سید علی اسلامی

سید علی اسلامی

@seyedali_slm

7 دنبال شده

6 دنبال کننده

            
همه درگاه تو جویم همه از فصل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
.
دانشجوی ارشد حقوق جزا و جرم شناسی/ دانشگاه امام صادق (ع) 
          

یادداشت‌ها

        از خودم ناراضی ام.
هر جور حساب میکنم، میتونستم و می‌بایست که این کتاب رو زودتر از اینها میخوندم.
اهل فن ميدونند و امثال من هم به تجربه، آهسته آهسته متوجه میشن که کلاسیک هایی که حسابشون رو پس دادن، تضمینی هستند و بی بدیل.. و خوندنشون ضروری.. 
جنگ و صلح، حجمش زیاده اما ارزشش رو داره، شخصیت پردازی هاش خیلی پیچیده‌ نیست و همزمان اندازه چهار پنج تا رمان حرف زده!.. بنابراین .. 'ای کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم!' 
.
نقطه روشن ماجرا اما، اینجاست که من این کتاب رو در سال 2024، در اوج تنش نظامی ایران و جبهه مقاومت در مقابل رژیم جعلی خوندم. تقریبا همزمان با حادثه پیجرها شروع کردم، تا امروز که همزمان با آتش بس لبنان تموم شد..
جالب توجه بود، و شمع امیدی در دلم روشن کرد، خوندن ماوقع نبرد 1812 در سال 2024 و نظر به 2024 از منظر 1812...
. 
میپرسید یعنی چه؟ چه ربطی است میان نبرد بارادینو، میان فرانسه و روس به سال 1812، و وضعیت امروز ما.. اسرائیل، مقاومت و سید حسن..؟ 
واقعیت امر، رابطه‌اش خیلی بعیده هستش (به قول خارجی ها :  counterintuitive). اصلا نمیتونیم یک به یک تطبیقش بدیم ولی باید لابلای سطور و تحلیل های جناب تولستوی پی‌اش بگردیم.. و چنین رابطه ای هست!
. 
وقتی در چنین ایامی این کتاب رو میخوندم ، ناخودآگاه بخشی از امیدها و یاس ها و مسائل رو به این کتاب عرضه میکردم.. و نتیجه این کار، به گمان من بسیار رضایت بخش بود.. 
خداروشکر که اگر این کتاب رو در 20 سالگی نخوندم، در موقعیت زمانی مناسبش خوندمش.. 
. 



      

0

        
اتحادیه ابلهان، قصه ایگنیشس و رفقا!
ایگنیشس به تعبیر خود کتاب' یک ذهن عجیب و غریب قرون وسطایی است در صومعه شخصی خود' که حالا باید از اون صومعه شخصی‌ بیرون بیاد و با جامعه پیرامونش روبرو بشه. و قطعا این برای ایگنیشس ساده نیست.. 
. 
مادری اهل میگساری، یک کافه نه چندان خوشنام ، کاکا سیاه جویای کار و یک شرکت فرسوده محورهای فرعی حول ایگنیشس رو تشکیل میدن و هر یک داستان خودشون رو دارن.. 
.
به لحاظ فرم
رمان پیرنگ جذابی داره. به ویژه پایان‌بندی خیلی خوبش که اتفاقات پرآشوب ، هر کدوم به سرانجامی میرسن. واقعا از این جهت کار قویه.. 
. 
اما محتوا..
ای کاش میتونستم بنویسم ناترازی ایگنیشس با جامعه پیرامون خودش نوعی نقد نمادین و بنیادین به وضعیت آمریکایی هستش و هر یک از ما ایگنیشسی در درون داریم که در فشارهای زندگی دفنش کردیم و... 
اما حقیقتا اینگونه نیست!! 
به نظر [شخصی] من، در همه شخصیت های داستان، حتی  ایگنیشس، نوعی 'سطحی بودن' دیده میشه؛ و نویسنده در هجو وضعیتی که تصویر کرده دست خالیه و چندان قوتی نداره .. به عبارت دیگه هرقدر هم که از وضعیت پیرامونی خودمون ناراضی باشیم، باز هم نمی‌خواهیم با ایگنیشس یا بقیه شخصیت های داستان همذات‌ پنداری کنیم. لذا انتظارات رو باید در حد معقول نگه داشت. 
.
سر جمع، کتاب زیباست و خواندنی. فکر می‌کنم امتیاز 3.5 گویای مجموع خوب و بدش باشه. 
. 
.
پ.ن : ناطور دشت هم  تقریبا در همین فضاست. ولی این یکی از ناطور دشت خیلی بهتره!  
پ. ن 2: جرم انگاری ولگردی بهانه کافه دار میشه برای استثمار جونز سیاه‌پوست... حالا ما که اینجا اجراش نمی‌کنیم ولی واقعا چی شد یه روزی به این نتیجه رسیدند که این معضل رو با مداخله کیفری میشه حل کرد؟ 

      

0

        این، یادداشتی است بر مجموع چهار جلد خانواده تیبو که ذیل جلد چهار آن منتشر می‌شود. 
دو جلد اول، قصه آقای تیبو است: پیرمرد فرانسوی به شدت تثبیت شده ، ذی نفوذ،  ثروتمند و دیندار قرن 19 ،  در کنار دو فرزند دین ندارش آنتوان و ژاک..
فرزند اول، آنتوان، با جامعه همراه و همسو است. توانسته برای خود جایگاهی دست و پا کند؛ به فرآیند امور تکیه کرده و برای فرداهای روشن  می‌کوشد. 
ژاک اما، در چارچوب ها نمیگنجد. پیوسته در طغیان و عصیان و نفی  با جامعه درگیر است و  از قضا در عشق نیز مسیر دشواری در پیش دارد. 
او در ادامه شوریده حالی اش به محافل سوسیالیستیِ انتهای قرن 19 میپیوند؛ نویسنده در این جا  تحلیل های دقیقی از ضدسرمایه‌داری را در دهان ژاک، و دیگر سوسیالیست های قصه میگنجاند. 
. 
 در ادامه به 1914 و جنگ جهانی اول می رسیم.
تمام کنشگران موثر جنگ، سیاستمداران، نظامی ها، جنبش‌های صلح طلب بین الملل ، مطبوعات میهن پرست و ... ردیف می‌شوند تا در مظان شرح و نقد قرار بگیرند. 
شاید یک مورخ بهتر بتواند این چندصد صحفه تحلیل را نقد کند، اما من نشانه ای از تعصب و غرض ورزیِ نویسنده فرانسوی در آن نیافتم. در پایان آمریکا به عنوان منجی پایان دهنده جنگ نشان داده میشود که فکر میکنم در عالم واقع هم همینطور بوده. 
. 
اما نقطه عطف داستان آنجاست که ما شاهد یک روایت "خاکستری " از تمام طرفین درگیر جنگ هستیم. آنجا که نویسنده از هر طرف استدلال میکند و از میان روایت های مختلف، مسئولیت جنگ را تقسیم میکند! درست آنجا که فکر میکنید مسئولیت جنگ تماما بر عهده پان –ژرمن هاست روایت هایی از طرف مقابل رو می‌شود و ورق را بر می‌گرداند ... و این فرآیند جرح و تعدیل تا پایان داستان ادامه دارد! بسیار عالی!! 
از این وضعیت شبکه‌ای و چند متغیره  یاد بازی مافیا می‌افتم که چه طور پس از بازی بر سر نتیجه بحث میکنیم و اثر عملکرد هر یک از افراد بر  مسیر بازی و برد و باخت مشخص می‌شود.. 
.
. 
در مقام نقد نقاط منفی، بخش هایی از کتاب متاسفانه اروتیک است و عنصر دین نیز به خوبی تصویر نشده. جلد چهار و روایت سراشیبی پایانی داستان نیز نسبت نقاط اوج آن در جلد 3 اندکی ضعیف تر است. 
با این حال ، ژرف نگری نویسنده  در تحلیل هایش بسیار زیبا و خواندنی است، چه تحلیل های تاریخی و سیاسی چه تحلیل درونیات شخصیتهایش... 
. 
9.مرداد. 1403
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

          -خلاصه فصل دوم: وُلتر، بازرگان شریف-

پیش نوشت: وای خدا که چقدر این کتاب خوبه. در پی نوشت بیشتر توضیح خواهم داد.

1- ولتر، ولتر است و هیچ پیشوند و پسوندی ندارد. درست است که در قرن هجدهم هنوز نام خانوادگی و شناسنامه و این چیزها رواج نبوده، ولی اتفاقا معمولا اینقدر پیشوند و پسوند پشت اسم هم میگذاشتند که نگو. ولی آقای ولتر، فقط ولتر (Voltaire) است.

2- فیلسوف و بیشتر از آن نویسنده و ادیب و بیشتر از هر دو اینها (دور از محضر همه بزرگواران) یک لاشی اقتصادی به تمام معنا است. یعنی اولا تأثیر نظریاتش در اقتصاد و شکل گیری سرمایه داری، در لایه خود اقتصاد نیست و کمی بالاتر سیر می‌کند، ثانیاً آثارش دیده شده نه به این دلیل که استدلال‌های خوبی دارد؛ بلکه چون جذاب و شاعرانه می‌نویسد و ثالثاً اصلا از نظر اقتصادی زندگی سالمی نداشته و چند از کشورهای مختلف به خاطر نارضایتی اطرافیانش تقریباً فرار کرده!

3- ایشان و هم‌نسلانشان، سردمدار چیزی هستند که ما تحت عنوان روشن فکر می‌شناسیم. از فرانسوی جماعت، جز این هم انتظار نمی‌رود در آن زمان فیلوزوف نام داشتند و مشخصه شان این بود که خلاف جریان رایج و بر ضد نهادهای حاکم (مثل دین و نه فقط دین) صحبت می‌کردند.

4- روشن فکری در این زمان خیلی دامن حکومت را نمی‌گیرد؛ چراکه اصلا راه اصلی درآمد این نویسندگان، هدایا و حقوق های ثابتی است که پادشاهان در ازای دریافت تملق برای هنرمندان تعیین می‌کردند. ضمن اینکه ایده تغییر و تحول هم کاملاً از بالا به پایین بوده؛ یعنی روشن فکران امیدوار بودند که با اثرگذاری بر روی پادهشاهی، کل سیستم را تغییر بدهند. به قول بنده خدایی، تا قبل از انقلاب فرانسه، هیچ کس نمیدانست مردم هم قدرت دارند.

5- خدمت اصلی آقای ولتر به سرمایه داری در دو جمله خلاصه می‌شود: مشروعیت بخشی به فعالیت اقتصادی از طریق بازار و مشروعیت بخشی به مصرف ثروت.

6- اولی از آن جهت اهمیت دارد که هنوز تجارت در فرهنگ مسیحیت امر قبحی است. کار واقعی، کار بازو است و محصولی از زمین در آید. کسی که چیزی را ارزان بخرد و گران بفروشد که فایده ای ندارد و خیری نمیرساند! نکته مهم آنکه دغدغه ولتر بیش از آنکه اقتصادی باشد، سیاسی است. یعنی در وهله اول، مطلوب ولتر آن نیست که با بازاری شدن اقتصاد، رفاه افزایش پیدا کند؛ بلکه مسئله امنیت است. توضیح آنکه ولتر فرانسوی شاهد این است که دو مذهب غالب مسیحیت در فرانسه مرتباً با هم نزاع دارند. فراموش نشود که عصر، عصر جنگ های مذهبی است و شاخه های مختلف کلیسا خیلی با هم درگیری دارند. این آقای ولتر می آید لندن و با پدیده تعدد مذاهب مواجه می‌شود. بازار بورس لندن را توصیف میکند که در آن، ادیان و مذاهب مختلف بر سر بر حق بودن دینشان نزاع می‌کنند، اما در نهایت با صلح و آرامش به تجارتشان می‌پردازند. شبیه بازیگرانی که نقش خود را در مجادلات مذهبی بازی می‌کنند و بعد می‌گویند خب، مسخره بازی بس است. بیایید کمی حرف های جدی بزنیم و تجارت کنیم. جامعه بازاری در نگاه ولتر، جامعه ای است که در آن آدم ها تعصبات مذهبی شان را به خاطر منافع اقتصادی کنار می‌گذارند و در نتیجه جامعه به آرامش میرسد.

7- دومی از آن جهت اهمیت دارد که مصرف ثروت یک امر «تجملاتی» محسوب می‌شده. در واقع، تجمل یک امر طبقاتی بوده. برای پادشاهان و کشیک ها، پسندیده بوده که امکانات ویژه داشته باشند و از رعیت انتظار میرفته با سختی دادن به خود، نازک نارنجی بار نیاید تا بتواند «قوی» باشد. در واقع کسی که اهل تجمل بوده، دارای رفتاری زنانه تلقی میشده که بزرگواری ندارد. (نمی‌دانم چقدر متوجه می‌شوید که چقدر این نکته مهم است!) ولتر توضیح میدهد که اگر این طور نگاه کنیم، همین لباس هایی که ما میپوشیم و غذاهایی که می‌خوریم، نسبت به چند قرن قبلمان رفتاری تجملاتی محسوب میشود. حتی قیچی را مثال میزند که احتمالا مخترعش توسط اطرافیانش تمسخر شده که از آن برای کوتاه کردن مو و ناخن استفاده می‌کند و در خواست خدا دخالت می‌کند!

8- ولتر، شخصیت مورد تحسین پدران شناخته شده سرمایه‌داری مثل آدام اسمیت است. در واقع این ولتر است که دستر نامرئی را تئوریزه می‌کند و به نهادی جایگزین نهاد پادشاهی برای اداره و نظم دهی به جامعه، یعنی بازار فکر می‌کند (باز نمیدانم چقدر متوجه هستید که چقدر این نکته مهم است!). البته این و فقط همین، ابتدایی تر از آن چیزی است که ما تحت عنوان سرمایه داری و وابسته شدن تولید به تجارت متوجه می‌شویم؛ اما پی ریزی آن را دارد.

9- زندگی اقتصادی ولتر خیلی سالم و مورد پسند اطرافیانش نبوده و با وجود اینکه یکی از ثروت مند ترین افراز عصر فرانسه شناخته می‌شده، بسیار از این جهت منفور بوده. توضیح بیشتر نیازی نیست.

پ.ن: این کتاب از نظر قدرت نگارش، سادگی و جذابیت، غنای محتوایی، نظم درست، ترجمه خوب، کافی بودن استدلال‌ها و واضح بودن ادعاها، کم نظیر است. واقعا کم نظیر.
        
ذهن و بازار: جایگاه سرمایه داری در تفکر اروپای مدرن

14

داستان دو شهر
          دیکنز از نویسندگانی است که اسمشان را زیاد می‌شنویم اما به خاطر آشنا بودن داستان‌هایش (به خاطر فیلم و سریال‌ها) کمتر سراغ کتاب‌هایش می‌رویم. دیکنز به معنای واقعی کلمه استا توصیف است. از فضای فیزکی گرفته تا تضوفیاتی که برای جامعه مورد نظرش به دست می‌دهد. جمله اول این کتاب یکی از مشهورترین و نمونه‌های بارز همین توضیفات است. «بهترین روزگار و بدترین ایام بود. دوران عقل و زان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بی‌باوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی.» دیکنز اما واقعاً داستان‌گو است. تو را با خود همراه می‌کند و شخصیت‌های ریز و درشتی خلق می‌کند که این گستره واقعاً لذت‌بخش است. درباره «داستان دو شهر» باید بگویم که اولین مواجه من با انقلاب فرانسه در این داستان رخ داد. و این خیلی هیجان‌انگیز بود. داستان اصلی در جایی گره می‌خورد به ماجرای باسیتل و این جنبه کتاب برای کسی که دوست دارد تاریخ را به شکلی داستانی بخواند بسیار جذاب است.
        

1

سرخ و سیاه

1

دیدار دوباره در کافه اروپا
          با توجه به تعریف‌ها فکر می‌کردم خواندن این کتاب و روایت‌های آن با حال‌وروز امروز ما (بهمن 1401) سازگار باشد. روایت شهر و کشورهایی که از کمونیسم عبور کردند و حالا بعد بیست سال دوباره سری به آن‌ها می‌زنیم تا ببینیم در چه وضعیتی هستند. در ذهنم مرور می‌کردم که بعد از انقلاب بعدی ما در چه وضعیتی خواهیم بود؟ آیا خوشحالی اولیه باعث می‌شود بیشتر کار کنیم یا دوباره به همان گرداب سال‌های پیشین برمی‌گردیم؟ 
دو روایت اول را دوست داشتم. در سرتاسر کتاب هم وقتی در حال خواندن هستی مدام در ذهنت داری مشابه‌سازی می‌کنی و احتمالاً می‌گویی «چقدر شبیه ما!» یا «چه جالب! آنجا هم این شکلی (شبیه ما) است!». دوست داشتم کتاب به همین شکل ادامه پیدا کند. کتاب به اتفاقات تاریخی اشاره گذرایی می‌کند و کسی که تاریخ برایش دغدغه باشد شاید در سیر احوالات کتاب گم شود و ارتباطی به کتاب برقرار نکند اما چون برای من روایت‌های مهم بود و می‌توانستم حادثۀ تاریخی را در ذهنم مشابه‌سازی کنم آن قدر درگیر تاریخ و حادثه نبودم. 
اما مشکل کتاب یک طرفه دیدن است. انگار یک روایت دارد مدام در کتاب تکرار می‌شود. از یک جایی به بعد با خودت می‌گویی: «بسه! این را ده هزاربار گفتی! فهمیدم.» نویسنده در کشورهای بلوک شرق زندگی می‌کرده اما انگار زندگی در اروپا او را تغییر داده. او با نگاهی بالاتر به همه چیز نگاه می‌کند. نه این که لزوماً بد باشد اما نگاهش از موضع بالا و اروپای «به‌به» و «بهشت برین» است. روایتش شبیه خبرنگاری است که از کشوری غربی (اروپای مرکزی یا امریکا) به کشوری دیگر رفته و حالا هر چه شبیه او نیست را بد یا غریب می‌داند. نویسنده با این که تجربۀ زیسته در کشورهای اروپای شرقی را دارد انگار آن را نادیده می‌گیرد. 
شاید مثال عینی‌اش شبیه روشن‌فکرهای خودمان که انگار مسائل را نمی‌بینند و از زاویه‌ای دورتر و از نگاه آقابالاسر نگاه می‌کنند. انگار نه انگار که هر روز در همین شهر قدم می‌زنند و سوار تاکسی می‌شوند و از شاطر سر کوچه نان بربری می‌خرند برای صبحانه. 
برای همین روایت‌های کتاب هر چه جلوتر رفت برایم خواندنش سخت بود و روایت آخر آب پاکی را روی دستم ریخت. انگار نویسنده با زبان بی‌زبانی داشت به من می‌گفت که اروپا مدینۀ فاضله او است. عیب‌های اروپای مرکزی به ندرت در کتاب به چشم می‌آیند و نقش آن‌ها در بدبختی‌های عالم نادیده است.
        

7

میدل مارچ
          من کتابهای کلاسیک را دوست دارم. با تمام قانون‌های نانوشته‌ای که شاید در مقایسه با رمان‌های مدرن مسخره به نظر برسد. البته همیشه هم بیشتر از نویسندگان جدید مات و مبهوت دقت و قلم نویسندگان کلاسیک قرار می‌گیرم. اما از بین تمام این نویسندگان با خواندن میدل مارچ دوباره شگفت زده شدم. داستان یکی از طولانی‌ترین کتاب‌های کلاسیک است. خیلی ساده شروع می‌شود؛ مثل اکثر داستان‌های کلاسیک حرف از ازدواج است؛ ازدواج دو خواهر اما ما کم کم با اهالی یک شهر آشنا می‌شویم. روابط و خلق و خو و وقتی به جلد دوم را شروع می‌کنیم باورمان نمی‌شود که یک جلد را خیلی راحت تمام کردیم. از اواسط جلد دوم اتفاق مهمی در داستان می‌افتد و اینجاچیره‌دستی الیوت بیشتر از پیش نمایان می‌شود. دقت در جزییات رفتار آدم‌ها، طرز تفکر و هر چیزی  که انگار بعد از این همه اسل هنوز در انسان و آدمیزاد یکسان و هنوز محل بحث است. این کتاب ه همه پیشنهاد می‌شود چه کتاب‌خوان و چه علاقه‌مند به داستان. از ترجمه شیوا و یک دست رضا رضایی هم نباید غافل شویم که سعی کرده در این سال‌ها بیشتر کتاب‌های کلاسیک را ترجمه کند.
        

1

سفر به انتهای شب
          کتابِ محبوب من نیست. یک جاهایی خسته می‌شدم و منتظر بودم زودتر برسم به پایان اما با این وجود تا انتها خواندم. چرا؟ قبلاً شنیده بودم که سلین تلخی و واقعیت عریان را به تصویر می‌کشد و با خودم می‌گفتم: «خب، مگر چقدر سخت است؟ یا چه کار ویژه‌ای می‌کند؟» و همین جا است که سلینِ بی‌پروا رخ نشان می‌دهد. کتاب به هیچ‌وجه به تو باج نمی‌دهد. خبری از «سیاه‌نمایی» یا آب بستن برای نشان دادن بدبختی نیست. همه چیز واقعی واقعی است اما این واقعیت گهِ خالص است. خودِ خودِ کثافت زندگی. سلین رحم نمی‌کند که لحظه‌ای در باغ سبز به تو نشان بدهد یا جایی گولت بزند و با قلمش تو را به بازی بگیرد. خیلی عریان آنچه را که می‌بیند می‌نویسند و این اصلاً کار راحتی نیست. بیان آنچه که می‌بینی بدون این که از خودت قمپز در کنی یا خودت را روشن‌فکر نشان ندهی کار سختی است. معمولاً نویسنده جوری می‌نویسند که انگار در این دنیای فاضلابی نقشی نداشته یا باید دستش را ببوسیم که آن را پیش چشم ما گذاشته. سلین برعکس با ما در این مسیر است. او خودش بخشی از این گنداب را درست کرده و همین خواندن آثارش را سخت می‌کند چون می‌دانی که واقعی است و نمی‌توانی چشمت را بپوشانی. بی‌تعارف و رک بودنی که باید با خودم بگردم تا در سینماگر یا نویسنده‌ای الان پیدا کنم (و در ذهنم نیست). با این که کتاب محبوب من نیست اما حتماً خواندن آثار دیگرش بر من واجب شده است.
        

1

چراغ ها را من خاموش می کنم
          چراغ ها را من خاموش ميكنم. اثر زويا پيرزاد ١٤٠٣/٠٩/١٩
بسم الله الرحمن الرحيم

كتاب جالبى بود. پر از تصوير سازى هاى دل نشين و چشم‌پسند. نويسنده داشت داستان را نشان ميداد و مخاطب بيشتر از اينكه كتاب را بخواند به تماشاى داستان نشسته بود. و بنظرم اين سبب همزاد پنداری و تعامل بيشتر با داستان ميشد. پتانسيل آن را داشت كه به عنوان فيلم نامه هم استفاده شود. اين حد توجه به جزئيات جذابيت كتاب را دوچندان كرده بود. تصوير سازى هاى خانم پيرزاد به گونه اى بود كه آدم احساس ميكرد دارد در آبادان قديم بين تجمع كوچک ملت ارمنى تبار ايرانى  قدم ميزند.  
        از دیگر نكات جالب اين كتاب گفت‌و‌گو هاى كلاريس با خودش بود. كه به آن ( وَرِ ذهن ) ميگفت. و وقتى كارى انجام ميداد. كه باب ميلش نبود. يا در رودرواسى ماند بود. وَرِ ذهنش سريع به او تذكر ميداد يا بهتر است بگویم سقلمه ميزد. 
        نويسنده ارمنى است. متولد آبادان و شخصيت هاى داستان هم ارمنى هستند. و اين نكته باعث ميشود اين كتاب فرصت يك همزيستى خالى از ريا با ارمنى را به دست بياوريم. و بدون هيچ گاردگیری احتمالى بتوانم در جامعه ى كوچك ارمنى هاى ايران سيرى داشته باشيم. قاعدتا يك سرى اطلاعات از آداب و رسوم ، محلات ، شهرهاى ارمنى نشين و تعاملات ارمنى ها هم به دست مى آوريم. 
        كلايس يك نمونه از زن ايرانىِ خانه دارِ بادغدغه بود. شايد قبل از آشنايى با اين كتاب من و تعداد قابل توجهى از مخاطبين جنس مخالف كلاريس به اين جنبه هاى متفاوت از زنِ خانه‌دار ، زن و خانه و نقش مادر  توجه نكرده بوديم. اينكه يك زن خانه دار چقدر ميتواند حساس باشد. اينكه يك مادر چقدر ميتواند قلب بزرگى داشته باشد. و چندین نكته قابل توجه ديگر در مورد زيست زن كه در اين كتاب به آنها اشاره شده است. 
        هر چه به اواخر كتاب نزديك تر ميشدم به دردسر هاى كلاريس يا بهتر است بگويم به دغدغه ها و دردسر هاى زن اضافه ميشد. و از طرفى داستان داشت عجيب تر ميشد. شايد پنجاه‌شصت صفحه مانده به آخر كتاب داستان آنقدر شاخ و برگ پیدا كرده بود كه خود يك كتاب سيصد چهارصد صفحه‌اى دیگر می‌طلبيد. ولى بنظرم براى اينكه كتاب را جمع كند و راهى براى جلد دوم بگذارد. يكهو شاخ و برگ ها را هرس می‌کند. و بنظرم با این کار  داستان را ذبح می‌کند. و از طرفى یک پايان باز براى داستان می‌گذارد تا شايد بعدا دوباره از  كلاريس و خانواده اش بنويسد.

فاضل تقوی | یادداشت های مجنون

#یادداشت_های_مجنون
        

33

کوچه ی نقاش ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

2

گفتارهای عمومی در باب مسائل فنی خودرو
          صنعت خودرو، به دلیل ارتباط با بیش از شصت صنعت دیگر مشهور به لوکوموتيو صنايع می‌باشد. در ساخت خودرو، مجموعه‌ای از تکنولوژی رشته‌های مختلف صنعتی (فلزی، پلاستیک، شیمیایی، پارچه، عایق شیشه، الکترومکانیک، برق، الکترونیک، متالوژی و....) طراحی، مدیریت و اقتصاد به کار رفته است. از این رو این صنعت، به عنوان یکی از شاخصه‌ای توسعه یافتگی هر کشور محسوب می‌شود. طی سال 2022 تجارت خودرو ده درصد از تجارت جهانی را (به ارزش 1،518 میلیارد دلار) به خود اختصاص داده است.
بر اساس گزارش سازمان بین المللی تولیدکنندگان وسایل نقلیه موتوری در سال 2022 در مجموع بیش از 85 میلیون خودرو (شامل خودروهای تجاری) در جهان تولید شده است که رشد 6 درصدی نسبت به سال 2021 را نشان می‌دهد، اما هنوز فاصله معنا داری با اوج تولید خودرو در سال 2017 (قبل از شیوع کرونا) دارد.
کشورهای چین، آمریکا، ژاپن و هند به تنهایی حدود 60 درصد تولید خودروی جهان را در اختیار دارند که چین با تولید بیش از 27 میلیون خودرو و سهم حدود 32 درصدی در صدر کشورهای تولید کننده قرار دارد.
طی سال‌های 2021 و 2022 در بین 16 کشور بزرگ تولیدکننده خودرو در جهان، اندونزی، هند و ایران توانستند بیشترین رشد تولید را به خود اختصاص دهند. ایران در سال 2022 توانسته است سه کشور انگلیس، روسیه و اسلواکی را کنار بزند و در جایگاه شانزدهمین تولیدکننده بزرگ خودرو جهان با سهم حدود یک درصدی و هفتم آسیا در این سال قرار بگیرد. صنعت خودرو یکی از مهم‌ترین صنایع در اقتصاد ایران به شمار می‌رود. این صنعت عظیم از ابعاد مختلفی تشکلیل شده است و می‌توان در یک دسته‌بندی آن را به دو بخش فنی و غیرفنی تقسیم کرد. بخش فنی و مهندسی این صنعت متشکل از بخش‌های مرتبط با مهندسی مکانیک، الکترونیک و برق، مواد و متالوژی، کامپیوتر، مکاترونیک و ... می‌باشد که هر یک از علوم تخصصی خود را دارا می‎باشد. از طرفی در بخش غیرفنی صنعت خودرو ما با مسائل مهمی مثل اقتصاد، مدیرت مالی وحسابداری، منابع انسانی، تدوین استراتژی‌ها، سیاست گذاری، بازاریابی و برندسازی، ساختار سازمانی و ... مواجه هستیم. پرداخت تخصصی به هر کی از این موارد می‌تواند راهگشای بیساری از افراد و کسب و کارها باشد.
برای ورود به صنع خودرو نیاز است که افراد با اصلاحات و اسامی و کارکردهای آن‌ها آشنا باشند تا ادبیات مشترکی بین آن‌ها و متخخصین این حوزه برقرار شود. در این کتاب تلاش شده است که مسائل فنی خودرو را بصورت غیرمحاسباتی و جامع برای افرادی که مهندس و متخصص فنی در حوزه خودرو نیستند، اما علاقه‌مند به فعالیت در صنعت خودرو هستند گردآوردی گردد. این کتاب دارای مفاهیم پیچیده‎ای نمی‌باشد و همانگونه که گفته شد حاصل مطالعات و جمع آوری‌های شخصی نگارنده طی مدت حدودا دوساله است که شامل پنج بخش و در قالب بیست و هشت فصل می‌باشد که در آن به تاريخچه حمل و نقل در جهان، اهميت صنعت خودرو، طراحي خودرو، آشنايي با اصول طراحي خودرو، كلاس بندي خودرو، ارگونومي، ساشي و بدنه، شاسي، پلتفرم، سيستم هدايت و فرمان، سيستم تعليق، جنس بدنه، رنگ خودرو، قواي محرك، تاريخچه و انواع موتور خودرو، اجزاء و نحوه عملكرد موتورهاي احتراق داخلي، موتور ديزل، موتور هيبريد، توربوشارژر، ECU، سيستم انژكتور و كاربراتور، انواع سوخت، سيستم برق رساني خودرو، جعبه دنده دستي، انواع جعبه دنده اتوماتيك، ديفرانسيل خودرو، ايمني، نوآوري‌ها در عرصه‌ي ايمني، عملكرد سيستم ترمز، سيستم روشنايي خودرو، آينده صنعت خودرو، خودروهاي برقي، خودروهاي هيدروژني، خودروهاي متصل، خودروهاي خودران و ... پرداخته شده است.
 این کتاب، با هدف آماده سازی دانشجویان و اساتید حوزه مدیریت و اقتصاد بهای ورود به عرصه‌های مرتبط با صنعت خودرو آماده شده است.
        

4

من او

15

اون بندی که درباره ربا نوشتید یه ذره مبهمه. یا من نفهميدم. یهودی به مسیحی ربا میده. در نتیجه مسیحی باید روی زمین کار کنه تا بتونه قرضش رو بپردازه و یهودی، بدون اینکه به زمین نیاز داشته باشه ثروتمند میشه.. درست میگم؟
          -گزارش مقدمه و فصل اول-

پیش نوشت: کتاب مهمی است برایم؛ لذا سعی می‌کنم گزارش پیشرفت محتوایی بنویسم.

مقدمه را چند وقت پیش خواندم و امروز صرفا تورق کردم. جان مطلب اینکه کتاب نه مدافع سرمایه‌داری است و نه منتقد آن. این پدیده را به عنوان یک موضوع مطالعاتی مهم مورد پژوهش قرار داده. برای این کار، آراء مهم‌ترین اندیشمندان این حوزه در باب سرمایه‌داری را آورده است. در واقع، به جز فصل یک که مروری بر بستر تاریخی شکل گیری سرمایه‌داری دارد، بقیه فصول، هر کدام به یک اندیشمند اختصاص دارند. برخی له سرمایه‌داری و برخی علیه آن. برخی رویکردهای اقتصادی‌تر و دیگران سیاسی یا فرهنگی تر. به طور مشخص هم چند کلان موضوع را قرار است که در هر فصل مورد توجه قرار بدهد. موضوعاتی که معمولا در ارتباط با سرمایه‌داری طرح و بحث شده اند. مثل فقر و ثروت، کثرت گرایی فرهنگی، اثر بر خانواده و به طور کلی اثر بر نهادهای سابق جامعه مثل دین، برابری و عدالت و... 

همان طور که گفتم، فصل یک هم در واقع مقدمه‌ای بر شروع کتاب است. در مقدمه بر مطالعه زمینه مند سرمایه داری تأکید می‌شود. اتفاقی که در تمام طول کتاب رخ می‌دهد؛ اما در فصل یک به صورت مستقل کمی به آن پرداخته می‌شود.
در این فصل از نگاه مکاتب فکری رایج تاریخ اروپا به «تجارت» به عنوان سمبل سرمایه‌داری پرداخته می‌شود. در واقع، در اینجا فعلا منظور از سرمایه‌داری، ثروت مند شدن و دست به هر کار پلیدی چون تجارت (!) زدن برای ثروت‌مند شدن است. شاید بتوان این طور به مطلب نظم داد که کلا سه مکتب کلاسیک بررسی می‌شوند. دو تا از مخالفین سر سخت تجارت و مال اندوزی، سنت مسیحیت و سنت «جمهوری خواهی مدنی» است. برای من لااقل دومی جدید بود و خیلی نشنیده بودم. اینجا هم وارد جزئیات نشده. اینها هر کدام به نحوی «ثروت» را ملازم با «فساد» و در نتیجه دوری از «فضیلت» توصیف میکردند و چه چیزی مهم‌تر از فضیلت؟ یک استدلال مهم جمهوری خواهان مدنی یا یونانیان کلاسیک، این است که تجارت، تخصصی گرایی اقتصادی را به دنبال دارد و این یعنی، هر کسی برود پی کار خودش. خب، پس تحقق منفعت عمومی و جامعه چه می‌شود؟‌ یا استدلال دیگر این است که اساسا معلوم نیست تجارت چه ارزش اقتصادی اضافه ای دارد؟‌
در بین انواع تجارت هم، ربا به عنوان تجارت پول، از همه منفورتر است. اما در دوره‌ای، به شدت به سازوکارهای وام‌دهی نیاز پیدا می‌کنند. نتیجه این می‌شود که کلیسا اجازه میدهد یهودیان که در دینشان ربا به غیریهودیان جایز است، ربا بدهند. در واقع، درآمد کلیسا از عشریه زمین‌های کشاورزی بوده. چیزی شبیه خمس در اسلام. لذا رباخواری یهودیان از دو جهت اهمیت داشته: یکی اینکه مسیحیان سراغ راه های درآمدی دیگری چون رباخواری نروند و به کشت و کار خودشان ادامه دهند و ثانیاً یهودی ها به دنبال گرفتن زمین کشاورزی نباشند که کشاورزی آنها، سودی برای کلیسا نداشته است.
اینها دو مکتب مخالف تجارت بودند. اما «قانون مدنی رومی» کلا در یک منطق فکری متفاوتی قرار دارد. طبق گفته کتاب، این قانون از قرن دوازده مجددا مورد توجه قرار میگیرد ولی طبق دیگر گفته های کتاب، میتوان گفت که اثر آن به مرور نمایان می‌شود. مهم‌ترین نقطه تمایز این آیین با دو مکتب قبل را می‌توان در فردگرایی آن دانست. در قبلی ها، اگر آزادی تأمین می‌شود، برای این است که شخص بتواند آزاد از مال و دنیا به جمهور خدمت کند. اما اینجا آزادی مطلوب است چون هر کسی حق آزادی دارد و ما نباید در کار بقیه دخالت کنیم. به تعبیر دیگر، تفاوت محوری در تلاش برای «تحقق خیر عمومی» و یا «حقوق فردی» است.
به گفته ی کتاب، ارزش های این قانون بود که در برابر مسیحیت و سنت جمهوری خواهی مدنی ایستاد و وحدت را از جامعه مسیحیت گرفت. این، یک نقطه تاریخی بسیار مهم است. جایی که پروتستانتیسم از کلیسای کاتولیک جدا میشود و خود به مرور به مذاهب مختلف تفکیک می‌شود و مهم‌تر از همه آنکه، اینها سر کوچک ترین مسائلی کارشان به درگیر کشت و کشتار می‌رسد. در واقع این وضعیت تاریخی، آبستن تولد جان لاک و هابز و دیگر اندیشمندان سیاسی است که بگویند بس است هر چه دین بر جامعه حکمرانی کرد! مذهبی ها برای اختلافات خود جان هم و آرامش هم را میگرفتند؛ پس راه پیشنهادی همه، این شد که شور مذهبی را در جامعه بکاهیم.
این شد که قانون مدنی رومی با فردگرایی پنهان خود، بر آخرت و فضیلت خواهی مسیحیان و جمهوری خواهان مدنی پیروز شد.

پ.ن: خیلی نگران بودم که کتاب سختی باشد و نفهمم. اما بسیار روان است. لااقل تا اینجا که این طور بوده. نمی‌دانم چقدر در انتقال حرف کتاب موفق بودم. به نظرم خیلی حرف مهمی زده است!
        
ذهن و بازار: جایگاه سرمایه داری در تفکر اروپای مدرن

16

جنگ و صلح
          از خودم ناراضی ام.
هر جور حساب میکنم، میتونستم و می‌بایست که این کتاب رو زودتر از اینها میخوندم.
اهل فن ميدونند و امثال من هم به تجربه، آهسته آهسته متوجه میشن که کلاسیک هایی که حسابشون رو پس دادن، تضمینی هستند و بی بدیل.. و خوندنشون ضروری.. 
جنگ و صلح، حجمش زیاده اما ارزشش رو داره، شخصیت پردازی هاش خیلی پیچیده‌ نیست و همزمان اندازه چهار پنج تا رمان حرف زده!.. بنابراین .. 'ای کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم!' 
.
نقطه روشن ماجرا اما، اینجاست که من این کتاب رو در سال 2024، در اوج تنش نظامی ایران و جبهه مقاومت در مقابل رژیم جعلی خوندم. تقریبا همزمان با حادثه پیجرها شروع کردم، تا امروز که همزمان با آتش بس لبنان تموم شد..
جالب توجه بود، و شمع امیدی در دلم روشن کرد، خوندن ماوقع نبرد 1812 در سال 2024 و نظر به 2024 از منظر 1812...
. 
میپرسید یعنی چه؟ چه ربطی است میان نبرد بارادینو، میان فرانسه و روس به سال 1812، و وضعیت امروز ما.. اسرائیل، مقاومت و سید حسن..؟ 
واقعیت امر، رابطه‌اش خیلی بعیده هستش (به قول خارجی ها :  counterintuitive). اصلا نمیتونیم یک به یک تطبیقش بدیم ولی باید لابلای سطور و تحلیل های جناب تولستوی پی‌اش بگردیم.. و چنین رابطه ای هست!
. 
وقتی در چنین ایامی این کتاب رو میخوندم ، ناخودآگاه بخشی از امیدها و یاس ها و مسائل رو به این کتاب عرضه میکردم.. و نتیجه این کار، به گمان من بسیار رضایت بخش بود.. 
خداروشکر که اگر این کتاب رو در 20 سالگی نخوندم، در موقعیت زمانی مناسبش خوندمش.. 
. 



        

0

واقع گرایی سرمایه دارانه
          1. این کتاب کوتاه همین امروز به دستم رسید و همین امروز خواندمش. مدت‌ها بود که چنین کاری نکرده بودم و از اینکه (با هر سختی که داشت) انجامش دادم، راضی هستم.

2. این کتاب را نباید یک کتاب اقتصادی و یا حتی اقتصاد سیاسی فرض کرد؛ بلکه بیشتر اثری در حوزه فلسفه سیاسی است. لذا بیشتر از اسمیت و کینز و امثالهم، به فوکو و بودریا و ژیژک ارجاع میدهد.

3. واقع گرایی سرمایه دارانه تقریبا همان پست مدرن است؛ لایه فرهنگی و ایدئولوژیک اقتصاد سرمایه داری.

4.  شاید بتوان ایده اصلی کتاب را در این جمله از خود کتاب پیدا کرد: ... واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه متضمن تسلیم شدن در برابر واقعیتی بی‌نهایت تغییر پذیر است که می‌تواند در هر لحظه پیکربندی‌اش را عوض کند. (ص۸۵) همان طور که گفتم، آنچه کتاب در پی تبیین آن است، بسیار به آنچه ما از واژه پست مدرنیسم متوجه می‌شویم نزدیک است. جهانی که در آن هیچ تمرکزی وجود ندارد. خیر عمومی معنا ندارد. ارزش محوری، بی ارزش بودن است. در واقع هر کسی ارزش هایی دارد ولی قرار نیست تا ابدا آنها را داشته باشد. همه این سیالیت، ناشی از تسلیم شدن بشر پست مدرن در برابر «واقعیت» جهان هستیم. آنچه اصیل است، واقعیت است و بقیه چیزها اهمیتی ندارند. در واقعیت هم هیچ ارزشی وجود ندارد. البته کتاب سعی دارد توضیح بدهد که اتفاقا خیلی هم ارزش‌ها وجود دارد که همه برآمده از سرمایه‌داری و ناشی از آن هستند.

5. حال کتاب برای توضیح این ایده‌ی خود از جهات مختلفی به سمت موضوع حمله می‌کند. هر چیزی را دستاویز می‌کند تا منظور خود را برساند. از نقش دولت در جهان پسافوردیسم گرفته تا رشد بیماران روانی در دهه‌های اخیر. سرمایه داری همواره سعی می‌کند چنین اتفاقاتی را به «فرد» و کوچک ترین عضو ممکن نسبت بدهد؛ اما کتاب توضیح می‌دهد که ما درگیر یک فساد سیستماتیک هستیم و توصیه‌های اخلاقی برای رفتار بهتر تک تک افراد، کمک خاصی نمی‌کند.

6. کتاب آسان نبود. پر از ارجاع به فیلم‌ها و سریال‌هایی که ندیده بودم و تقریباً هیچ شناسی هم برای دیدنشان نداشتم! از بس معمولا قدیمی بودند. لذا نمیتوانم ادعا فهم کامل کتاب را بکنم. آنچه گفتم، برداشت خودم بود.
        

28

چراغ ها را من خاموش می کنم
          جزو لیست «عمراً بخوانم»م بود. از اسمش و حتی اسم نویسنده اش (دومی را واقعا نمی‌دانم چرا!) معلوم بود از این کتاب‌های عاشقانه‌ی آبکی است که عاشق، مورد بی‌لطفی معشوق قرار گرفته و قرار است شاهد صفحات متمادی، خودخوری و حرف‌های پر از عشق و سوز و البته ناله‌ی عاشق باشیم. دو نفر که اصلا معلوم نیست در چه جهانی زندگی میکنند و جز خودشان در مورد هیچ چیزی صحبت نمی‌شود.
با این وجود، پیشتر هم گفتم که در کتاب صوتی سخت نمیگیرم و اگر هم از کتابی خوشم نیامد، خب، رها می‌کنم. تا حالا هم از این قاعده بد ندیده ام. مثل همین کتاب که واقعاً عالی بود.
در واقع نیم ستاره ای که کم کردم به خاطر اسم مزخرف و بازارپسندش هست. کتاب واقعا فکر دارد و عجیب اینکه از فکر پشت سرش هم خوشم می‌آید. یک ایده‌ی فمنیستی لوس و مسخره نیست و اتفاقا خیلی واقعی به توصیف احساسات زن و بی‌مهری‌هایی که می‌بیند می‌شود. داستان کاملاً کانتکس دارد و زیادی هم دارد. هم شخصیت ها ارمنی ایرانی هستند که خب، خیلی جدید و متفاوت است. هم در ایام قبل از انقلاب، در محله شرکت نفت اتفاق می‌افتد که باز هم جدید است و ما معمولا چیز زیادی در موردش نمی‌دانیم. هم تنوع شخصیتی خوبی دارد و هم چیزهای دیگر. حتی پایان داستان هم خوب بود. از کسی که اسمش زویا باشد، بی خود و بی جهت انتظار داشتم که یک پایان زرد خانمان برافکن غیرواقعی برای داستان ترسیم کند؛ ولی اتفاقاً خیلی هم واقعی و خوب بود. دست مریزاد.
        

15

چمران به روایت همسر شهید ( نیمه پنهان ماه 1)
          شب آخر با مصطفی واقعا عجیب بود. نمی‌دانم آن شب چی بود. صبح که مصطفی می‌خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای توی راه. مصطفی این‌ها را گرفت و به من گفت «تو خیلی دختر خوبی هستی.» بعد یک دفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یک دفعه خاموش شد، انگار سوخت. من فکر کردم «یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می‌شود، این شمع دیگر روشن نمی‌شود، نور نمی‌دهد.»
تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا این‌قدر اصرار داشت و تاکید می‌کرد که امروز ظهر شهید می‌شود. مصطفی هرگز شوخی نمی‌کرد. یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر برنمی‌گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هر چه فریاد می‌کردم که «می‌خواهم بروم دنبال مصطفی»، نمی‌گذاشتند. فکر می‌کردند دیوانه شده‌ام، کلت دستم بود! به‌هرحال، مصطفی رفته بود و من نمی‌دانستم چکار کنم. در ستاد قدم می‌زدم، می‌رفتم بالا، می‌رفتم پایین و فکر می‌کردم چرا مصطفی این حرف‌ها را به من می‌زد. آیا می‌توانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه می‌کردم، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام «خراسانی» که دوستم بود. با هم کار می‌کردیم. یک‌دفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه.» مانتو شلوار قهوه‌ای سیری داشتم. آن را پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شد و این‌که مصطفی امروز دیگر شهید می‌شود. او عصبانی شد، گفت «چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا این‌طور می‌گویی؟ چرا مدام می‌گویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی هست!» می‌گفتم «اما امروز ظهر دیگر تمام می‌شود.» هنوز خانه‌اش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم «برو بردار که می‌خواهند بگویند مصطفی تمام شد.» او گفت «حالا می‌بینی این‌طور نیست، تو داری تخیل می‌کنی.» گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم، با همه وجودم گوش می‌دادم که چه می‌گوید و او فقط می‌گفت «نه، نه!» 
بعد بچه‌ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند «دکتر زخمی‌شده.» من بیمارستان را می‌شناختم، آن‌جا کار می‌کردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم سمت سردخانه. خودم می‌دانستم مصطفی شهید شده بود و در سردخانه است، زخمی نیست. به من آگاه بود که مصطفی دیگر تمام شد. رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم گفتم «اللهم تقبل منا هذا القربان.» آن لحظه دیگر همه‌چیز برای من تمام شد، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی ... نکند، نکند. او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به‌همین خون مصطفی، به‌همین جسد مصطفی_ که در آن‌جا تنها نبود، خیلی جسدها بود_ که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد. احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به‌خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.
.
به روایت سرکار خانم #غاده_جابر، از زندگی مشترک وی با #شهید_مصطفی_چمران در لبنان و ایران. زندگی پر از عشق، مهر، سختی و جهاد.

        

3