هومن

هومن

@Human

14 دنبال شده

8 دنبال کننده

            ۱۵۰ هزار دلار لعنتی رو خرج سواد دانشگاهی کردی که می‌تونستی با پرداخت حق عضویت ۱٫۵ دلاری یه کتابخونه به دست بیاریش.
(فیلم ویل هانتینگ خوب)
          
AyehayeAbi
Hoomanrd
http://Hooman.bio.link

یادداشت‌ها

نمایش همه
        «من بارها آرزو می‌کنم که بتوانم مثلِ آن روزها گاه‌گاهی تفریح کنم و بخندم. اما این کار مشکل به وجود می‌آید. یعنی دلِ آدم تنگ‌تر از آن است که برای اینجور تفریحات، برکنار از هر فکر و خیال، باز شود. فقط گاه‌گاهی، در آذرشهر وقتی که سه‌چهار معلم دورِ هم جمع می‌شویم، از اینجور تفریحات می‌کنیم. در این شب‌ها آن‌قدر می‌خندیم که خسته می‌شویم. کوچک‌ترین اتفاق را برای خندیدن و قهقهه زدن بهانه می‌آوریم. در زبانِ آذربایجانیِ خودمان یک حرفی است، می‌گوییم ″قوری دلخوش‌لوق″[=دلخوشی خشک و خالی، ما هم راستی‌راستی که در این شب‌ها صدردصد ″قوری دلخوش‌لوق″ می‌کنیم، از هیچ همه‌چیز می‌سازیم. باور کن يوسفِ عزيز، اگر چنین شب‌هایی نباشد، آدم در این دهکده‌های ویران دق‌مرگ می‌شود. [... 
ص.بهرنگی
شب یکشنبه، ۱۳۴۰٫۹٫۱۱، تبریز»

#نامه_ها
#صمد_بهرنگی
#مؤسسه_انتشارات_نگاه
چ۲، ص۶۰

* متأسفانه این نویسندهٔ آسیمیله و پانفارس- که «افسانه‌های آذربایجان» را هم گرد آورده بود - از عبارت جعلی «زبان آذربایجانی» برای زبان تورکی که ششمین زبان کامل دنیاست، استفاده کرده، و واژه جعلی «آذرشهر» را هم برای نامیدن ده‌خوارگان که تورک‌شهر است به کار برده، و نابخشودنی‌تر اینکه حتی به شاگردان خود در دهاتِ بدونِ برق و رادیو و تلویزیون آذربایجان - که نمی‌توانستند یک کلمه فارسی را بدون لهجه تلفظ کنند - به جای زبان مقدس تورکی به لسان عقیم فارسی که لهجه سی‌وسوم عربی‌است نامه نوشته است.(
      

0

        دین‌داران به اعتقاد می‌رسند و اصل و اساس دین برایشان اعتقادات می‌شود. اعتقاد هم‌واره اعتقاد به چیزی‌است. حيثِ التفاتیِ اعتقاد به سمت‌وسوی ذهن و محتوای ذهنی است. نام این محتوا بت‌های ذهنی است. اگر عالَم خارج - اعم از انسان و طبیعت و حیوانات - مطابق با این محتوا بودند، تأیید می‌شوند و الّا تكفير؛ لذا تکفیر، برآمده از عدم مطابقت عالم خارج با بت‌های ذهنی فردِ معتقد است. از دل این عدم مطابقت، خشونت نیز ظهور می‌کند.

همه این فرایند، محصول یک غرور و تکبر معرفت‌شناختی‌است. این عُجب و غرور معرفت‌شناختی را نباید به غرور و عجب روان‌شناختی تقليل دهیم. چه بسا چنین فردِ "معتقدی" در رفتار و سلوک شخصی با دیگران، متواضع به نظر آید؛ ولی در سطح معرفت‌شناختی، خود را حقیقت بداند و اعتقادات خود را عین حقیقت بشناسد.

در مقابل این تاریخِ دینداری، نوع دیگری از دین‌داری نیز در جریان بوده است که نه محصول اعتقاد؛ بل برآیندِ ایمان است. فرد مؤمن، ایمان دارد؛ اما ایمان نیز به حيث التفاتی نه به درون ″ذهن″، بل به غيب جهت دارد و چون "غيب" مفهومی گشوده است، نخستین وضعیت معرفت‌شناختی آن "خضوع و خشوع" خواهد بود. فرد مؤمن هم‌واره در سیر و سلوک به سمت "غيب" است و هرگز خود را متوقف نمی‌بیند. این حرکت دائمی، بدان معناست که او هنوز در راه است و به مقصد نرسیده تا دچار عجب و غرور شود. کسی که خود را همیشه در راه می‌بیند، دچار غرور نمی‌شود؛ لذا به "دیگری" - اعم از انسان، طبیعت یا حیوانات - با هم‌دلی و خضوع می‌نگرد؛ حتی به کسانی که نه ایمان دارند و نه اعتقاد. اصول اعتقادی، چیزی نیست جز همان نظام باورهایی که متکی به بت‌های ذهنی است.

انسان مؤمن، جست‌وجوگر است و چون جست‌وجوگر است دائماً طى منزل می‌کند و در یک منزل، متوقف نمی‌شود. انسان مؤمن، خدا را در اختیار ندارد؛ بلکه در جست‌جوی خداست. او هرگز خود را به یک خدای ذهنی قانع نمی‌سازد و خود را فریب نمی‌دهد. خدا چیزی نیست که در ذهن من بگنجد، خدا را باید جست‌وجو کرد. ایمان یعنی رهایی به جانب این جست‌وجوگری.

اما خدا داشتن یعنی تبدیل خدا به یک شیء و ٱبژه. خدا داشتن چیزی شبیه به داشتن خانه یا اتومبیل است. این تصور شیءانگارانه از خدا، محصول "اعتقادات" است. اعتقادات، نخست خدا را بدل به چیزی می‌سازد و سپس خواهش‌ها و امیال خود را از زبان این شیء بیان می‌کند و از رهگذر این فرافکنی، به آرامش دست می‌یابد. البته این آرامش در اعتقادات کاملاً موقت و زودگذر است. انسان معتقد، دائماً در معرض حوادث و اتفاقاتی است و چون اساساً این خدا یک بت ذهنی است و اعتقادات هم دل بستن به این بت‌هاست، به آسانی خود را وا می‌دهد و دائماً دست‌خوش بحران‌های روحی نیز می‌شود. در واقع آرامش برای انسان معتقد، تنها لقلقه زبان است و هیچ عمق و حقیقتی ندارد.

به خدا نمی‌توان اعتقاد داشت؛ چون یک "موجود" نیست. تنها می‌توان یک "موجود" را تجربه کرد و بدان معتقد یا نامعتقد شد؛ حال آنکه خداوند یک موجود نیست. یعنی نمی‌تواند یک موجود باشد. خدا را نه می‌توان دید، نه می‌توان لمس کرد و نه می‌توان تجربه کرد؛ پس نمی‌تواند متعلق "اعتقاد" باشد.

اما مؤمنان نیز به اموری اعتقاد می‌یابند، یعنی خود را بدان گره می‌زنند و در پرتو این اعتقادات می‌زیند. فی‌المثل، مؤمنان به بایدها و نبایدهایی که در کلام‌الله مجید آمده است اعتقاد و باور دارند. ایشان به احکام عقلی (نظیر ۲+۲=۴) اعتقاد دارند و نظر یا عملی برخلاف باورهای عقلی اتخاذ نمی‌کنند؛ اما نکته حائز اهمیتی در این اعتقاد مؤمنان وجود دارد که همین نکته، نقطه تمایز اعتقاد مؤمنان از غیر مؤمنان است؛ و آن این است که اعتقاد مؤمنان بر اساس ایمانشان به غیب صورت می‌گیرد. یعنی مبنای "اعتقاد" ایشان "ایمان" است و این برخلاف رویه کسانی است که اعتقاداتشان مبنای دین‌داریشان است.

مبنا بودن ایمان برای اعتقادات، بدان معناست که فرد مؤمن در گشودگی به ساحت "غيب"، هم‌واره باورها و اعتقاداتش را ناچیز می‌انگارد. مؤمنان چون می‌دانند که نمی‌توان هرگز غیب را در اختیار گرفت و به تملک خود در آورد، می‌دانند و معتقدند که خداوند به مثابه غیب مطلق در انحصار یک عقیده خاص نیست و گرچه خودشان به اصولی معتقدند که از كتاب‌الله اخذ کرده‌اند و منطبق با عقل است؛ اما هرگز اعتقاد دیگران را نفی نمی‌کنند. مؤمنان حقیقی در ذیل ایمانشان، به اعتقادات دیگر مردمان نیز به دیده احترام می‌نگرند و این‌همه برای آن است که ساحت غیب مطلق، به تملک هیچ قوم و فردی در نمی‌آید و تنها می‌توان با گشودگی به جانب آن، خود را در معرض این غیب قرار داد.

ایمان چیزی است که به یک امر تعلق می‌گیرد. ایمان فقط و فقط به یک چیز تعلق می‌گیرد که در واقع آن یک چیز، "چیز" نیست. آن "غيب" است. اما غیب چیست؟ نمی‌دانیم! پس اگر نمی‌دانیم چیست؛ پس چگونه بدان ایمان داشته باشیم؟ اساساً خود ایمان یعنی چه؟ اگر ایمان باور جازم نیست؛ پس چیست؟

ایمان، گشودگی توأم با "پروا" است. گشودگی به جانب چیزی که نمی‌دانیم چیست. ایمان باز بودن است و در مقابل اعتقاد که جازم و بسته است، قرار دارد. ایمان گشوده بودن به ساحتی است که نمی‌دانیم چیست و چون نمی‌دانیم همواره "پروا" و دلهره‌ای داریم. فرد مؤمن نسبت به "غيب" آسوده‌خاطر حرف نمی‌زند. خیلی مطمئن سخن نمی‌گوید. مانند اهل ظاهر درباره "غيب" خیلی مطمئن سخنرانی نمی‌کند. مانند برخی از روشن‌فکران(همانند مرحوم مهندس بازرگان) نیز ساده‌لوحانه درباب غيب، نظریه‌پردازی نمی‌کند. چنان‌که این‌ها می‌پنداشتند غیب جایی‌است که ما نمی‌بینیم. مثلاً من الان در میدان انقلاب هستم، میدان فردوسی را نمی‌بینم و برایم غایب است. میدان فردوسی غیب است برای من!! این تفسیر ماتریالیستی از غیب، آن را به یک امر نامرئی تقلیل می‌دهد.

فرد مؤمن دائماً در "خوف و رجا" است. این خوف و رجا محصول نامعلوم بودن غیب است. غیب نامعلوم است و چون نامعلوم است بدان "غيب" می‌گویند. ایمان، ایمان به غیب است و اگر ایمان، به "خدا" هم تعلق می‌گیرد، برای آن است که خدا نیز غیب و بلکه "غيب الغيوب" است. مؤمنان، کسانی هستند که غیب را انکار نمی‌کنند و به رغم نشناختن آن، بدان ایمان دارند، تنها یک انسان جاهل چیزی را که نمی‌شناسد انکار می‌کند. مؤمنان نمی‌دانند غیب چیست؛ اما بدان ایمان دارند، یعنی به جانب آن گشوده هستند و پروای آن را دارند. این گشودگی به جانب غیب برای آن است که انسان بتواند خود را به جانب لايتناهی باز نگه دارد. انسانی که به خدا اعتقاد دارد، راه را به ورود امر لايتناهی می‌بندد. امر لايتناهی برای آنکه ما را در بر گیرد، نیاز به گشودگی ما دارد. ایمان این گشودگی‌است.

https://hooman.bio.link/
      

0

        روزی به خانه‌ای رفته بودم که جمعی از هر دسته و هر صنف در آن جا گرد آمده بودند، و در گوشه‌ای چند پیرزن، که پیدا بود برای زیبا ساختن خود زحمت بیهوده و بسیار کشیده بودند، با هم گفتگو می‌کردند.

یکی از آنها می‌گفت:«مردهای امروزی با مردهایی که ما در جوانی دیده بودیم فرق دارند. در آن روزگار مردها با ادب بودند و مهربان و خوش‌اخلاق. اما مردهای امروزی خشن هستند و تندخو.»

مرد سالمندی هم، که پیدا بود به بیماری نقرس مبتلاست، می‌گفت:«همه چیز عوض شده است. دیگر هیچ چیز به شکل آن روزها نیست. چهل سال پیش همه سالم بودند و خوش و خندان. آن روزها همه در این فکر بودند که خوش باشند و برقصند و تفریح کنند. اما حالا همه دردمند هستند و غم و غصه می‌خورند.»

و یک مرد روحانی که به سخنان او گوش می‌داد، گفت:«آقا آن سال‌ها گذشت، چه دوران اعجازآمیزی بود. آن پادشاه شکست‌ناپذیر بر تخت نشسته بود.»...

به نظر می‌آید که قضاوت‌های ما بیشتر جنبه شخصی دارد، و همه‌چیز به احساسات و اعتقادات ما باز می‌گردد. تعجبی ندارد که سیاه‌پوست‌ها شیطان را موجودی سفیدرنگ و نورانی می‌دانند و خدایان آن‌ها از زغال سیاه‌ترند. ونوس‌های بعضی از اقوام پستان‌های بزرگی دارند که تا روی زانوانشان آویزان شده است. و همه بت‌پرستان به بت‌های خود چهره انسانی می‌بخشند؛ آدمیان، روی کره زمین_که در برابر عظمت خلقت، ذره‌ای بیش نیست_زندگی می‌کنند؛ و خدای خود را با آن همه عظمت، با اندیشه‌های ناچیز خود، با نمونه‌هایی که در ذهن دارند، به نظر می‌آورند.

از پاریس - ۱۴ صفر ۱۷۱۴ [میلادی

https://hooman.bio.link/
      

0

        فعالانِ سیاسی، به عنوانِ مقلدانِ بحث‌های جامعه‌شناسیِ هضم‌نشده، گمان می‌کنند [سکولاریسم، مرهمِ همه‌ی دردهای کشورهایی مانندِ ایران است. این بحث در موردِ اسلام موضوعیت ندارد.

سکولاریزاسیون در مسیحیت به دلایلِ الهیاتیِ ویژه‌ی آن دین ضرورت پیدا کرد که مهم‌ترینِ آنها نفىِ دنيا يا تَشَبُّه به [سکیلوم بود. دنیا برای مؤمنِ مسیحی حتی به عنوانِ «قَنطَره‌ای به سوی آخرت» یا «مزرعه‌ی آخرت» ارزشی نداشت و او می‌بایست تا حدِّ رُهبانیت از آن کناره می‌گرفت. این که فقهِ کلیسایی توانست، به رغمِ فقدانِ نَصِّ صریح در عَهدَین، حکمِ ضرورتِ تجرّدِ پاپ و روحانیتِ مسیحی را استنباط کند و گروه‌هایی از راهبان، دریوزگی را از راه‌های رستگاری می‌دانستند ربطی به این نفیِ دنیا داشت، در حالی که همین فضیلت‌های مسیحی در اسلام رذیلت به شمار می‌آمدند.

اسلام، دنیا را مزرعه‌ی آخرت می‌دانست که هر مؤمنی می‌بایست در محدوده‌ی احکامِ شرعی از همه‌ی مواهبِ آن بهره‌مند شود و اشکالی نداشت. این سازگار کردنِ دین با دنیا را در زبان‌های اروپایی سکولاریزاسیون خوانده‌اند که می‌توان از آن به عرفی کردنِ دین تعبیر کرد، یعنی اینکه دین بتواند عرفِ دنیا را در استقلالِ آن بپذیرد. این عرفی کردنِ مسیحیت به سده‌های میانه‌ی متأخر و به نظرهای متألهانِ بزرگی مانندِ توماسِ قدّیس و انقلاب در حقوق در سده‌ی دوازدهم و پس از آن بر می‌گردد و روندی بسیار طولانی و در آغاز الهياتی‌است. این سکولاریزاسیونِ الهیاتی در اسلام موضوعیت ندارد...

اصلاحِ دینی در اسلام نمی‌تواند سکولاریزاسیون در معنای مسیحیِ آن باشد؛ آنچه از میرزا فتحعلی آخوندزاده تا شریعتی درباره‌ی پروتستانتیسمِ اسلامی یا شیعی گفته‌اند کلیدی برای قفلى مجهول است. اگر به تجربه‌ی مشروطیت برگردم، و همین استعاره‌ی قفل و کلید را به کار بگیرم، می‌توانم گفت که نمایندگان، از همان مجلسِ اول، وقت را صرفِ شناساییِ قفل کردند و آن فقدانِ نظامِ حقوقی در کشور بود. با آن قفل‌شناسیِ درست، که با مستشارالدوله آغاز شده بود، طرحی از کلید به دست آمد. نیازی به گفتن نیست که عامه‌ی نمایندگان نمی‌دانستند سکولاریزاسیون چیست، اما چند نماینده‌ی تحصیل‌کرده‌ی خارج یا جدید کمابیش تصوری از اروپا داشتند و می‌دانستند که باید قدم در راه‌هایی بگذارند که پیش از آنان کسی بر آنها نرفته بود. تلقىِ آنان از اسلام هیچ ربطی به جامعه‌شناسی و سیاستِ جدید نداشت؛ می‌توانم گفت: اسلامی بود، یعنی آنان می‌دانستند چگونه می‌توان دینِ مبتنی بر شریعت را اصلاح کرد و این اصلاح جز اصلاحی در قلمروِ حقوق نمی‌تواند باشد...

مشروطیت، ایران را از مجرای ایجادِ نظامِ حقوقی واردِ دنیای جدید کرد، و این کوششِ موفقی در یک کشورِ اسلامی بود، اما وقت را برای عرفی کردنِ دینی که خود عرفی بود تلف نکرد. با این همه، مشروطیت تجربه‌ای درعمل بود و تجربه‌ای در عمل نیز ماند؛ ایدئولوژیکی کردنِ اسلام، به جای تدوینِ نظریه‌ای برای این تجربه‌ی مهم، راهِ فهمِ آن تجربه را بست. آنان که گمان می‌کنند سکولاریزاسیون حلّالِ همه‌ی مشکلات است در غفلتی مزمن نسبت به مشروطیت گام برمی دارند و، در واقع، در دامی می‌افتند که اهلِ ایدئولوژی سرِ راهِ آنان تعبیه کرده‌اند.

linktr.ee/lHoomanl
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

نامه ها
          «من بارها آرزو می‌کنم که بتوانم مثلِ آن روزها گاه‌گاهی تفریح کنم و بخندم. اما این کار مشکل به وجود می‌آید. یعنی دلِ آدم تنگ‌تر از آن است که برای اینجور تفریحات، برکنار از هر فکر و خیال، باز شود. فقط گاه‌گاهی، در آذرشهر وقتی که سه‌چهار معلم دورِ هم جمع می‌شویم، از اینجور تفریحات می‌کنیم. در این شب‌ها آن‌قدر می‌خندیم که خسته می‌شویم. کوچک‌ترین اتفاق را برای خندیدن و قهقهه زدن بهانه می‌آوریم. در زبانِ آذربایجانیِ خودمان یک حرفی است، می‌گوییم ″قوری دلخوش‌لوق″[=دلخوشی خشک و خالی، ما هم راستی‌راستی که در این شب‌ها صدردصد ″قوری دلخوش‌لوق″ می‌کنیم، از هیچ همه‌چیز می‌سازیم. باور کن يوسفِ عزيز، اگر چنین شب‌هایی نباشد، آدم در این دهکده‌های ویران دق‌مرگ می‌شود. [... 
ص.بهرنگی
شب یکشنبه، ۱۳۴۰٫۹٫۱۱، تبریز»

#نامه_ها
#صمد_بهرنگی
#مؤسسه_انتشارات_نگاه
چ۲، ص۶۰

* متأسفانه این نویسندهٔ آسیمیله و پانفارس- که «افسانه‌های آذربایجان» را هم گرد آورده بود - از عبارت جعلی «زبان آذربایجانی» برای زبان تورکی که ششمین زبان کامل دنیاست، استفاده کرده، و واژه جعلی «آذرشهر» را هم برای نامیدن ده‌خوارگان که تورک‌شهر است به کار برده، و نابخشودنی‌تر اینکه حتی به شاگردان خود در دهاتِ بدونِ برق و رادیو و تلویزیون آذربایجان - که نمی‌توانستند یک کلمه فارسی را بدون لهجه تلفظ کنند - به جای زبان مقدس تورکی به لسان عقیم فارسی که لهجه سی‌وسوم عربی‌است نامه نوشته است.(
        

0

درآمدی بر اصول فقه فتیانی
          دین‌داران به اعتقاد می‌رسند و اصل و اساس دین برایشان اعتقادات می‌شود. اعتقاد هم‌واره اعتقاد به چیزی‌است. حيثِ التفاتیِ اعتقاد به سمت‌وسوی ذهن و محتوای ذهنی است. نام این محتوا بت‌های ذهنی است. اگر عالَم خارج - اعم از انسان و طبیعت و حیوانات - مطابق با این محتوا بودند، تأیید می‌شوند و الّا تكفير؛ لذا تکفیر، برآمده از عدم مطابقت عالم خارج با بت‌های ذهنی فردِ معتقد است. از دل این عدم مطابقت، خشونت نیز ظهور می‌کند.

همه این فرایند، محصول یک غرور و تکبر معرفت‌شناختی‌است. این عُجب و غرور معرفت‌شناختی را نباید به غرور و عجب روان‌شناختی تقليل دهیم. چه بسا چنین فردِ "معتقدی" در رفتار و سلوک شخصی با دیگران، متواضع به نظر آید؛ ولی در سطح معرفت‌شناختی، خود را حقیقت بداند و اعتقادات خود را عین حقیقت بشناسد.

در مقابل این تاریخِ دینداری، نوع دیگری از دین‌داری نیز در جریان بوده است که نه محصول اعتقاد؛ بل برآیندِ ایمان است. فرد مؤمن، ایمان دارد؛ اما ایمان نیز به حيث التفاتی نه به درون ″ذهن″، بل به غيب جهت دارد و چون "غيب" مفهومی گشوده است، نخستین وضعیت معرفت‌شناختی آن "خضوع و خشوع" خواهد بود. فرد مؤمن هم‌واره در سیر و سلوک به سمت "غيب" است و هرگز خود را متوقف نمی‌بیند. این حرکت دائمی، بدان معناست که او هنوز در راه است و به مقصد نرسیده تا دچار عجب و غرور شود. کسی که خود را همیشه در راه می‌بیند، دچار غرور نمی‌شود؛ لذا به "دیگری" - اعم از انسان، طبیعت یا حیوانات - با هم‌دلی و خضوع می‌نگرد؛ حتی به کسانی که نه ایمان دارند و نه اعتقاد. اصول اعتقادی، چیزی نیست جز همان نظام باورهایی که متکی به بت‌های ذهنی است.

انسان مؤمن، جست‌وجوگر است و چون جست‌وجوگر است دائماً طى منزل می‌کند و در یک منزل، متوقف نمی‌شود. انسان مؤمن، خدا را در اختیار ندارد؛ بلکه در جست‌جوی خداست. او هرگز خود را به یک خدای ذهنی قانع نمی‌سازد و خود را فریب نمی‌دهد. خدا چیزی نیست که در ذهن من بگنجد، خدا را باید جست‌وجو کرد. ایمان یعنی رهایی به جانب این جست‌وجوگری.

اما خدا داشتن یعنی تبدیل خدا به یک شیء و ٱبژه. خدا داشتن چیزی شبیه به داشتن خانه یا اتومبیل است. این تصور شیءانگارانه از خدا، محصول "اعتقادات" است. اعتقادات، نخست خدا را بدل به چیزی می‌سازد و سپس خواهش‌ها و امیال خود را از زبان این شیء بیان می‌کند و از رهگذر این فرافکنی، به آرامش دست می‌یابد. البته این آرامش در اعتقادات کاملاً موقت و زودگذر است. انسان معتقد، دائماً در معرض حوادث و اتفاقاتی است و چون اساساً این خدا یک بت ذهنی است و اعتقادات هم دل بستن به این بت‌هاست، به آسانی خود را وا می‌دهد و دائماً دست‌خوش بحران‌های روحی نیز می‌شود. در واقع آرامش برای انسان معتقد، تنها لقلقه زبان است و هیچ عمق و حقیقتی ندارد.

به خدا نمی‌توان اعتقاد داشت؛ چون یک "موجود" نیست. تنها می‌توان یک "موجود" را تجربه کرد و بدان معتقد یا نامعتقد شد؛ حال آنکه خداوند یک موجود نیست. یعنی نمی‌تواند یک موجود باشد. خدا را نه می‌توان دید، نه می‌توان لمس کرد و نه می‌توان تجربه کرد؛ پس نمی‌تواند متعلق "اعتقاد" باشد.

اما مؤمنان نیز به اموری اعتقاد می‌یابند، یعنی خود را بدان گره می‌زنند و در پرتو این اعتقادات می‌زیند. فی‌المثل، مؤمنان به بایدها و نبایدهایی که در کلام‌الله مجید آمده است اعتقاد و باور دارند. ایشان به احکام عقلی (نظیر ۲+۲=۴) اعتقاد دارند و نظر یا عملی برخلاف باورهای عقلی اتخاذ نمی‌کنند؛ اما نکته حائز اهمیتی در این اعتقاد مؤمنان وجود دارد که همین نکته، نقطه تمایز اعتقاد مؤمنان از غیر مؤمنان است؛ و آن این است که اعتقاد مؤمنان بر اساس ایمانشان به غیب صورت می‌گیرد. یعنی مبنای "اعتقاد" ایشان "ایمان" است و این برخلاف رویه کسانی است که اعتقاداتشان مبنای دین‌داریشان است.

مبنا بودن ایمان برای اعتقادات، بدان معناست که فرد مؤمن در گشودگی به ساحت "غيب"، هم‌واره باورها و اعتقاداتش را ناچیز می‌انگارد. مؤمنان چون می‌دانند که نمی‌توان هرگز غیب را در اختیار گرفت و به تملک خود در آورد، می‌دانند و معتقدند که خداوند به مثابه غیب مطلق در انحصار یک عقیده خاص نیست و گرچه خودشان به اصولی معتقدند که از كتاب‌الله اخذ کرده‌اند و منطبق با عقل است؛ اما هرگز اعتقاد دیگران را نفی نمی‌کنند. مؤمنان حقیقی در ذیل ایمانشان، به اعتقادات دیگر مردمان نیز به دیده احترام می‌نگرند و این‌همه برای آن است که ساحت غیب مطلق، به تملک هیچ قوم و فردی در نمی‌آید و تنها می‌توان با گشودگی به جانب آن، خود را در معرض این غیب قرار داد.

ایمان چیزی است که به یک امر تعلق می‌گیرد. ایمان فقط و فقط به یک چیز تعلق می‌گیرد که در واقع آن یک چیز، "چیز" نیست. آن "غيب" است. اما غیب چیست؟ نمی‌دانیم! پس اگر نمی‌دانیم چیست؛ پس چگونه بدان ایمان داشته باشیم؟ اساساً خود ایمان یعنی چه؟ اگر ایمان باور جازم نیست؛ پس چیست؟

ایمان، گشودگی توأم با "پروا" است. گشودگی به جانب چیزی که نمی‌دانیم چیست. ایمان باز بودن است و در مقابل اعتقاد که جازم و بسته است، قرار دارد. ایمان گشوده بودن به ساحتی است که نمی‌دانیم چیست و چون نمی‌دانیم همواره "پروا" و دلهره‌ای داریم. فرد مؤمن نسبت به "غيب" آسوده‌خاطر حرف نمی‌زند. خیلی مطمئن سخن نمی‌گوید. مانند اهل ظاهر درباره "غيب" خیلی مطمئن سخنرانی نمی‌کند. مانند برخی از روشن‌فکران(همانند مرحوم مهندس بازرگان) نیز ساده‌لوحانه درباب غيب، نظریه‌پردازی نمی‌کند. چنان‌که این‌ها می‌پنداشتند غیب جایی‌است که ما نمی‌بینیم. مثلاً من الان در میدان انقلاب هستم، میدان فردوسی را نمی‌بینم و برایم غایب است. میدان فردوسی غیب است برای من!! این تفسیر ماتریالیستی از غیب، آن را به یک امر نامرئی تقلیل می‌دهد.

فرد مؤمن دائماً در "خوف و رجا" است. این خوف و رجا محصول نامعلوم بودن غیب است. غیب نامعلوم است و چون نامعلوم است بدان "غيب" می‌گویند. ایمان، ایمان به غیب است و اگر ایمان، به "خدا" هم تعلق می‌گیرد، برای آن است که خدا نیز غیب و بلکه "غيب الغيوب" است. مؤمنان، کسانی هستند که غیب را انکار نمی‌کنند و به رغم نشناختن آن، بدان ایمان دارند، تنها یک انسان جاهل چیزی را که نمی‌شناسد انکار می‌کند. مؤمنان نمی‌دانند غیب چیست؛ اما بدان ایمان دارند، یعنی به جانب آن گشوده هستند و پروای آن را دارند. این گشودگی به جانب غیب برای آن است که انسان بتواند خود را به جانب لايتناهی باز نگه دارد. انسانی که به خدا اعتقاد دارد، راه را به ورود امر لايتناهی می‌بندد. امر لايتناهی برای آنکه ما را در بر گیرد، نیاز به گشودگی ما دارد. ایمان این گشودگی‌است.

https://hooman.bio.link/
        

0

Law Made Simple

0

تاملی در ترجمه متن های اندیشه سیاسی جدید: مورد شهریار ماکیاوللی

0