معرفی کتاب شط بویز: گزارشی از زندگی اعضای یک گروه موسیقی گم‌شده اثر کریم نیکونظر

شط بویز: گزارشی از زندگی اعضای یک گروه موسیقی گم‌شده

شط بویز: گزارشی از زندگی اعضای یک گروه موسیقی گم‌شده

4.2
10 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

21

شابک
9786225220126
تعداد صفحات
178
تاریخ انتشار
1403/12/6

توضیحات

        همه‌چیز از یک تکه فیلم شروع شد. صدویک روز قبلِ ریختن ساختمان متروپل، وقتی داشتم برای موضوعی درباره‌ی آبادان ایمیل‌هام را زیرورو می‌کردم، ایمیلی از طرف شخصی به نام «ویکتور ش» به دستم رسید که ویدئویی غریب ضمیمه‌اش بود: مصاحبه‌ای با «جان لنون»، خواننده‌ی گروه بیتلز، مال سال ۱۹۶۹. جان لنون در مصاحبه از سفرش به آبادان تعریف می‌کرد و می‌گفت آن‌جا اجرایی از یک گروه موسیقی راک آبادانی دیده که برایش خیلی رؤیایی بوده. خیلی عجیب بود. اجرا مال گروهی بود به اسم «اُپاتان» که ظاهراً اسم اصلی‌اش «شط‌بویز» بود ـــ‌به اُپاتان مشهور شده بود.

مصاحبه‌ی جان لنون مثل یک گرداب بود؛ من را کشید توی خودش تا ببینم این گروه «اُپاتان» چطور در آبادان سر برآورد، اسم‌ورسم اعضاش چه بود و زندگی اعضاش به کجا کشیده بود. کشف داستان اعضای این گروه دو سالی طول کشید. قصه‌ی سرنوشت اعضاش سراسر ابهام و شگفتی بود: از آموزش چریکی توی کوبا تا ریختن LSD توی منابع آب آبادان، از تفنگ بردن روی صحنه برای ترور پسر محمدرضای پهلوی تا ماجرای سینمارکس و بعد جنگ و دوران هاشمی رفسنجانی. سرنخ‌ها اصلاً‌ به هم وصل نمی‌شدند. همه‌چیز کش پیدا کرد تا سال ۱۴۰۱، وقتی که متروپل ریخت و تکه‌های تازه‌ای از این پازل خودشان را نشانم دادند. بعد از فروریختن متروپل همه‌چیز عوض شد و من که آن‌روزها تصادفی در آبادان بودم توانستم گره‌های ماجرا را باز کنم. البته هنوز گره‌هایی از این معما بازنشده باقی مانده، اما راستش من دیگر می‌ترسم. من می‌ترسم، چون این‌بار زنده از گور برنمی‌گردم...
      

لیست‌های مرتبط به شط بویز: گزارشی از زندگی اعضای یک گروه موسیقی گم‌شده

پست‌های مرتبط به شط بویز: گزارشی از زندگی اعضای یک گروه موسیقی گم‌شده

یادداشت‌ها

طُرقه

طُرقه

1404/1/8

          اگر شانزده سالم بود و این کتاب را می‌خواندم دیوانه می‌شدم. ماجرا فقط یک روایت مستندِ هیجان‌انگیز از زندگی چهار مرد که عضو یک گروه موسیقی بوده‌اند نیست؛ کتابی است که آدم را جوان می‌کند و اضطرابهای سالهای دوری را به یاد می‌آورَد که «وظیفه» و «آرمان» معنا داشتند؛ سالهای تنهایی و پرتناقضِ آن وقت‌ها که روح انسان نوجوان بود. شاید اِلمان موسیقی اینها را متبادر می‌کند، چراکه صحبت از موسیقی راک است و حال و هوای اعتراض‌آمیز و شورانگیزش، اما خودِ روایت به قدری پرکشش است که همگی‌مان را تبدیل به هواداران این گروه موسیقی و خواننده‌ی اصلی آن می‌کند. انسان می‌تواند به اندازه‌ی خواننده‌ی اصلی این گروه گمنام بلندطبع زندگی کند (از نظر وفاداری به اصول شخصی‌اش) و حتی نامی از او در بایگانی‌ها هم به سختی پیدا شود - البته این عصر ماست که بزرگواری یک «نام» را با تابلوهای نئون و بوق و کرنا تعریف می‌کند، حال آنکه پرویز شاکری هزار اسم مستعار داشت و هیچکدامشان کم‌اهمیت‌تر از نام واقعی‌اش نبودند. به هر حال این فکر در طول کتاب رهایتان نمی‌کند که چطور نبوغی از این جنس همینقدر بی‌ادعا می‌آید و جلوه‌گری می‌کند و برای ابد از یاد می‌رود، آن هم در حالیکه داستانهایی به مراتب پیش‌پا‌افتاده‌تر از آدمهایی به مراتب کم‌قدرتر تبدیل به اسطوره شده‌اند. 
حسرت گوش دادن به آهنگ‌هاشان شبها خواب از چشمم می‌گیرد. به عنوان کسی که هیچ سواد موسیقیایی ندارد و تنها شدیداً تحت تاثیر موسیقی قرار می‌گیرد، بعد از خواندن این کتاب احساس می‌کنم اگر روزی نرسد که آهنگهاشان را بشنوم انگار بخشی از زندگیم را به جا نیاورده‌ام، ولی در عین حال می‌دانم که این هیجان و اضطرابی که در دلم افتاده، و این احساس که انگار الان با دانستن تمام چیزهایی که بر «شط‌بویز» گذشته رسالتی پیدا کرده‌ام، در اثر فرسودگیِ روزها از یادم می‌رود، درست مثل آرمان‌ها و عهدهایی که آن روزها با خودمان بسته بودیم، و درست برخلاف پرویز شاکری که تا آخر پای آنها ماند و از یاد نبُرد. 
        

4

Lily

Lily

1404/4/15

          درباره‌ی کتاب:
کتاب شبیه گزارشی‌ست مستند درباره یک گروه موسیقی در آبادانِ پبش از انقلاب؛ شط بویز یا اُپاتان.
تا پایان کتاب نمی‌فهمیم قصه واقعی‌ست یا یک تخیّل که با رخدادهایی واقعی در تاریخ آمیخته شده‌است؛ رخدادهایی چون اعتراضات شرکت نفت، فعالیت‌های گروه‌های چپ، آتش سوزی سینما رکس، انقلاب ۵۷، فاجعه‌ی متروپل و ...
کتاب روایتی‌ست از زبان نویسنده. او به کنکاش در زیست و سرنوشت چهار عضو گروه شط‌بویز می‌پردازد و توی مدارک شرکت نفت و ساواک و روایت‌های آدم‌ها به دنبال هر سرنخ و ردپایی از این چهار نفر می‌رود و هر کجا را نگاه می‌کند ردِّ خونی را می‌بیند؛ تا جایی که جان خودش هم به خطر می‌افتد. او می‌گردد و تکّه‌هایی از هر آن‌چه می‌یابد را به هم متصل می‌کند تا بفهمد بوی خون و ردِّ خون از کجاست.
|
کتاب از عینک من!
راستش کتاب آن‌قدرها که انتظارش را داشتم به دلم ننشست. با این که روایت آن هیجان‌انگیز است و کشش خوبی دارد و مدام یک سوال به دیوارِ کله‌ی آدم می‌آویزد، امّا برایم خوش‌خوان نبود؛ چون من از این سبک روایت که پر از گزارش‌های گسسته‌ است و نام‌های بسیاری درآن‌ها وجود دارند که لزوما کمک خاصی به قصه نمی‌کنند خوشم نمی‌آید. حالا شاید هم این نام‌ها در نظر من زیاده بوده‌اند!
یک بار هم به محمد گفتم قلم نویسنده مرا یاد مصطفی مستور می‌اندازد. 
به نظرم قصه برایم جالب بود ولی سبک کتاب نه.
|
کتاب را بخوانیم یا نه؟!
به نظرم کتابی‌ست که بشود دست کم یک بار آن را خواند؛ به خصوص آن که گره خورده به آبادان و اتفاقات گذشته در آن است. همین برای من کافی بود تا به کتاب متصل‌ بمانم و تا ته بخوانمش.
اگر کتاب‌هایی معمایی و روایی (روایت چند زندگی که همگی به یک ماجرا دوخته شده‌اند) را دوست دارید، قطعا ااز این کتاب لذّت خواهید برد.
        

13