کوثر باقری

تاریخ عضویت:

آبان 1402

کوثر باقری

@koko929

12 دنبال شده

16 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» نوشته حمیدرضا صدر، آخرین اثر اوست که به شرح مبارزه با سرطان و تجربه‌هایش در این دوران می‌پردازد.
اما «از قیطریه تا اورنج کانتی» فقط یک کتاب نیست؛ سفری‌ست از کوچه‌های شلوغ تهران تا اتاق‌های سرد و روشن بیمارستانی در آمریکا، سفری از خاطرات جوانی و زندگی روزمره تا نقطه‌ی پایان، همان جایی که آدم مجبور می‌شود بی‌پرده‌ترین گفت‌وگوها را با خودش و جهان داشته باشد.
حمیدرضا صدر این کتاب را نه با نیت تألیف یک اتوبیوگرافی معمولی، که با شجاعتِ مواجهه با خودش نوشته. او در این کتاب، خودش را در برابر خواننده بی‌دفاع می‌گذارد: انسانی که در میانه‌ی بیماری سخت و جنگ با جسمِ ضعیف‌شده، هنوز نگاهش پر از زندگی، عشق و امید است.
خواننده در هر صفحه حس همدردی، تاثر و در عین حال، تحسین نسبت به استقامت و شجاعت او را احساس می‌کند. روایت کتاب از مرگ و زندگی، نه تنها مسائلی ذهنی، بلکه واقعیت‌هایی عینی و احساسی است که هر فردی در مواجهه با بحران‌های زندگی ممکن است با آنها روبه‌رو شود. صداقت نویسنده، به‌ویژه در توصیف احساساتی چون ترس از مرگ، ناامیدی، و در عین حال، شور زندگی، به شدت تأثیرگذار است و مخاطب را به تفکری عمیق‌تر وادار می‌کند. در بخش‌هایی از کتاب، احساسات فردی و انسانی حمیدرضا صدر به شدت برجسته است؛ وقتی به خاطرات روزهای خوب گذشته می‌پردازد یا وقتی از لحظه‌های همکاری با خانواده و دوستان سخن می‌گوید، حس محبت، قدردانی و در عین حال، حس عجز و ناراحتی در برابر قدرت زمین‌زننده بیماری را می‌توان به وضوح حس کرد. این کتاب مجموعه‌ای‌ست از خاطرات، یادداشت‌های کوتاه، مرور گذشته، حسرت‌ها و حتی تکه‌هایی از زندگی روزمره که صدر با همان قلم ساده و دوست‌داشتنی‌اش کنار هم گذاشته. مهم‌ترین ویژگی کتاب همین قلمِ «صمیمی» و «شفاف» اوست؛ کلمه‌ها مثل شیشه‌اند، بی‌پرده، زلال و پر از اشک.
در دل روایت صدر، دو خط موازی هم‌زمان حرکت می‌کنند: یکی خطِ مرگ که حضورش را از همان صفحات ابتدایی می‌توان حس کرد؛ دیگری عشق به زندگی، که مثل شمعی لرزان در تاریک‌ترین صفخات کتاب‌ها هم هنوز روشن است. او از درد و دارو، از شیمی‌درمانی، از اضطراب عمل‌های پیاپی، از نگاه‌های نگران اطرافیان و از سکوت سنگین شب‌های بیمارستان می‌گوید؛ اما درست همان‌جاهاست که جمله‌هایش بوی قهوه‌ی تازه‌دم می‌دهند، بوی بازی فوتبال، بوی کودکی در قیطریه، بوی فیلم‌های کلاسیک هالیوود که هنوز در ذهنش روشنند.
یکی از تأثیرگذارترین بخش‌های کتاب، چگونگی مواجهه‌ی صدر با «ترس» است. او صادقانه اعتراف می‌کند که می‌ترسد؛ از درد، از ناتوانی، از آینده‌ای که شاید نباشد. اما همین اعتراف، خودش قدرت است. چون وقتی نویسنده با شجاعت از ضعفش حرف می‌زند، آدم حس می‌کند این صداقت، همان نوری‌ست که در دل تاریکی امید را زنده نگه می‌دارد.
در این سفر، خواننده هم حضور خودش را در کنار او احساس می‌کند. هرکس در لابه‌لای صفحات کتاب، خاطره‌ای پیدا می‌کند که خودش هم آن را زندگی کرده‌است. خاطره‌ی یک بازی فوتبال، ذوق ساده‌ی خریدن بلیط سینما، عشق کوچک و عمیق به دخترش، لحظه‌ی کوتاهی در یک خیابان در تهران که حالا مثل گنج در ذهنت مانده. صدر این لحظه‌ها را همان‌قدر با جزئیات تعریف می‌کند که درد را؛ ترکیبی عجیب که شیرینی و تلخی را در یک لحظه به جان خواننده می‌ریزد.
اما شاید اوج کتاب همان لحظه‌ای باشد که صدر به‌طور غیرمستقیم با مرگ صلح می‌کند. او مرگ را دشمنی سیاه نمی‌بیند که باید شکستش داد، بلکه آن را هم بخشی از مسیر می‌داند، یک مهمان که بالاخره سراغ آدم می‌آید، بی‌دعوت و بی‌دلیل. این نگاه فلسفی و آرام، همان چیزی‌ست که خواننده را از وحشت خالی می‌کند؛ صدر با همه‌ی ضعف جسم، با کلماتش به آدم یاد می‌دهد که چطور می‌شود حتی در تاریکیِ پایان، هنوز عاشق بود.
کتاب با یک یادداشت از غزاله صدر، دختر نویسنده، تمام می‌شود؛ نامه‌ای کوتاه و خالصانه که تلخی لحظات آخر را واقعی‌تر و انسانی‌تر می‌کند. غزاله از شب‌های طولانی کنار تخت پدرش می‌گوید، از امیدهای کوچک، از سکوت‌های سنگینِ اتاق بیمارستان، و از عشقِ بی‌چون‌وچرای یک خانواده. این پایان‌بندی، نه تنها ضربه‌ی عاطفی داستان را تکمیل می‌کند، بلکه به خواننده یادآور می‌شود که هر انسانی در لحظه‌ی رفتن، تنها نیست؛ اگرچه جسم تنهاست، اما خاطرات و عشق، تا همیشه می‌مانند.
چرا باید خواند؟ چون «از قیطریه تا اورنج کانتی» نوعی تمرین است. تمرین این‌که زندگی، حتی در تاریک‌ترین پیچ‌ها، ارزش نگاه کردن و نگه داشتن دارد. تمرینِ این‌که رنج هم بخشی از راه است. تمرینِ گفتنِ حقیقت به خودت، بدون نقاب، بدون نمایش، درست همان‌طور که صدر با کلمات ساده و بی‌تعارفش انجام می‌دهد. و این شجاعت او، حتی در لحظات آخر بسیار بسیار قابل تحسین است.

این کتاب را باید آهسته خواند. باید گاهی زمین گذاشت، چند صفحه به عقب برگشت، دوباره نفس کشید و ادامه داد. مثل راه رفتن در کوچه‌های قدیمی؛ هر بار که برگردی، چیزی تازه‌تر در دیوارها و پنجره‌ها صدایت می‌زند و تو را به زندگی دعوت می‌کند.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.