معرفی کتاب زنان بدون مردان اثر شهرنوش پارسی پور زنان بدون مردان شهرنوش پارسی پور 3.2 23 نفر | 3 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 1 خواندهام 33 خواهم خواند 10 ناشر نقره شابک 0000000106604 تعداد صفحات 140 تاریخ انتشار 1368/1/1 توضیحات کتاب زنان بدون مردان، نویسنده شهرنوش پارسی پور. بریدۀ کتابهای مرتبط به زنان بدون مردان پاییز نیکی 1404/4/21 زنان بدون مردان شهرنوش پارسی پور 3.2 3 صفحۀ 119 اشکال این بود که همه چیز را میدانست، در حد ذهنی که باروری را از ترس پس رانده، وحشت را چاشنی اندیشه کرده، از تجربه ترسیده، از بدنامی، از حقیر شدن. میل کرده تا میان مردم متوسط بماند، بی آنکه از راز متوسط بودن به درستی آگاه باشد. مقام فقر را در نیافته و بنابراین هرگز دارنده و دارا نبوده است. کرم خاکی را دوست نداشته، در برابر برگ خشکیده تواضع نکرده، به صدای چلچله نماز نخوانده، از کوه بالا نرفته، سحرگاه را ندیده، هرگز شب تا صبح به دب اکبر خیره نمانده، خاک و شن را یکسان دیده اما میان آسمان و زمین فرق گذاشته است، از روی آسمانهای زمین را ندیده است و زمینهای آسمان را ندیده است. دید میل پوسیدن دارد، که پوسیده است. 0 1 یادداشتها محبوبترین جدیدترین سامان 1403/9/30 من با این سبک نوشتن نمیتونم ارتباط برقرار کنم 0 0 dream.m 1404/4/22 رمان زنان بدون مردان، روایت رنج بخشی از زنانی ست که اسیر سنت های غلط، تابو های فرهنگی و محدودیت های اجتماعی اند و  در برحه ای حساس از تاریخ ایران می زیسته اند. زنانی که فرفی ندارد کجایند و چه می کنند؛ زیرا چه در خانه پدر باشند و چه در خانه همسر، چه پیر باشند  و چه جوان، چه فقیر باشند و چه ثروتمند، هریک به نوعی از حق زیستن طبیعی محروم شده اند. آن چه این رمان روایت می کند، مسئله ایست که حتی با گذشت دهه ها از تاریخ نوشتن آن هنوز تازه و هنوز دغدغه زنان و مردان آزاد اندیش است . .... فایل کتاب رو اگر پیدا نکردید، موجوده 0 0 مسیح ریحانی 1403/12/23 زجر روانم بود که این چنین مرا شطح خوان کرد... هر بار که کتابی با موضوع زنان (خاصه در خاورمیانه) میخوانم، روانم آزرده میشود... بار سنگین هرزواژههایی چون غیرت، ناموس و آبرو قامتم را خمیده میکند. چه زنانی که در طول قرنها و صد افسوس که اکنون حتی؛ جانشان را پای چنین مهملاتی از دست دادهاند. کتاب به صورت موازی، زندگی معمولِ چند زن ایرانی را روایت میکند که در حوالی کودتای ۲۸ مرداد زندگی میکنند و به قول مونس: «تصمیم گرفتهاند خودشان را از شر زندان خانواده نجات دهند». به افسانهی پرده بکارت هم در این کتاب پرداخته شده است که با توجه به زمان نگارش داستان، برایم جالب و حائز اهمیت بود. آنجا که فائزه به امیرخان میگوید: «دختری که یکماه گم بشود، یعنی مرده. دختر که از این کارها نمیکند.»؛ گریستم. آنجا که فائزه برای «باکره نبودنش(!)» میگریست؛ گریستم. برای حال فرخلقا در دوران یائسگی؛ گریستم. و برای مهدخت که درختی شده بود؛ گریستم. و به یاد لبخندِ زیبایِ «مونا حیدری»؛ گریستم... <img src="https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/1/1d/Mona_Heidari.jpg" width="134" height="200"/> 0 0