حمید درویشی شاهکلائی
38 دنبال شده
23 دنبال کننده
کتابهای نویسنده
یادداشتها
نمایش همهباشگاهها
این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.
چالشها
لیستهای کتاب
فعالیتها
1
0
1
0
1
همیشه موقع بیان عقیدهام لکنت داشتم. ترسیدم. از نیش و کنایه. از زخم زبان. از نگاههایی که از صد زخم زبان، بدتر. از پوزخند دوست و آشنا. من رییسی را دوست داشتم. اولین باری که توی تلویزیون دیدمش؛ سال ۹۶ که از آستان قدس کاندید ریاست جمهوری شد، اولین باری که توی مناظرهها میدیدمش. آن زمانهایی که بحث راجع به اصلح مقبول و صالح اقبل سر زبانها بود. از گذشته و حال و عملکردش چیزی نمیدانستم. از تحصیلات دانشگاهی. پیشینه و عملکرد؛ هیچ کدام را نمیدانستم و به مشهورات هم اعتنایی نمیکردم. برایم بُت نبود، ولی دوستش داشتم. از چشمهایش، از کلامش، از دویدنهایش؛ از اخم و لبخند و حتی اشتباهات لُپی گاه و بیگاهش، مطمئن بودم، مجاهد است و تکبر ندارد. همینها برای من کافی بود که دوستش داشته باشم. هروقت جایی توی گَعدهای، جایی که بحث گُر میگرفت که :«این چه وضع مملکت است، کی مقصر است و این است نتیجه شعارهای چهل ساله؟» چیزی نمیگفتم. چون واقف بودم کسی که کاری نکرده، و از چیزی سردرنمیآورَد و اطلاعاتش هم کامل نیست، باید زبانش کوتاه باشد، وگرنه خودش را رسوا کرده. هیچ وقت در دفاع از عملکردش زبان باز نکردم، هیچ کار قابل نقدی را هم توجیه نکردم. ولی هیچ وقت نتوانستم دوستش نداشته باشم، گاه و بیگاه با «پروپکانی» و «به شما ناهار دادن» هم شوخی میکردم. ولی جایی، نگفته بودم که باورش دارم که خیرالموجودین رجال سیاسی کشور است و خدومترین و صادقترین و محبوبترینشان پیش من. مهم نیست رسانهها، چه تصویری در ذهن دیگران ساختهاند؛ من دانسته و آگاهانه به سید ابراهیم رییسی رای دادم. قبولش داشتم و متاسفانه، زبانم در بیانش، قاصر بود. الان و اینجا، پس از اتقاقی که افتاد، فهمیدم دنیا فانی است، فرصت عمر کوتاه و زبانم هم تا مدتی، گویا و بلیغ خواهد بود؛ لقمههای دنیا کم کم از چربی میافتند، رضایتخاطرها و محبتهایی که بنا نیست هیچگاه جلب شوند هم، جلب نخواهند شد! آدمی، همان باوریست که در قلب خود نگاه داشته؛ اگر باورش را به ساحت زبان و عمل جاری نکند، میپوسند و درمیماند و میگندد...من، دیگر موقع بیان عقیدهام، لکنت نخواهم داشت؛ دیگر در دفاع از آنچه صادقانه باورش دارم، تردید نخواهم کرد... «من المومنین رجال صدقوا ما عاهد الله علیه - فمنهم من قضی نحبه و من هم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا...» و کاش ما، «و من هم ینتظر» باشیم!
104
85
95
1
4
1
2
1
0
0
0
0
0
0
0