بریده‌ای از کتاب در کمین گل سرخ: زندگی نامه داستانی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی اثر محسن مومنی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 183

یکی از مجروحان بر اثر انفجار استخوان پایش شکسته بود؛ رفتم بالای سرش؛ پتو را کنار زدم؛ تا چشمش به من افتاد تبسمی زیبا بر لبانش نقش بست و گفت:《 چیزی نیست شما ناراحت نباشید 》

یکی از مجروحان بر اثر انفجار استخوان پایش شکسته بود؛ رفتم بالای سرش؛ پتو را کنار زدم؛ تا چشمش به من افتاد تبسمی زیبا بر لبانش نقش بست و گفت:《 چیزی نیست شما ناراحت نباشید 》

58

11

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.