خاطرات سیلویا پلات

خاطرات سیلویا پلات

خاطرات سیلویا پلات

فرانسیس مک کالو و 3 نفر دیگر
4.6
4 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

5

این زندگی نامه ی خودنوشت اوست. بسیار کامل، پیچیده و دقیق. اینجاست که او می کوشد با خودش روراست باشد. در برابر صورت سازی از خود مقاومت می کند. سیلویا پلاتی که در این جا می بینیم نزدیک ترین فرد به چهره ی واقعی او در زندگی روزمره اش است.«تد هیوز» آنچه در درست دارید همچون زندگی نامه های معمولی فقط شرح زندگی نویسنده نیست. بلکه سرچشمه و منشأ غالب آثار اوست. برای نویسنده ای که کارش تا این حد بر جزئیات و ظرایف زندگی نامه اش متمرکز است، روابط اهمیتی ویژه دارد. دفتر حاضر چیزی ارائه می دهد که از هر زندگی نامه ی خودنوشت مهم تر است.از میان این صفحات و عبارات دلنشین صدایی به گوش می رسد که مانند اشعار سیلویا پلات صادق و بی نظیر است. «فرانسیس مک کالو، ویراستار کتاب» نمی خواهی فقط یک بار آن هم به شکلی زندگی کنی که در یک جمله ی کلی بتوانند بگویند: «او یه دختر ... بود» و نهایتاً در 25 کلمه یا کم تر و بیش تر تو را شرح بدهند. می خواهی هر قدر می توانی زندگی کنی... تو ثروتمندی... چون هجده ساله ای، هنوز حساسی، هنوز به خودت ایمان نداری، کمی گستاخ حرف می زنی و اندکی معقول تا خطاهایت را بپوشانی. پس نمی توان تو را به احساساتی بودن، سانتی مانتال بازی یا رفتارها و تدابیر زنانه متهم کرد.«سیلویا پلات، برگرفته از متن کتاب»سیلویا پلات (Sylvia Plath) بیست وهفتم اکتبر 1932 در شهر بوستون ماساچوست به دنیا آمد. در دانشگاه کمبریج تحصیل کرد و در همان دوران با تد هیوز شاعر سرشناس انگلیسی آشنا شد و ازدواج کرد. پلات که سال ها به افسردگی شدیدی دچار بود بارها اقدام به خودکشی کرد. او سرانجام در سحرگاه ?? فوریه ???? مقاومتش درهم شکست. او پس از گذاشتن نان و شیر برای فرزندانش در کنار تخت آنها و پوشاندن منافذ در و پنجره و با باز کردن شیر گاز به زندگی خود پایان داد.پلات را پس از ویرجینیا ولف، تأثیرگذارترین زن در دنیای ادبیات می دانند. او برخلاف بسیاری از مشاهیر دنیای هنر و ادبیات که در اوج شهرت و محبوبیت دست به خودکشی زدند، پس از مرگ خودخواسته اش بود که به افسانه ای بر سر زبان ها مبدل شد. سیلویا پلات که بیشتر شهرتش را وام دار اشعارش است، ژانری را در ادبیات انگلیسی بنا نهاد که شعر اعتراف گونه نامیده می شود. اشعار او در عین تغزلی و سمبلیک بودن، سبکی ویژه از ریتم و هجاهای خاص را دربرمی گیرد.سیلویا پلات از یازده سالگی تا هنگام مرگش به نوشتن یادداشت های روزانه اش ادامه داد. مجموعه ای از گزیده یادداشت های او که یادداشت های سال های 1950 تا 1962 را دربر می گیرد با مقدمه ای از تد هیوز و ویراستاری فرانسیس مک کالو در سال 1982 به چاپ رسید. نشر نی این مجموعه را با نام «خاطرات سیلویا پلات» با ترجمه ی مهسا ملک مرزبان منتشر کرده است.مهسا ملک مرزبان متولد سال 1353 و فارغ التحصیل رشته ی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه آزاد است. از سال 1374 ترجمه را با همکاری با مطبوعات از جمله فیلم ویدئو، هفته نامه ی مهر، روزنامه ی زن و غیره شروع کرد و در 1376 اولین کتابش به نام فانی و الکساندر نوشته ی اینگمار برگمن در مجموعه ی صد سال سینما، صد فیلمنامه ی نشر نی منتشر شد.

یادداشت‌های مرتبط به خاطرات سیلویا پلات

                این کتاب یادداشت های روزانه‌ی سیلویا پلات  درباره‌ی اتفاقات روزمره‌ی زندگیش،افکارش،مبارزه‌ش با افسردگی  و دغدغه‌‌هاش درباره‌ی کارش،زندگیش با همسرش تد هیوز هست.برام خیلی  دوست داشتنی بود با زندگیش همراه میشدم.یه نکته‌ای که برام جالب بود این هست  باوجود اینکه سیلویا خیلی از زمانه خودش جلوتر بود  بازم گاهی اوقات درگیر کلیشه‌های جامعه زمان خودش میشد حتی جایی میخونیم که این افکار از ذهنش میگذره که همه چی رو رها کنه و یک زن معمولی مثل بقیه باشه.به امید روزی که ما زن‌ها  قدر خودمون، توانایی‌هامون و ارزش‌هامون رو بدونیم.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            سیلویای عزیز، سلام.
معذرت میخوام. من ازت معذرت میخوام. بخاطر اینکه دنیا خیلی باهات بی‌رحم بود، بخاطر اینکه هیچکس متوجه تو نشد، بخاطر اینکه همیشه احساس کردی تو اضافی هستی، بخاطر اینکه احساس کردی تو مشکل هستی نه یک انسان، سیلویای عزیز، من ازت بخاطر تمام دردهایی که کشیدی معذرت میخوام. 
و در اخر سیلویای عزیز، من نتونستم. من مجبور شدم رهات کنم، چون حالت به شدت برای من آشنا و تاثیر گذار بود، من مجبور شدم رهات کنم، دلم نمیخواست، میخواستم تا تهش کنارت باشم ولی نتونستم. من رو ببخش سیلویای عزیز.
ولی بدون من در اعماق قلبم، در اعماق روحم، در اعماق وجودم احساساتت رو درک کردم. من درک کردم چه‌چیزهایی کشیدی و چه ذهن آشفته ولی روح بزرگی داشتی. بزرگی تو نشون میداد که افراد همراهت کوچیک بودن که نتونستن بفهمنت، نتونستن وجودت رو بشکافن و خود حقیقی‌ت‌رو بهت نشون بدن.
سیلویای عزیز، اگر مردم دلم میخواد ببینمت، بغلت کنم و برات گریه کنم و بهت بگم درد تموم شد. حالا می‌تونی آروم باشی.
«دی ماه ۱۴۰۱»