این یادداشت یک برداشت شخصی هست و معرفی کتاب نیست.👐🏻:)
وقتی تمام شد احساسِ آدمی رو داشتم که از کشتی به مکانی نامعلوم پیاده شده و همه جارو مه گرفته.
تنسی ویلیامز توی این نمایشنامه سرنوشت نامعلوم دو خواهر رو روایت میکنه. یکی فرار کرده و اون یکی ترد شده...
بنظر من قصهی "تراموایی به نام هوس" یک قصهی تلخ از زنانگیه. دو خواهر و زنانی بی نام و نشون در طول ماجرا مدام به اشکال مختلفی "خشونت" رو تجربه می کنن. گاهی فریاد میزنن، گاهی میترسن و دست روی گوش هاشون می گذارن، گاهی قربانی میشن و گاهی با خشونت خو میگیرن و زندگی میکنن. من به سختی بعضی موقعیت ها رو هضم کردم و فکر می کنم سیاهی و تلخی نمایشنامه بیش از حد توانم بود.
در تمام قصه بلانش(خواهر بزرگتر) مثل یک مشت شیشهی شکسته یادآورِ اضطراب و فروپاشی در وهم و سکوت بود. با این حال قلم تنسی ویلیامز رو دوست داشتم و جزئیات این نمایشنامه برای من خیلی جذاب بود، مثل شرح گریهی استلا در پرده آخر.
در آخر از اینکه فرصتِ خوندنش رو داشتم خوشحالم. 🌚