دوشس تو خوش شانس بودی 🍿🎀
      

        👩🏻‍💻:خودم وقتی این کتاب رو خوندم که خیلی وقت بود از کتاب خوندن دور شده بودم و قشنگ تریننن بود براام:))
📄 کامنت از مجله :
گاه تمام سرمایه‌گذاری عاطفی‌ات را بر روی یک آدم قرار می‌دهی و زمانی که او می‌‌رود( حتی دیگر مانند سابق نیست)تو خالی خالی می‌شوی. گویی در یک قمار بزرگ همه‌ی سرمایه‌ات را باخته باشی. این همان احساسی بود که این اواخر آدام و کاملیا، هر دو در حال تجربه‌ی آن بودند. اما اشتباه نکنید. رمان سنگ، کاغذ قیچی (Rock Paper Scissors) کتابی عاشقانه نیست!
آلیس فینی (Alice Feeney)، نویسنده‌ی پرفروش نیویورک‌تایمز، در اثر حاضر که چهارمین رمان اوست، داستانی رازآلود را برایتان روایت می‌کند که هرچقدر هم تلاش کنید نمی‌توانید پایان آن را حدس بزنید. داستان زوجی جوان که رابطه‌شان به بن‌بست خورده .به همین دلیل هم به اسکاتلند می‌روند تا با فاصله گرفتن از شلوغی‌های شهر لندن مشکلاتشان را حل‌وفصل کنند. اما به سیاقِ همه‌ی رمان‌های معمایی، هیچ‌چیز آنطور که انتظار دارند، پیش نمی‌رود :))
      

        خیلی دوستش نداشتم و خب نظرم اینه شاید ارزش یکبار خوندن رو داشته باشه!!!(که خب بازم بنظرم عجیبه!!)
      

        نورا سید!!
چی بگم که از ارزش این اثر خوب کم نکنه!! اصلا مگه کم هم میشه ؟؟
فوق العاده بود ✨
(توی تاریک ترین زمانم خوندمش )
      

        اولین رمان فارسی دوران راهنمایی ام :))🍀
" نگاه کن که غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سايه ي سياه سرکشم
اسير دست آفتاب می شود

نگاه کن
تمام هستيم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد

نگاه کن
تمام آسمان من پر از شهاب می شود...
    «فروغ فرخزاد »
      

        ⁦(⁠╥⁠﹏⁠╥⁠)⁩
      

        شبهای تابستون قبل کنکورمو ساخت...
یه تیکه از خاطرات خوب حک شده توی زندگی من :))
      

        +خودت،خودت رو ببینی میشناسی؟؟
-نمی‌دونم ولی از دیدن خودم خوشحال میشم!
این میتونست یه تیکه از مکالمات دارن باشه...
      

        مطمعنم تهش هر مدل دیگه ای تموم میشد غیر این شکلی که الان تموم شده افسردگی می‌گرفتم...
خداحافظ افسردگی پایان غمگین
و سلام افسردگی پایان داستان...
مرسی دارن خاطره ثبت شده ای برام به جا گذاشتی :'))
      

        فقط یه سوال 
چطور یه نفر می‌تونه انقدر منفور باشه؟؟اقای تینی شبا راحت سر رو بالش میذاری که بخوابی؟؟
      

        هنوز نبود آقای کریپسلی اذیتم میکند...لارتن!!
تصورم از  هارکات هرکسی می‌توانست باشد غیر از اینی که شد...اوه
      

        همون شد که ازش میترسیدم...
امشب یه دقیقه بیشتر گریه میکنم💔
      

        غمگینم...
امیدوارم اونچه که فک میکنم اتفاق نیوفته...
نویسنده کتاب آقای شان!, میشد کمی ملایم تر پیش رفت ؟؟مگر نه؟؟
      

        تنفر از منفورترین چیزا؟؟نه ممنون, آقای تینی هست!!
حالا دیگه مجبورم به ادامه دادن کتاب ،چرا که باید ببینم شان چه تصمیمی میگیره؟!
      

        اگه تا اینجا پیش اومدی غم زیادی رو قراره متحمل بشی...
خیلی چیزا بالاخره معلوم میشه...