درآمدی بر اصول فقه فتیانی

درآمدی بر اصول فقه فتیانی

درآمدی بر اصول فقه فتیانی

5.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

کتاب درآمدی بر اصول فقه فتیانی، نویسنده اکبر جباری.

یادداشت‌های مرتبط به درآمدی بر اصول فقه فتیانی

هومن

1403/7/2

          دین‌داران به اعتقاد می‌رسند و اصل و اساس دین برایشان اعتقادات می‌شود. اعتقاد هم‌واره اعتقاد به چیزی‌است. حيثِ التفاتیِ اعتقاد به سمت‌وسوی ذهن و محتوای ذهنی است. نام این محتوا بت‌های ذهنی است. اگر عالَم خارج - اعم از انسان و طبیعت و حیوانات - مطابق با این محتوا بودند، تأیید می‌شوند و الّا تكفير؛ لذا تکفیر، برآمده از عدم مطابقت عالم خارج با بت‌های ذهنی فردِ معتقد است. از دل این عدم مطابقت، خشونت نیز ظهور می‌کند.

همه این فرایند، محصول یک غرور و تکبر معرفت‌شناختی‌است. این عُجب و غرور معرفت‌شناختی را نباید به غرور و عجب روان‌شناختی تقليل دهیم. چه بسا چنین فردِ "معتقدی" در رفتار و سلوک شخصی با دیگران، متواضع به نظر آید؛ ولی در سطح معرفت‌شناختی، خود را حقیقت بداند و اعتقادات خود را عین حقیقت بشناسد.

در مقابل این تاریخِ دینداری، نوع دیگری از دین‌داری نیز در جریان بوده است که نه محصول اعتقاد؛ بل برآیندِ ایمان است. فرد مؤمن، ایمان دارد؛ اما ایمان نیز به حيث التفاتی نه به درون ″ذهن″، بل به غيب جهت دارد و چون "غيب" مفهومی گشوده است، نخستین وضعیت معرفت‌شناختی آن "خضوع و خشوع" خواهد بود. فرد مؤمن هم‌واره در سیر و سلوک به سمت "غيب" است و هرگز خود را متوقف نمی‌بیند. این حرکت دائمی، بدان معناست که او هنوز در راه است و به مقصد نرسیده تا دچار عجب و غرور شود. کسی که خود را همیشه در راه می‌بیند، دچار غرور نمی‌شود؛ لذا به "دیگری" - اعم از انسان، طبیعت یا حیوانات - با هم‌دلی و خضوع می‌نگرد؛ حتی به کسانی که نه ایمان دارند و نه اعتقاد. اصول اعتقادی، چیزی نیست جز همان نظام باورهایی که متکی به بت‌های ذهنی است.

انسان مؤمن، جست‌وجوگر است و چون جست‌وجوگر است دائماً طى منزل می‌کند و در یک منزل، متوقف نمی‌شود. انسان مؤمن، خدا را در اختیار ندارد؛ بلکه در جست‌جوی خداست. او هرگز خود را به یک خدای ذهنی قانع نمی‌سازد و خود را فریب نمی‌دهد. خدا چیزی نیست که در ذهن من بگنجد، خدا را باید جست‌وجو کرد. ایمان یعنی رهایی به جانب این جست‌وجوگری.

اما خدا داشتن یعنی تبدیل خدا به یک شیء و ٱبژه. خدا داشتن چیزی شبیه به داشتن خانه یا اتومبیل است. این تصور شیءانگارانه از خدا، محصول "اعتقادات" است. اعتقادات، نخست خدا را بدل به چیزی می‌سازد و سپس خواهش‌ها و امیال خود را از زبان این شیء بیان می‌کند و از رهگذر این فرافکنی، به آرامش دست می‌یابد. البته این آرامش در اعتقادات کاملاً موقت و زودگذر است. انسان معتقد، دائماً در معرض حوادث و اتفاقاتی است و چون اساساً این خدا یک بت ذهنی است و اعتقادات هم دل بستن به این بت‌هاست، به آسانی خود را وا می‌دهد و دائماً دست‌خوش بحران‌های روحی نیز می‌شود. در واقع آرامش برای انسان معتقد، تنها لقلقه زبان است و هیچ عمق و حقیقتی ندارد.

به خدا نمی‌توان اعتقاد داشت؛ چون یک "موجود" نیست. تنها می‌توان یک "موجود" را تجربه کرد و بدان معتقد یا نامعتقد شد؛ حال آنکه خداوند یک موجود نیست. یعنی نمی‌تواند یک موجود باشد. خدا را نه می‌توان دید، نه می‌توان لمس کرد و نه می‌توان تجربه کرد؛ پس نمی‌تواند متعلق "اعتقاد" باشد.

اما مؤمنان نیز به اموری اعتقاد می‌یابند، یعنی خود را بدان گره می‌زنند و در پرتو این اعتقادات می‌زیند. فی‌المثل، مؤمنان به بایدها و نبایدهایی که در کلام‌الله مجید آمده است اعتقاد و باور دارند. ایشان به احکام عقلی (نظیر ۲+۲=۴) اعتقاد دارند و نظر یا عملی برخلاف باورهای عقلی اتخاذ نمی‌کنند؛ اما نکته حائز اهمیتی در این اعتقاد مؤمنان وجود دارد که همین نکته، نقطه تمایز اعتقاد مؤمنان از غیر مؤمنان است؛ و آن این است که اعتقاد مؤمنان بر اساس ایمانشان به غیب صورت می‌گیرد. یعنی مبنای "اعتقاد" ایشان "ایمان" است و این برخلاف رویه کسانی است که اعتقاداتشان مبنای دین‌داریشان است.

مبنا بودن ایمان برای اعتقادات، بدان معناست که فرد مؤمن در گشودگی به ساحت "غيب"، هم‌واره باورها و اعتقاداتش را ناچیز می‌انگارد. مؤمنان چون می‌دانند که نمی‌توان هرگز غیب را در اختیار گرفت و به تملک خود در آورد، می‌دانند و معتقدند که خداوند به مثابه غیب مطلق در انحصار یک عقیده خاص نیست و گرچه خودشان به اصولی معتقدند که از كتاب‌الله اخذ کرده‌اند و منطبق با عقل است؛ اما هرگز اعتقاد دیگران را نفی نمی‌کنند. مؤمنان حقیقی در ذیل ایمانشان، به اعتقادات دیگر مردمان نیز به دیده احترام می‌نگرند و این‌همه برای آن است که ساحت غیب مطلق، به تملک هیچ قوم و فردی در نمی‌آید و تنها می‌توان با گشودگی به جانب آن، خود را در معرض این غیب قرار داد.

ایمان چیزی است که به یک امر تعلق می‌گیرد. ایمان فقط و فقط به یک چیز تعلق می‌گیرد که در واقع آن یک چیز، "چیز" نیست. آن "غيب" است. اما غیب چیست؟ نمی‌دانیم! پس اگر نمی‌دانیم چیست؛ پس چگونه بدان ایمان داشته باشیم؟ اساساً خود ایمان یعنی چه؟ اگر ایمان باور جازم نیست؛ پس چیست؟

ایمان، گشودگی توأم با "پروا" است. گشودگی به جانب چیزی که نمی‌دانیم چیست. ایمان باز بودن است و در مقابل اعتقاد که جازم و بسته است، قرار دارد. ایمان گشوده بودن به ساحتی است که نمی‌دانیم چیست و چون نمی‌دانیم همواره "پروا" و دلهره‌ای داریم. فرد مؤمن نسبت به "غيب" آسوده‌خاطر حرف نمی‌زند. خیلی مطمئن سخن نمی‌گوید. مانند اهل ظاهر درباره "غيب" خیلی مطمئن سخنرانی نمی‌کند. مانند برخی از روشن‌فکران(همانند مرحوم مهندس بازرگان) نیز ساده‌لوحانه درباب غيب، نظریه‌پردازی نمی‌کند. چنان‌که این‌ها می‌پنداشتند غیب جایی‌است که ما نمی‌بینیم. مثلاً من الان در میدان انقلاب هستم، میدان فردوسی را نمی‌بینم و برایم غایب است. میدان فردوسی غیب است برای من!! این تفسیر ماتریالیستی از غیب، آن را به یک امر نامرئی تقلیل می‌دهد.

فرد مؤمن دائماً در "خوف و رجا" است. این خوف و رجا محصول نامعلوم بودن غیب است. غیب نامعلوم است و چون نامعلوم است بدان "غيب" می‌گویند. ایمان، ایمان به غیب است و اگر ایمان، به "خدا" هم تعلق می‌گیرد، برای آن است که خدا نیز غیب و بلکه "غيب الغيوب" است. مؤمنان، کسانی هستند که غیب را انکار نمی‌کنند و به رغم نشناختن آن، بدان ایمان دارند، تنها یک انسان جاهل چیزی را که نمی‌شناسد انکار می‌کند. مؤمنان نمی‌دانند غیب چیست؛ اما بدان ایمان دارند، یعنی به جانب آن گشوده هستند و پروای آن را دارند. این گشودگی به جانب غیب برای آن است که انسان بتواند خود را به جانب لايتناهی باز نگه دارد. انسانی که به خدا اعتقاد دارد، راه را به ورود امر لايتناهی می‌بندد. امر لايتناهی برای آنکه ما را در بر گیرد، نیاز به گشودگی ما دارد. ایمان این گشودگی‌است.

https://hooman.bio.link/
        

0