پیدا کردن چیکا: دختری کوچک، زلزله، و ایجاد خانواده
در حال خواندن
2
خواندهام
8
خواهم خواند
8
نسخههای دیگر
توضیحات
آقای میچ! چرا نمی نویسید؟چیکا روی فرش دفترم دراز کشیده است. به پشت غلت میزند. با انگشت هایش بازی میکند. او صبح زود آمده، وقتی که هنوز نور ضعیفی از پنجره می تابد. گاهی اوقات یک عروسک یا یک دسته ماژیک همراهش دارد، گاهی اوقات هم هیچ چیز با خودش نمی آورد.لباس راحتی آبی رنگش را پوشیده بود. طرح عروسک پونی روی بلوزش و ستاره روی شلوارش نقش بسته بود. قبل ترها،چیکا دوست داشت هر روز بعد از مسواک زدن، لباس هایش را خودش طوری انتخاب کند تا رنگ جوراب ها و پیراهنش به هم بیاید. اما حالا دیگر این کار را نمی کند.چیکا بهار پارسال که درخت های حیاط مان تازه داشت شکوفه میزد فوت کرد، درست مثل الان که دوباره بهار شده و درخت ها در حال شکوفه زدن هستند. نبود او نفسمان را گرفت، خوابمان را، اشتهایمان را، من و همسرم مدت های طولانی به روبرو خیره میشدیم تا کسی حرفی میزد و ما را از آن حال بیرون می کشید.تا اینکه یک روز صبح، چیکا دوباره برگشت... .
بریدۀ کتابهای مرتبط به پیدا کردن چیکا: دختری کوچک، زلزله، و ایجاد خانواده
نمایش همهیادداشتها