فاطمه ترجمان

فاطمه ترجمان

@FAban

11 دنبال شده

20 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        سفید در برابر سیاه. ادبیات کلاسیک این طوری است. ساده و با کمترین پیچیدگی، حالا یک پدر اشراف‌زاده‌ی سختگیر داریم که پسر نوجوانش را به ستوه می‌آورد، پسرک از درخت بالا می‌رود... و تا آخر عمرش پایین نمی‌آید! 
این‌ها را برادرش در کهن‌سالی وقتی همه چیز تمام شده برای نوه‌ی خود تعریف می‌کند. و تمام کتاب ماجرای ایام درخت‌نشینی قهرمان کتاب است. قهرمان داستان پسر اشراف‌زاده‌ای به اسم کوزیمو است، او کم‌کم به فیلسوفی تبدیل می‌شود که بالای درخت‌ها زندگی تازه برای خود می‌سازد و آن‌قدر قهرمان توانمند و فهمیده‌ای برای این داستان می‌شود که مخاطب را عاشق خودش می‌کند... 
کوزیمو بالای درخت برای خودش جای خواب می‌سازد، درس می‌خواند، حتی شمشیرزنی تمرین می‌کند، عاشق می‌شود، فارغ می‌شود! مردم شهرش را از حادثه نجات می‌دهد، و هیچ وقت چیزی نمی‌تواند متقاعدش کند که پایین بیاید، حتی مرگ پدر و مادرش...  داستان پر از حس طبیعت است. آدم گاهی نیاز دارد یک داستان روان میان انواع درخت‌ها و علف‌ها بخواند تا از بن‌بست‌های پراسترس خودش فاصله بگیرد. داستان برای من رویایی بود و فکر می‌کنم موفقیت‌های کوزیمو به مخاطب انگیره و غرور می‌دهد.
اینجور داستان‌ها را می‌شود بعداً یک شب موقع خوابِ بچه‌مان با یکی بود یکی نبود شروع کنیم برایش تعریف کنیم، و آخرش هم بگوییم: و کوزیمو تا پایان عمر از شاخه‌ها پایین نیامد، قصه‌ی ما به سر رسید، کلاغه به خونه‌اش نرسید...
همین‌قدر روی خط صاف!
حالا من نوشتم کلاسیک اما نویسنده که سال ۱۹۸۵ از دنیا رفته است، زمان خودش برچسب نویسنده‌ی پست مدرن را داشته! البته که پست مدرنیسم و کلاسیک وجوه مشترک یا نزدیک به همی دارند، اما نوآوری‌هایی هنرمندانه در کتاب هست که قابل کتمان نیست و لذت کشفش را به خودتان می‌سپارم. اگر هم حوصله‌ی خواندن رمان مفصل ۳۲۰ صفحه‌ای ندارید، دو نسخه‌ی صوتی رایگان و با کیفیت از آن در سایت "ایران صدا" هست؛ یکی نمایش رادیویی ۳ ساعته، و یکی هم روخوانی اقتباسی از کتاب که ۲۰۶ دقیقه است. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

30

        رنگ‌ها را به خاطر اسم کیارستمی بر روی جلد خریدم. کتاب مال چهارساله‌ها است و بسیار ساده است، چنان ساده که  سایت‌های خبری و معرفی کتاب نمی‌دانستند چگونه باید معرفی‌اش کنند، برداشته‌‌اند نوشته‌اند " با روشی جذاب رنگ‌ها را به کودکان آموزش می‌دهد" ! چه جذابی؟ این که یک برگ سبز با مدادرنگی وسط صفحه کشیده باشی و زیرش بنویسی رنگ برگ سبز! روش جذابی است؟  من فکر می‌کنم کلمه‌ی جذاب زیادی دم دستی است برای توصیف این کتاب، چون والدی که این جمله را می‌خواند با یک توقع متفاوت می‌رود برای خرید کتاب برای فرزندش...  من که فرزند ندارم، و گفتم کتاب را به خاطر توجهم به کیارستمی خریدم کلید کرده بودم چیزی کیارستمی‌وار درونش کشف کنم!
 در این کتاب او شروع می‌کند دانه به دانه رنگ‌های سبز، زرد، نارنجی، قرمز، آبی، بنفش، سیاه و سفید را در یک کادر مربعی نشان می‌دهد و برای هر کدام  چند تا مثال می‌آورد، برای بعضی‌ مثل رنگ آبی انگار چیزی به ذهنش نرسیده فقط دو صفحه آسمان و دریا را نشان ما می‌دهد و برای بعضی هم مثل رنگ زرد دستش حسابی پر است؛ مثلاً برای همین رنگ زرد یک کاسه شله‌زرد کشیده بود که رویش نوشته بود یا امام حسن(ع)! و تنها شله‌زرد درون کاسه که زرد بود، رنگ‌ داشت. برایم جلب توجه می‌کند و یادم می‌آید رسم است که مردم برای مراسم امام حسن(ع)، شله‌زرد می‌دهند... خودم این موضوع را تازگی فهمیده‌ام و فکر می‌کنم چند بار کیارستمی شله‌زرد امام حسن(ع) را خورده است؟ شاید همین چیزها که آدم را یاد زیستِ نسل قبل می‌اندازد در مقایسه با کتابِ یک مولف امروزی، در مخاطب تازگی ایجاد کند و شاهد مثالی که برای هر رنگ می‌آورد ذهن مخاطب کودک را ، هم از نظر رنگ و هم از نظر موضوعِ تصویر تحریک کند. صفحه‌ی آخر هم از کودک می‌خواهد قسمت‌های بدون رنگ کتاب را رنگ‌آمیزی کند... چه دل بزرگی، بابا کتابت خراب می‌شود! اما نه، بگذار  کودک کتاب را خودش ورق بزند، خودش خط‌ها و نقش‌ها را لمس کند و با رنگ گذاشتن روی شکل‌ها  سطح را بفهمد... یاد فیلم‌های کیارستمی می‌افتم، که گاهی در سکانس آخر تازه فکری به سر مخاطب می‌اندازد که مبادا راحت و بی‌دردسر فیلم را تمام کرده باشد، بلکه مجبور باشد قدری همراه اثر بماند و خودش چیزی به آن اضافه کند. بفرما این هم یک المان کیارستمی‌وار که دنبالش بودم. خیالم راحت شد.
      

50

7

        کتاب عجیبی بود. اگرچه به تازگی نوشته نشده اما از آن کارهای مدرن بود که با خواننده بی‌رحم است. یک آدم غیرِ کتابخوان  دارد این را می‌گوید که: خیلی وقت بود همچین کتابی نخوانده بودم! ژانرش برای من بین جنایی و پلیسی و رئال معلق بود، همان‌طور که فکر‌هایم هم موقع خواندن کتاب در تعلیق ماند و به نتیجه نرسید. کتاب من را درون خودش، توی راهروی آپارتمان نمور و سرد خانواده‌ی نیکولا  تا همین حالا معطل نگه داشته است، و نمی‌دانم باید چه کنم. انگار پایان این کتاب باز است. من که گیج شدم و رفتم نقدهای اینترنتی را خواندم، منتقدها هم انگار این سرنخ‌های بسیار اما نصفه نیمه را در داستان به حساب رندی آقای نويسنده گذاشته بودند! اگر دوست دارید درگیر داستان شوید، حرص بخورید، چشم‌هایتان از تعجب گرد شود یا قلبتان ناگهان به تاپ‌تاپ بیفتد اردوی زمستانی برای همچین حالی بد نیست... داستان یک پسربچه است که والدین بیش از حد سختگیر دارد، آنقدر که پدرش موافق به اردو رفتن او نیست، دست آخر هم که راضی می‌شود، خودش با خودروی شخصی پسرک را به اردوگاه می‌رساند و در راه کلی او را از قاچاقچی‌ها و دزدها و حادثه‌های دیگر می‌ترساند. بعد از اینکه پسرک به اردوگاه می‌رسد دیگر خبری از پدر نمی‌شود... حالا پسر تنها و بی‌دوست روزهای اردو را می‌گذراند، مشکلات جورواجور  و فکر و خیال‌های نگران‌کننده‌ای مدام در سر دارد اما همه‌ی این چیزها با گم‌شدن و بعد سر به نیست شدن پسربچه‌ی دیگری در آن حوالی پیچیده و سخت‌تر می‌شود... آخرش هم که گفتم پایان باز است و نویسنده‌ی مهربان(!) با کوهی از نگرانی و  التهاب که حسابی برای به وجود آوردنش درون ما مخاطبان کلمه و توصیف و ترکیب‌های عالی خرج کرده؛ تنهایمان می‌گذارد. اما به حرف‌های من اتکا نکنید شاید شما کتاب را خواندید و از روی نشانه‌ها نتیجه‌ی قطعی خودتان را گرفتید و کلاف داستان را باز کردید.
کتاب مستقیم از فرانسوی به فارسی ترجمه شده و لحن کلمات و ترکیب جملات کمی خاص و ویژه است... شاید هم نیست و فقط من اینطور حس کردم. گفتم که خیلی وقت بود همچین کتابی نخوانده بودم. اگر با متن خو بگیرید حجم کتاب کم است و بی‌وقفه آن را تا انتها می‌خوانید.

اگرچه داستان در محیط آموزشی می‌گذرد، خواندنش به هیچ وجه به یک کودک یا نوجوان توصیه نمی‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

        پشمالوی عصبانی، بخشی از یک مجموعه‌ی ۱۵ جلدی است که در هر جلد داستان مستقلی را از حیوانات "جنگل سرسبز" تعریف می‌کند. قهرمان داستان‌ها که ماجرای هر کدام را در یک کتاب می‌خوانیم، کودک و در برخی موقعیت‌ها با هم دوست هستند. و شاید این موضوع برای کودکی که یک شخصیت آشنا را در کتاب دیگری می‌یابد شیرین باشد. 

در این جلد از مجموعه، یک بچه فیل حین بازی به دوستانش پرخاش می‌کند اما روز بعد با عذرخواهی به جمع آن‌ها برمی‌گردد. این ماجرا تکرار می‌شود تا اینکه دوستانش دیگر تمایلی به بازی با فیل کوچولو نشان نمی‌دهند، و حالا فیل باید برای پرخاشگری خود فکری کند... 
کتاب داستانی بسیار ساده و زبانی روان دارد. صفحاتش پر از رنگ‌های شاد است. کیفیت بالای کاغذ و صحافی در کنار تکنیک‌های چشم‌نواز تصویرگری آن، اثری با کیفیت خلق کرده است. 
پایان کتاب ده تمرین و بازیِ کنترل هیجانات، برای والدین و مربیان مهد پیشنهاد شده است. 
اینکه یک کتاب به طور غیر مستقیم به چالش‌های رفتاری بچه‌ها بپردازد، شعار ندهد و از طرفی توسط متخصصین روانشناسی کشورمان تالیف شده باشد، می‌تواند اعتماد والدین را تأمين کند. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        این کتاب داستان یک شغال را روایت می‌کند که در دشتی سرسبز و روشن، نزدیکی یک مزرعه با شغال‌های دیگر زندگی می‌کند.
 روزی شغال هوس می‌کند بدنش را رنگ کند و تغییری به ظاهرش بدهد که با عکس‌العمل‌های جالب شغال‌های دیگر مواجه می‌شود...
مواجهه‌ی شغال‌های دیگر با او گفتگوی جالبی درباره‌ی "هویت" و ارتباط آن با ظاهر، می‌آفریند و می‌تواند برای کودک تامل‌برانگیز باشد. این جور داستان‌ها تمرینی برای فکر کردن بچه‌ها و گفتگو با آن‌ها فراهم می‌کند. از طرفی انتهای کتاب تمرین‌ها و پرسش‌هایی هم برای کمک به والدین پیشنهاد شده است. 
اگر چه پشت کتاب گروه سنی، الف و ب عنوان شده اما من فکر می‌کنم برای پیش از دبستان مناسب است؛ چرا که پایان کتاب و محتوای فلسفی‌اش فقط باب گفتگو را می‌گشاید و چندان در موضوع عمیق نمی‌شود. از طرفی متن بسیار ساده و روانی دارد. با تصاویر رنگارنگ و اشکال ساده توجه بچه‌ها را به محیط اطراف (رنگ آسمان، درخت، گل و... ) جلب می‌کند.
کتاب، که از ناشری تازه نفس در شهر اصفهان وارد بازار نشر کشور شده، صحافی خوبی دارد. با جلد و صفحات سخت، ورق زدن کتاب را برای بچه‌های کوچک راحت می‌کند. 

#فبک #هویت #کتاب_خردسال #فلسفه_برای_کودکان #داستان_خردسال 
      

3

باشگاه‌ها

باشگاه امتداد

189 عضو

پیشی کوچولو! حسود شدی؟

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

کتابخانه نیمه شب
یک کتابخانه، بی نهایت زندگی 
اولین بار که کتاب رو باز کردم بعد از خوندن حدود ۱۰ صفحه کتاب  رو رها کردم. دفعه دوم تابستون امسال بود و تونستم اولین کتاب سنگین (از لحاظ صفحه) عمرم رو بخونم.
کتاب در نگاه اول یه جورایی روانشناسی هست ولی مثل این کتاب روانشناسی مزخرفا که ازشون متنفرم نبود، یه داستان بود که شاید خیلی ها باهاش بتونن ارتباط بگیرن و یکی از اون آدما خود من بود:
اینکه شخصیت اصلی داستان هیچ هدفی از زندگی نداشت و فقط داشت ادامه میداد
نورا وقتی خودکشی میکنه و وارد کتابخانه نیمه شب میشه هزارتا زندگی رو امتحان میکنه ولی آخرش شکست خورده به زندگی خودش برمیگرده ولی بعد از همه ی اینها به یه نتیجه میرسه :
اینکه باید تو زمان حال از زندگی لذت ببره 
اینکه نباید دنبال یه فرصت باشه برای خوشحال بودن، برای زندگی کردن

اینکه کتاب این نتیجه رو در نهایت یه داستان به مخاطب میرسونه و مثل اکثر کتب روانشناسی فقط طوطی وار جمله انگیزشی تو حلق آدم نمیکنه برای من یکی خیلی لذت بخش بود و تا ۲ روز بعد از این کتاب حالم خیلی خوب بود، ولی بعد اثرش پرید😕👺
نمیدونم انگار همه ی ما آدما باید مثل نورا یه تجربه ای دستمون بیاد که بفهمیم زندگیمون خیلی هم قشنگه🫠😐
          یک کتابخانه، بی نهایت زندگی 
اولین بار که کتاب رو باز کردم بعد از خوندن حدود ۱۰ صفحه کتاب  رو رها کردم. دفعه دوم تابستون امسال بود و تونستم اولین کتاب سنگین (از لحاظ صفحه) عمرم رو بخونم.
کتاب در نگاه اول یه جورایی روانشناسی هست ولی مثل این کتاب روانشناسی مزخرفا که ازشون متنفرم نبود، یه داستان بود که شاید خیلی ها باهاش بتونن ارتباط بگیرن و یکی از اون آدما خود من بود:
اینکه شخصیت اصلی داستان هیچ هدفی از زندگی نداشت و فقط داشت ادامه میداد
نورا وقتی خودکشی میکنه و وارد کتابخانه نیمه شب میشه هزارتا زندگی رو امتحان میکنه ولی آخرش شکست خورده به زندگی خودش برمیگرده ولی بعد از همه ی اینها به یه نتیجه میرسه :
اینکه باید تو زمان حال از زندگی لذت ببره 
اینکه نباید دنبال یه فرصت باشه برای خوشحال بودن، برای زندگی کردن

اینکه کتاب این نتیجه رو در نهایت یه داستان به مخاطب میرسونه و مثل اکثر کتب روانشناسی فقط طوطی وار جمله انگیزشی تو حلق آدم نمیکنه برای من یکی خیلی لذت بخش بود و تا ۲ روز بعد از این کتاب حالم خیلی خوب بود، ولی بعد اثرش پرید😕👺
نمیدونم انگار همه ی ما آدما باید مثل نورا یه تجربه ای دستمون بیاد که بفهمیم زندگیمون خیلی هم قشنگه🫠😐

        

36

مومو

3

بارون درخت نشین
        سفید در برابر سیاه. ادبیات کلاسیک این طوری است. ساده و با کمترین پیچیدگی، حالا یک پدر اشراف‌زاده‌ی سختگیر داریم که پسر نوجوانش را به ستوه می‌آورد، پسرک از درخت بالا می‌رود... و تا آخر عمرش پایین نمی‌آید! 
این‌ها را برادرش در کهن‌سالی وقتی همه چیز تمام شده برای نوه‌ی خود تعریف می‌کند. و تمام کتاب ماجرای ایام درخت‌نشینی قهرمان کتاب است. قهرمان داستان پسر اشراف‌زاده‌ای به اسم کوزیمو است، او کم‌کم به فیلسوفی تبدیل می‌شود که بالای درخت‌ها زندگی تازه برای خود می‌سازد و آن‌قدر قهرمان توانمند و فهمیده‌ای برای این داستان می‌شود که مخاطب را عاشق خودش می‌کند... 
کوزیمو بالای درخت برای خودش جای خواب می‌سازد، درس می‌خواند، حتی شمشیرزنی تمرین می‌کند، عاشق می‌شود، فارغ می‌شود! مردم شهرش را از حادثه نجات می‌دهد، و هیچ وقت چیزی نمی‌تواند متقاعدش کند که پایین بیاید، حتی مرگ پدر و مادرش...  داستان پر از حس طبیعت است. آدم گاهی نیاز دارد یک داستان روان میان انواع درخت‌ها و علف‌ها بخواند تا از بن‌بست‌های پراسترس خودش فاصله بگیرد. داستان برای من رویایی بود و فکر می‌کنم موفقیت‌های کوزیمو به مخاطب انگیره و غرور می‌دهد.
اینجور داستان‌ها را می‌شود بعداً یک شب موقع خوابِ بچه‌مان با یکی بود یکی نبود شروع کنیم برایش تعریف کنیم، و آخرش هم بگوییم: و کوزیمو تا پایان عمر از شاخه‌ها پایین نیامد، قصه‌ی ما به سر رسید، کلاغه به خونه‌اش نرسید...
همین‌قدر روی خط صاف!
حالا من نوشتم کلاسیک اما نویسنده که سال ۱۹۸۵ از دنیا رفته است، زمان خودش برچسب نویسنده‌ی پست مدرن را داشته! البته که پست مدرنیسم و کلاسیک وجوه مشترک یا نزدیک به همی دارند، اما نوآوری‌هایی هنرمندانه در کتاب هست که قابل کتمان نیست و لذت کشفش را به خودتان می‌سپارم. اگر هم حوصله‌ی خواندن رمان مفصل ۳۲۰ صفحه‌ای ندارید، دو نسخه‌ی صوتی رایگان و با کیفیت از آن در سایت "ایران صدا" هست؛ یکی نمایش رادیویی ۳ ساعته، و یکی هم روخوانی اقتباسی از کتاب که ۲۰۶ دقیقه است. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

30

:)))))) چه اشاره‌ی بامزه‌ای ! من هم کلیدر رو تازه شروع کردم، بگو روزی چقدر میخونی که هماهنگ با خوندن تو و یادداشت‌هات پیش بیام

7

رنگها
رنگ‌ها را به خاطر اسم کیارستمی بر روی جلد خریدم. کتاب مال چهارساله‌ها است و بسیار ساده است، چنان ساده که  سایت‌های خبری و معرفی کتاب نمی‌دانستند چگونه باید معرفی‌اش کنند، برداشته‌‌اند نوشته‌اند " با روشی جذاب رنگ‌ها را به کودکان آموزش می‌دهد" ! چه جذابی؟ این که یک برگ سبز با مدادرنگی وسط صفحه کشیده باشی و زیرش بنویسی رنگ برگ سبز! روش جذابی است؟  من فکر می‌کنم کلمه‌ی جذاب زیادی دم دستی است برای توصیف این کتاب، چون والدی که این جمله را می‌خواند با یک توقع متفاوت می‌رود برای خرید کتاب برای فرزندش...  من که فرزند ندارم، و گفتم کتاب را به خاطر توجهم به کیارستمی خریدم کلید کرده بودم چیزی کیارستمی‌وار درونش کشف کنم!
 در این کتاب او شروع می‌کند دانه به دانه رنگ‌های سبز، زرد، نارنجی، قرمز، آبی، بنفش، سیاه و سفید را در یک کادر مربعی نشان می‌دهد و برای هر کدام  چند تا مثال می‌آورد، برای بعضی‌ مثل رنگ آبی انگار چیزی به ذهنش نرسیده فقط دو صفحه آسمان و دریا را نشان ما می‌دهد و برای بعضی هم مثل رنگ زرد دستش حسابی پر است؛ مثلاً برای همین رنگ زرد یک کاسه شله‌زرد کشیده بود که رویش نوشته بود یا امام حسن(ع)! و تنها شله‌زرد درون کاسه که زرد بود، رنگ‌ داشت. برایم جلب توجه می‌کند و یادم می‌آید رسم است که مردم برای مراسم امام حسن(ع)، شله‌زرد می‌دهند... خودم این موضوع را تازگی فهمیده‌ام و فکر می‌کنم چند بار کیارستمی شله‌زرد امام حسن(ع) را خورده است؟ شاید همین چیزها که آدم را یاد زیستِ نسل قبل می‌اندازد در مقایسه با کتابِ یک مولف امروزی، در مخاطب تازگی ایجاد کند و شاهد مثالی که برای هر رنگ می‌آورد ذهن مخاطب کودک را ، هم از نظر رنگ و هم از نظر موضوعِ تصویر تحریک کند. صفحه‌ی آخر هم از کودک می‌خواهد قسمت‌های بدون رنگ کتاب را رنگ‌آمیزی کند... چه دل بزرگی، بابا کتابت خراب می‌شود! اما نه، بگذار  کودک کتاب را خودش ورق بزند، خودش خط‌ها و نقش‌ها را لمس کند و با رنگ گذاشتن روی شکل‌ها  سطح را بفهمد... یاد فیلم‌های کیارستمی می‌افتم، که گاهی در سکانس آخر تازه فکری به سر مخاطب می‌اندازد که مبادا راحت و بی‌دردسر فیلم را تمام کرده باشد، بلکه مجبور باشد قدری همراه اثر بماند و خودش چیزی به آن اضافه کند. بفرما این هم یک المان کیارستمی‌وار که دنبالش بودم. خیالم راحت شد.
          رنگ‌ها را به خاطر اسم کیارستمی بر روی جلد خریدم. کتاب مال چهارساله‌ها است و بسیار ساده است، چنان ساده که  سایت‌های خبری و معرفی کتاب نمی‌دانستند چگونه باید معرفی‌اش کنند، برداشته‌‌اند نوشته‌اند " با روشی جذاب رنگ‌ها را به کودکان آموزش می‌دهد" ! چه جذابی؟ این که یک برگ سبز با مدادرنگی وسط صفحه کشیده باشی و زیرش بنویسی رنگ برگ سبز! روش جذابی است؟  من فکر می‌کنم کلمه‌ی جذاب زیادی دم دستی است برای توصیف این کتاب، چون والدی که این جمله را می‌خواند با یک توقع متفاوت می‌رود برای خرید کتاب برای فرزندش...  من که فرزند ندارم، و گفتم کتاب را به خاطر توجهم به کیارستمی خریدم کلید کرده بودم چیزی کیارستمی‌وار درونش کشف کنم!
 در این کتاب او شروع می‌کند دانه به دانه رنگ‌های سبز، زرد، نارنجی، قرمز، آبی، بنفش، سیاه و سفید را در یک کادر مربعی نشان می‌دهد و برای هر کدام  چند تا مثال می‌آورد، برای بعضی‌ مثل رنگ آبی انگار چیزی به ذهنش نرسیده فقط دو صفحه آسمان و دریا را نشان ما می‌دهد و برای بعضی هم مثل رنگ زرد دستش حسابی پر است؛ مثلاً برای همین رنگ زرد یک کاسه شله‌زرد کشیده بود که رویش نوشته بود یا امام حسن(ع)! و تنها شله‌زرد درون کاسه که زرد بود، رنگ‌ داشت. برایم جلب توجه می‌کند و یادم می‌آید رسم است که مردم برای مراسم امام حسن(ع)، شله‌زرد می‌دهند... خودم این موضوع را تازگی فهمیده‌ام و فکر می‌کنم چند بار کیارستمی شله‌زرد امام حسن(ع) را خورده است؟ شاید همین چیزها که آدم را یاد زیستِ نسل قبل می‌اندازد در مقایسه با کتابِ یک مولف امروزی، در مخاطب تازگی ایجاد کند و شاهد مثالی که برای هر رنگ می‌آورد ذهن مخاطب کودک را ، هم از نظر رنگ و هم از نظر موضوعِ تصویر تحریک کند. صفحه‌ی آخر هم از کودک می‌خواهد قسمت‌های بدون رنگ کتاب را رنگ‌آمیزی کند... چه دل بزرگی، بابا کتابت خراب می‌شود! اما نه، بگذار  کودک کتاب را خودش ورق بزند، خودش خط‌ها و نقش‌ها را لمس کند و با رنگ گذاشتن روی شکل‌ها  سطح را بفهمد... یاد فیلم‌های کیارستمی می‌افتم، که گاهی در سکانس آخر تازه فکری به سر مخاطب می‌اندازد که مبادا راحت و بی‌دردسر فیلم را تمام کرده باشد، بلکه مجبور باشد قدری همراه اثر بماند و خودش چیزی به آن اضافه کند. بفرما این هم یک المان کیارستمی‌وار که دنبالش بودم. خیالم راحت شد.
        

50

زندگی شبیه باد است: کودکان و مفهوم زندگی

2