بعد از خواندن آبنبات هل دار و پسته ای دست گذاشتم روی نارگیلی و طبق عادت ، روند و ترتیب موسوم را شکستم!
شایان ذکر است که چند سال پیش هم ابتدا پسته ای را خواندم و بعد به سراغ هل دار رفتم...
با نارگیلی هم خندیدم ، هم سرخ شدم ...
میدانید که چه می گویم؟
دوست دارم کتاب را به یکی از دوستان خوابگاهی ام بدهم ، اما روم نمی شود
چه کنم ؟
کار های محسن و شوخی هایش در طول روز به یادم می افتاد و خیلی اوقات از شباهت اتفاقات زندگی با کتاب ناخوداگاه می خندیدم.
واقعا محسن هم به اندازه خواهر و برادرش زبر و زرنگ است ، اما هوشش را برای حرافی! بکار میگیرد.
همچنان می گویم اگر خراسانی هستید این کتاب بیشتر به دلتان می نشیند ، اگر به شمال هم رفت و آمد داشته باشید که چه بیشتر!!