مرا از گِل ساختي و من همهچيزم را از تو دارم.» اما خدا پاسخي نداد ومانندِ هزار بالِ تيز پرواز گذشت. آنگاه پس از هزاران سال از كوهِ مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم« اي پدر، من فرزندِ توام. تو با رحمت و محبت مرا به دنيا آوردي. و من با محبت و عبادت ملكوتِ تو را به ارث ميبرم.» اما خدا پاسخي نداد ومانند ِ مهي كه تپههاي دوردست را ميپوشاند گذشت. آنگاه پس از هزاران سال از كوهِ مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم« خداي من. اي آرمان و سرانجامِ من، من ديروزِ توام و تو فرداي مني. من ريشةتوام در خاك و تو كلالة مني در آسمان، و ما با هم در برابرِ خورشيد ميباليم.» آنگاه خدا بر من خميد و در گوشم سخنانِ شيريني به نجوا گفت، و مانندِ دريايي كه جويباري را دربرميگيرد مرا دربرگرفت. و هنگامي كه به درهها و دشتها فرود آمدم خدا هم آنجا بود. 0 0 مسعود صالحی 1402/3/13 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 1 اما اگر از روی ترس فقط در پی آرام مهر و لذت مهر باشید، پس آنگاه بهتر آن است که تن برهنه خود را بپوشانید و از زمین خرمن کوبی مهر دور شوید، وبه آن جهان بی فصلی بروید که در آن می خندید،اما نه خنده تمام را،ومی گریید،اما نه تمام اشک را. 0 13 فاطمه 1402/4/5 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 37 همیشه چنین بودهاست که مهر به ژرفای خود پی نمیبرد تا آنگاه که ساعت فراق فرامیرسد. 0 6 y.s 1403/6/30 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 63 بالهاتان را جمع مکنید تا از میان در بگذرید، سرتان را خم مکنید تا به سقف نگیرد، نَفَستان را حبس مکنید تا مبادا دیوارها شکاف بردارند و فرو ریزند. در گورهایی که مردگان از برای زندگان ساختهاند زندگی مکنید. 0 2 فاطمه علیخانی 1404/2/25 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 139 آن "من"ی که در من است، ای دوست، در خانهٔ خاموشی ساکن است و تا ابد همانجا میماند؛ ناشناس و در نیافتنی... 0 5 فاطمه علیخانی 1404/2/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 39 هنگامی که مهر شما را فرا میخواند، از پایش بروید،اگرچه راهش دشوار و ناهموار است. و چون بالهایش شما را در بر میگیرند ،وا بدهید، اگرچه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند. و چون با شما سخن میگوید او را باور کنید، اگرچه صدایش رؤیاهای شما را بر هم زند، چنان که باد شمال باغ را ویران می کند... 0 9 فاطمه علیخانی 1404/2/19 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 34 آیا روز جدایی همان روز دیدار است؟ و آیا خواهند گفت که شبانگاهِ من به راستی همان بامدادِ من بود؟ پس من به آن کس که خیشش را در شیار خاک رها کرده چه بگویم، و با آن کس که چرخ چَرخُشتش را از کار باز داشته؟ 1 7 سیده سارا حسینی 1403/4/14 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 54 زندگی به راستی تاریکیست، مگر آن که شوقی باشد، و شوق همیشه کورست، مگر آن که دانشی باشد، و دانش همیشه بیهودهست، مگر آن که کاری باشد، و کار همیشه تهیست، مگر آن که مهری باشد. 0 14 MwBy 1403/11/15 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 15 نپرسید کشورتان چه کاری برای شما میتواند بکند، بپرسید شما چه کاری میتوانید برای کشورتان بکنید. 0 5 امیرحسین ویلانی 1402/6/29 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 76 ای مردمان ارفالس، شما میتوانید دهل را در پلاس بپیچید و سیمهای ساز را باز کنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟ 0 17 "死の天使" 1403/8/4 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 142 0 5 فاطمه علیخانی 1404/2/22 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 92 و بسیاری از سخنان شما اندیشه را نیمه جان میکنند. زیرا که اندیشه پرندهای است، که در قفسِ سخن شاید به راستی بالهایش را باز کند، ولی به پرواز در نمیآید؛ 0 5 فاطمه علیخانی 1404/2/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 47 و مگر ترسِ از نیاز همان نیاز نیست؟! 0 16 نازنین 1404/2/30 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 58 0 2 MwBy 1403/11/15 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 43 به یکدیگر مهر بورزید، اما از مهر بند مسازید. 0 4
بریدههای کتاب پیامبر و دیوانه گلناز پارسیکیا 1402/3/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 62 زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو و او پاسخ داد: شادیِ شما همان اندوهِ بینقاب شماست. چاهی که خندههای شما از آن بر میآید، چه بسیار که با اشکهای شما پر میشود. و آیا جز این چه میتواند بود؟ 0 17 مسعود صالحی 1402/3/19 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 1 انسان آنگاه سخن می گوید که با اندیشه های خود در آشتی و آرام نباشد؛ و هرگاه دیگر نتواند در تنهایی دل خود بماند،در لب های خود زندگی می کند،و صدا وسیله ی انصراف خاطر و گذراندن وقت است.... 0 2 Reihaneh 1403/12/13 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 89 خرد و شور شما، سکان و بادیان کشتی شما هستند. هرگاه بادبان یا سکان کشتیتان بشکند سرگردان میشوید یا میان دریا برجا میمانید. خرد اگر به تنهایی فرمان براند، نیرویی بازدارنده است؛ و شور اگر نگهبانی نداشته باشد آتشیست که خود را هم میسوزاند. 0 1 Reihaneh 1403/12/13 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 66 هرچه اندوه بیشتر درون شمارا بکاود، جای شادی در وجود شما بیشتر میشود هرگاه شادی میکنید، به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمهی شادی جز سرچشمهی اندوه نیست. و نیز هرگاه اندوهناکید باز به دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریهی شما از برای آن چیزیست که مایهی شادی شما بوده است. 0 13 سیده سارا حسینی 1403/4/14 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 41 مِهر چیزی نمیدهد مگر خود را، و چیزی نمیگیرد مگر از خود. 0 7 پروانه 🦋 1402/11/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 1 آنگاه پس از هزاران سال از كوهِ مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم«آفريدگارار، من آفريدة توام. تو مرا از گِل ساختي و من همهچيزم را از تو دارم.» اما خدا پاسخي نداد ومانندِ هزار بالِ تيز پرواز گذشت. آنگاه پس از هزاران سال از كوهِ مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم« اي پدر، من فرزندِ توام. تو با رحمت و محبت مرا به دنيا آوردي. و من با محبت و عبادت ملكوتِ تو را به ارث ميبرم.» اما خدا پاسخي نداد ومانند ِ مهي كه تپههاي دوردست را ميپوشاند گذشت. آنگاه پس از هزاران سال از كوهِ مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم« خداي من. اي آرمان و سرانجامِ من، من ديروزِ توام و تو فرداي مني. من ريشةتوام در خاك و تو كلالة مني در آسمان، و ما با هم در برابرِ خورشيد ميباليم.» آنگاه خدا بر من خميد و در گوشم سخنانِ شيريني به نجوا گفت، و مانندِ دريايي كه جويباري را دربرميگيرد مرا دربرگرفت. و هنگامي كه به درهها و دشتها فرود آمدم خدا هم آنجا بود. 0 0 مسعود صالحی 1402/3/13 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 1 اما اگر از روی ترس فقط در پی آرام مهر و لذت مهر باشید، پس آنگاه بهتر آن است که تن برهنه خود را بپوشانید و از زمین خرمن کوبی مهر دور شوید، وبه آن جهان بی فصلی بروید که در آن می خندید،اما نه خنده تمام را،ومی گریید،اما نه تمام اشک را. 0 13 فاطمه 1402/4/5 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 37 همیشه چنین بودهاست که مهر به ژرفای خود پی نمیبرد تا آنگاه که ساعت فراق فرامیرسد. 0 6 y.s 1403/6/30 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 63 بالهاتان را جمع مکنید تا از میان در بگذرید، سرتان را خم مکنید تا به سقف نگیرد، نَفَستان را حبس مکنید تا مبادا دیوارها شکاف بردارند و فرو ریزند. در گورهایی که مردگان از برای زندگان ساختهاند زندگی مکنید. 0 2 فاطمه علیخانی 1404/2/25 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 139 آن "من"ی که در من است، ای دوست، در خانهٔ خاموشی ساکن است و تا ابد همانجا میماند؛ ناشناس و در نیافتنی... 0 5 فاطمه علیخانی 1404/2/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 39 هنگامی که مهر شما را فرا میخواند، از پایش بروید،اگرچه راهش دشوار و ناهموار است. و چون بالهایش شما را در بر میگیرند ،وا بدهید، اگرچه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند. و چون با شما سخن میگوید او را باور کنید، اگرچه صدایش رؤیاهای شما را بر هم زند، چنان که باد شمال باغ را ویران می کند... 0 9 فاطمه علیخانی 1404/2/19 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 34 آیا روز جدایی همان روز دیدار است؟ و آیا خواهند گفت که شبانگاهِ من به راستی همان بامدادِ من بود؟ پس من به آن کس که خیشش را در شیار خاک رها کرده چه بگویم، و با آن کس که چرخ چَرخُشتش را از کار باز داشته؟ 1 7 سیده سارا حسینی 1403/4/14 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 54 زندگی به راستی تاریکیست، مگر آن که شوقی باشد، و شوق همیشه کورست، مگر آن که دانشی باشد، و دانش همیشه بیهودهست، مگر آن که کاری باشد، و کار همیشه تهیست، مگر آن که مهری باشد. 0 14 MwBy 1403/11/15 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 15 نپرسید کشورتان چه کاری برای شما میتواند بکند، بپرسید شما چه کاری میتوانید برای کشورتان بکنید. 0 5 امیرحسین ویلانی 1402/6/29 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 76 ای مردمان ارفالس، شما میتوانید دهل را در پلاس بپیچید و سیمهای ساز را باز کنید، اما کیست که بتواند چکاوک را از خواندن باز دارد؟ 0 17 "死の天使" 1403/8/4 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 142 0 5 فاطمه علیخانی 1404/2/22 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 92 و بسیاری از سخنان شما اندیشه را نیمه جان میکنند. زیرا که اندیشه پرندهای است، که در قفسِ سخن شاید به راستی بالهایش را باز کند، ولی به پرواز در نمیآید؛ 0 5 فاطمه علیخانی 1404/2/20 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 47 و مگر ترسِ از نیاز همان نیاز نیست؟! 0 16 نازنین 1404/2/30 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 58 0 2 MwBy 1403/11/15 پیامبر و دیوانه جبران خلیل جبران 4.0 20 صفحۀ 43 به یکدیگر مهر بورزید، اما از مهر بند مسازید. 0 4