پسرکی با پیژامه ی راه راه
در حال خواندن
0
خواندهام
17
خواهم خواند
17
نسخههای دیگر
توضیحات
به آرامی به سوی پنجره رفت، به این امید که شاید از آن جا بتواند سراسر راهی را که به برلین می انجامید ببیند، خانه اش و خیابان های دور و بر آن و میزها را، که مردم دورش می نشینند و نوشیدنی های شان را می خورند و برای هم داستان های سرخوشانه تعریف می کنند. برای این آرام میرفت که نمیخواست سرخورده و نومید شود. اما آنجا فقط اتاق کوچک یک پسربچه بود و تنها آن قدر از او فاصله داشت که تا به خود بجنبد و قدم از فدم بردارد به پای پنجره رسیده بود. صورتش را به شیشه پنجره چسباند و چشم انداز بیرون را به چشم خود دید، و این بار چشمش از حدقه برآمد و دهانش از حیرت بازماند و دست هایش به دو سوی بندنش گشوده شد؛ چیزی او را بر آن داشته بود که احساس سرمایی گزنده همراه با ناامنی کند. -از متن کتاب-
لیستهای مرتبط به پسرکی با پیژامه ی راه راه
یادداشت ها