بریدههای کتاب در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی فاطمه دل آرامی 1404/4/10 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 302 موفقیت فقط در گرفتن زمین و اسیر و این چیزها نیست! موفقیت در این است که " همه برای خدا با هم باشیم " یا با هم پیروز میشویم یا شکست میخوریم. 0 2 کوثر رحیمی 1402/9/28 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 347 0 4 زیزیلولو👻 1403/1/22 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 193 2 8 کوثر رحیمی 1402/9/27 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 305 0 1 علیِ مهدی قلب 1402/7/28 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 298 0 4 محسن صالحی 1403/10/14 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 183 یکی از مجروحان بر اثر انفجار استخوان پایش شکسته بود؛ رفتم بالای سرش؛ پتو را کنار زدم؛ تا چشمش به من افتاد تبسمی زیبا بر لبانش نقش بست و گفت:《 چیزی نیست شما ناراحت نباشید 》 0 11
بریدههای کتاب در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی فاطمه دل آرامی 1404/4/10 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 302 موفقیت فقط در گرفتن زمین و اسیر و این چیزها نیست! موفقیت در این است که " همه برای خدا با هم باشیم " یا با هم پیروز میشویم یا شکست میخوریم. 0 2 کوثر رحیمی 1402/9/28 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 347 0 4 زیزیلولو👻 1403/1/22 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 193 2 8 کوثر رحیمی 1402/9/27 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 305 0 1 علیِ مهدی قلب 1402/7/28 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 298 0 4 محسن صالحی 1403/10/14 در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی محسن مومنی 4.3 19 صفحۀ 183 یکی از مجروحان بر اثر انفجار استخوان پایش شکسته بود؛ رفتم بالای سرش؛ پتو را کنار زدم؛ تا چشمش به من افتاد تبسمی زیبا بر لبانش نقش بست و گفت:《 چیزی نیست شما ناراحت نباشید 》 0 11