بریده‌های کتاب ما تمامش می کنیم

ما در جستجوی نمو نگاه کردیم و به آن قسمت رسید که مارلین داشت دنبال نمو می گشت و واقعا ناامید شده بود . آن وقت ، دوری به او گفت : ((می خوای بدونی وقتی زندگی کلافه ت میکنه ، چی کار باید بکنی؟.... فقط به شنا کردن ادامه بده . به شنا کردن ادامه بده . فقط شنا کن، شنا کن ، شنا کن.))

دوست دارم نه حرف بزند نه بخندد تا من بتوانم به او خیره بشوم و نگاهش کنم. دوست دارم به چشم هایش نگاه کنم.

او موج عظیمی بود که در زندگی من آثار زیادی به جای گذاشت و من تا لحظه ی مرگ، آثار آن عشق را حس خواهم کرد.

I love him. I still do and I always will. He was a huge wave that left a lot of imprints on my life, and I'll feel the weight of that love until I die. "من او را دوست دارم. هنوز دوست‌ش دارم و همیشه خواهم داشت. او موج عظیمی بود که در زندگی من آثار زیادی به جای گذاشت و تا لحظه مرگ، آثار آن عشق را احساس خواهم کرد"

این طبیعت انسان است که زخم کهنه‌ای را درمان می‌کند و خودش را برای بستن یک وسته جدید آماده می‌کند. فقط همین.

نفرت، انسان را از پا درمی‌آورد.

همه انسان ها اشتباه می‌کنند. چیزی که شخصیت ما را می سازد، اشتباهات ما نیست، بلکه نحوه‌ی برخوردمان با آن اشتباهات و درس گرفتن از آن ها، به جای توجیه تراشی است.

ادم بد وجود نداره. همه ما آدم‌هایی هستیم که گاهی اوقات کارهای بد انجام می‌دیم.

حرف دیگری زد،موجب شد چشم های آبی اش پر از اشک شود. گفت: «لی لی،زندگی چیز عجیبیه. ما چند سال وقت داریم زندگی کنیم. پس باید هر کاری می‌تونیم انجام بدیم که مطمئن بشیم از این سال‌ها نهایت استفاده رو بردیم. نباید وقتمون رو برای چیزهایی تلف کنیم که شاید یه روزی اتفاق بیفتن یا شاید هم اصلاً هیچ وقت اتفاق نیفتن.»

آدم بد وجود نداره. همه‌ی ما آدم‌هایی هستیم که گاهی اوقات، کارهای بد انجام می‌دیم.

میخوای بدونی وقتی زندگی کلافه‌ت میکنه ، چی کار باید بکنی ؟...فقط به شنا کردن ادامه بده . به شنا کردن ادامه بده . فقط شنا کن ، شنا کن ، شنا کن .

او هیچ جا نیست با وجود این انگار همه جا هست!

گفت:«امیدوارم هیچ وقت نتوانی بفهمی آنقدر احساس تنهایی،چه جور تجربه‌ای است.»

تا وقتی که او پیش من برگردد،باید وانمود کنم حالم خوب است. وانمود خواهم کرد که شنا میکنم در حالی که تنها کاری که انجام می دهم، آن است که روی آب شناور بمانم و به زحمت سرم را بالای آب نگه دارم.

تا این لحظه خیلی سعی کردم نشکنم. سعی کردم در حضور دیگران خیلی برای خودم دل سوزی نکنم؛ ولی حالا که پیش مادرم نشستم، دلم می خواد بشکنم. دلم می خواد برای یه مدت کوتاه هم شده بی خیال همه چی بشم. می خوام این شرایط رو کنترل کنه، بغلم کنه و بگه همه چی درست می شه. و بعد یه ربع که تو بغلش گریه می کنم، درست همین اتفاق می افته. دیگه برای خودم تلاشی نمی کنم؛ چون دلم می خواد یه نفر دیگه این کارو بکنه.

به عنوان دخترش دوستش داشتم اما به عنوان یه انسان ازش متنفر بودم.

اشک هایم مرا خسته کرده اند.از این همه احساسات ، خسته ام.