من فکر کردم نویسندهٔ سلول شماره هفده یک نوجوان است از بس که در داستان تمام حرفها و فکرها نوجوانانه نوشته شده بود. اما مامان که گفت نویسنده مادر سه فرزند است، تعجب کردم. از بس که روحیهٔ من که نوجوان شدهام را میشناخت و درک میکرد و برایش داستان نوشته بود.
کتاب را دوست داشتم چون اطلاعات نجوم و فضاشناسی در کتاب آمده بود. خیلی هیجانی و جذاب بود. توصیف خفه شدن شخصیتهای داستان خیلی خوب بود. از اینکه شخصیت اصلی داستان اینقدر شجاع بود، تعجب کردم مخصوصاً که پشت سر رئیسش غیبت میکرد و بدگویی میکرد. و حتی باورم نمیشد که آخر داستان رئیسش به او شوکر برقی زد و دوباره آن را به سلول شماره هفده انداخت. 😯
آن قسمتی که تورال نمیگذاشت بچهها خدا را ستایش کنند و به سوالهایشان راجع به زمین هم جواب نمیداد، بدم آمد ولی میدانم که برای بدجنس نشان دادن تورال لازم بود. دلم میخواهد نویسنده جلد دوم این رمان را بنویسد.
راستی! جالب اینجاست که قبل از رسیدن کتاب، خواب یکی از قسمتهای داستان را دیده بودم و وقتی آن قسمت را خواندم تازه یاد خوابم افتادم.
همچنین نقاشیهای کتاب کاملاً دقیق و زیبا بود ولی متأسفانه ویراستاری خوبی نداشت و کلی ویرگول لازم گم شده بود. 🤭
دست خانم فاطمهسادات موسوی درد نکند که برای ما نوجوانها مینویسند. 🌷