Daughter of the Sun

Daughter of the Sun

@catherin
عضویت

فروردین 1404

19 دنبال شده

21 دنبال کننده

یادداشت‌ها

ویدئو در بهخوان
        به نام خالق عشق... 
رقبای الهی" حماسه‌ای است که بر پردهٔ سپید کاغذ رقم می‌خورد؛ نبردی عظیم که قهرمانانش نه با زور، که با شورِ نوشتن می‌جنگند. ربکا راس، در این اثر، عشق را در مکانی متجلی می‌سازد که کمتر کسی جستجوگرش است: در میانهٔ میدان جنگ خدایان.

✨در قلب این توفان، آیریس را می‌یابی؛ دختری با قلبی به وسعتِ رؤیاها و اراده‌ای به صلابتِ کوه. او با نوک قلمش، نه بر علیه دشمن، که بر علیه تقدیر می‌شورد. هر واژه‌ای که می‌نویسد، پلی می‌شود به سوی آزادی، و هر نامه‌ای که پنهان می‌کند، گواهی است بر شجاعت یک قلبِ عاشق. او یادآورِ این حقیقت زیباست که گاهی نرم‌ترین قلم‌ها، می‌توانند سخت‌ترین سنگ‌ها را بتراشند.

❤در سوی دیگر این صفحه، رومن ایستاده است؛ نگهبانی تنها در قصرِ وظیفه. او که جهان، نقابِ سردی بر چهره‌اش زده، اما در سکوتِ خود، جهانی از احساس را پنهان کرده است. نبردِ او، جنگی در سایه است: نبردی بین آنچه باید باشد و آنچه آرزو دارد باشد. سفر او، سفری است برای یافتنِ صدایِ خود در میانِ همهمهٔ فرمان‌های جهان.

💕و در این میان، عشقِ این دو، درخششی است که تاریکی را می‌درماند. عشق آنها، نه یک آتش‌افروز، که چراغی آرام است که در بادهای سهمگین جنگ، هرگز خاموش نمی‌شود. این عشق، در قالب نامه‌هایی رقم می‌خورد که خود، به تنهایی یک داستانِ کامل هستند؛ داستانی از امید، اشتیاق و شجاعت.
پایان داستان، فریادی است در سکوت! لحظه‌ای که تمام آن نامه‌ها، نگاه‌ها و کلمات ناگفته، در یک تصمیم قربانی‌وار به اوج می‌رسد. این پایان، شوکه‌کننده است نه به خاطر یک حادثهٔ غیرمنتظره، بلکه به خاطر عمق فداکاری که نشان می‌دهد. اینجا است که رقابت به پایان می‌رسد و یک اتحاد الهی آغاز می‌شود. 

      

5

        سم رب العشق 
خدای من! چه کتابی بود این؟! از همون اول که پا میزاری توی دنیای رنگارنگ و شیرینِ کاترین، دلت میخوااد باور کنه که میشه یه جوری قشنگ تمومش کرد. حتی با وجودی که میدونی داری تماشای یه تراژدی رو میکنی، بازم دل به اون آرزوهاش می بندی... به عشقش... به همهٔ اون چیزی که میتونست باشه و نیست.

مریسا مایر یه جورایی با قلمش آدم رو فریب میده! اونقدر نرم و شیرین می نویسه که وقتی ناگهان تلخی رو تو گلویت میریزه، باور کردنش سخته. احساس میکردم دارم یه خواب پرهیجان میبینم که میدونی قراره کابوس بشه، ولی بازم میخوای توش بمونی.

کتابِ آدماییه که میدونن عشق همیشه پر از شکر وخیال نیست؛ گاهی پر از تیغه و خار میشه. پر از انتخاب های سختی که آدم رو از خودش دور میکنه. فضاش یه کم غمگینه، ولی اونقدر قشنگ و خیال انگیزه که نمیتونی زمین بذاری.
اما قسمت هایی که باید براش گریه کرد(از نظر من): 







مواظب باش! داستان لو میره! 






















وقتی که نگهبان های قصر همراه مارکی و زنش ، جست رو مجبور کردن که زانو بزنه و در اون لحظه حرف هایی زد که خودش رو گناه کار و کاترین رو طلسم شده توسط جست معرفی میکنه،( واقعا گریه کردم  ) 
تصور این صحنه واقعا اشک آوره... 
و وقتی که جست همه چی رو به کاترین لو داد... 
اینکه قرار بوده قلب کاترین رو به ملکه ی سفید بده اما انگار قلب کاترین مال جست شده بوده🥺😭 
و اما... 
لحظه مرگ اون... 😭😭
یه نکته ای هم هست اینه که شاید شما تا صفحات ۲۵٠ چیز شگفت انگیز یا غم انگیزی رو ندیده باشید ولی به شما قول میدم که از اینجا به بعد طوری داستان عوض میشه که حتی یک لحظه هم  از سرت نمیره بیرون! 
یکی سال پیش بهم گفت بعد از خوندن این کتاب گریه کردم... و من یادم که بهش خندیدم... 
ولی الان، من بودم که وقتی کتاب تموم شد گریه کردم؛ 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

        بنام خدا؛  
چه کتابی بود این! واقعاً حیفم اومد تموم بشه... از همون صفحه اول چنگش زد به مغزم و ول نکرد تا آخرش! ممکنه صفحات ابتدایی از بعضی شخصیت ها ناراحت و عصبی بشید ولی همین موضوع باعث میشه که از کتاب دست برندارید و ببینید آیا اون سر عقل میاد؟! 
نویسنده واقعاً استادانه یه دنیای خفن ساخته بود. اونقدر با جزئیات و رنگارنگ که آدم خودشو توی قصه حس میکرد. شخصیتاشونم که دیگه... عاشقشم! هرکدوم یه دنیای خودشونو داشتن، با خوبیها و بدیاشون.
نثرش هم که دیگه بیمثال بود. روان ولی عمیق، ساده ولی پرکشش. بعضی جمله هاشو سه چهار بار میخوندم و لذت میبردم. توی توصیف صحنه ها و احساسات واقعاً استاد بود، انگار داره فیلم رو جلو چشمت پخش میکنه!  

پایانشم که دیگه... عالی از آب دراومده! نه کلیشهای بود، نه نامفهوم. هم غافلگیرکننده بود، هم کاملاً منطقی با روند داستان. البته از نظر من:)) بعد از بستن کتاب کلی تو فکر فرو رفتم.  
به نظرم این کتاب یه شاهکار واقعیه توی ژانرش. به همه پیشنهادش میدم و خودمم حتماً یه وقت دیگه دوباره میخونمش. اگه شما هم دوست دارین کتابی بخونین که هم سرگرمتون کنه هم ذهنتونو درگیر کنه، بدجوری توصیهش میکنم!
اما قسمت هایی که خیلی خوشحال یا نارحت شدم : 
. دعوای رز و شن؛ یعنی اونجا میخواستم شن رو..... 
حالا بگذریم ولی خداروشکر بعدش به اشتباهش پی برد.
. مرخصی تور؛ من واقعا توی زمانی تور مرخصی رفته بود دلم براش سوخت چون...
. پایان داستان: واقعا برای رن ناراحت شدم چون توی جلد اول فقط تور ازش دور شد اما توی این جلد سوم به جز تور، الریک هم امید وار بود که دوباره ببینتش.
 امید وارم این کتاب رو بخونید و لذتش رو ببرید 😊😊☺️
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

46

        🌻به نام خدا  🌻
«تاج دوقلوها» یکی از آن کتاب هاییه  که تا مدتها بعد از تموم شدنش، ذهنم رو درگیر خودش نگه میداره. نویسنده با مهارت بی نظیری، دنیایی خلق کرده که در اون عشق و قدرت در تقابلی همیشگی قرار میگیرن و هر فصل مثل قطعه ی دیگه ای از یک پازل مرموزه.    
دو قلوهای داستان اونقدر واقعی و عمیق نوشته شدن که انگار خودت بخشی از دردها و شادی ها رو تجربه میکنی.  
بین وفاداری و خیانت، عشق و نفرت، و قدرت و ضعف، مرزهایی کشیده شده که هر لحظه ممکن است محو شوند.  جمله بندی ها اونقدر روان و تاثیرگذاره که گاهی مجبور میشید پاراگراف ها را دوباره بخونید، فقط برای لذت بردن از زیبایی کلمات. مخصوصا قسمت های عاشقانه ش.🥺🥺🥺🥺❤❤❤ 
 بدون اسپویل کردن باید بگم که پایانبندی کتاب ممکن است برای بعضیها راضیکننده نباشه، اما به نظر من این دقیقاً همان چیزی است که داستان را ماندگار میکنه.  

حرف آخر: 
اگر به دنبال کتابی هستید که هم شما را به فکر فرو ببره و هم قلب شما را به تپش بیندازه، «تاج دوقلوها» قطعاً یک انتخاب عالیه. این کتاب نه فقط یک داستان، بلکه یک تجربه ی احساسی و فکری است که ارزش چندبار خوندن را داره.  
      

22

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.