یادداشت Lily
دیروز
دربارهی کتاب: کتاب شبیه گزارشیست مستند درباره یک گروه موسیقی در آبادانِ پبش از انقلاب؛ شط بویز یا اُپاتان. تا پایان کتاب نمیفهمیم قصه واقعیست یا یک تخیّل که با رخدادهایی واقعی در تاریخ آمیخته شدهاست؛ رخدادهایی چون اعتراضات شرکت نفت، فعالیتهای گروههای چپ، آتش سوزی سینما رکس، انقلاب ۵۷، فاجعهی متروپل و ... کتاب روایتیست از زبان نویسنده. او به کنکاش در زیست و سرنوشت چهار عضو گروه شطبویز میپردازد و توی مدارک شرکت نفت و ساواک و روایتهای آدمها به دنبال هر سرنخ و ردپایی از این چهار نفر میرود و هر کجا را نگاه میکند ردِّ خونی را میبیند؛ تا جایی که جان خودش هم به خطر میافتد. او میگردد و تکّههایی از هر آنچه مییابد را به هم متصل میکند تا بفهمد بوی خون و ردِّ خون از کجاست. | کتاب از عینک من! راستش کتاب آنقدرها که انتظارش را داشتم به دلم ننشست. با این که روایت آن هیجانانگیز است و کشش خوبی دارد و مدام یک سوال به دیوارِ کلهی آدم میآویزد، امّا برایم خوشخوان نبود؛ چون من از این سبک روایت که پر از گزارشهای گسسته است و نامهای بسیاری درآنها وجود دارند که لزوما کمک خاصی به قصه نمیکنند خوشم نمیآید. حالا شاید هم این نامها در نظر من زیاده بودهاند! یک بار هم به محمد گفتم قلم نویسنده مرا یاد مصطفی مستور میاندازد. به نظرم قصه برایم جالب بود ولی سبک کتاب نه. | کتاب را بخوانیم یا نه؟! به نظرم کتابیست که بشود دست کم یک بار آن را خواند؛ به خصوص آن که گره خورده به آبادان و اتفاقات گذشته در آن است. همین برای من کافی بود تا به کتاب متصل بمانم و تا ته بخوانمش. اگر کتابهایی معمایی و روایی (روایت چند زندگی که همگی به یک ماجرا دوخته شدهاند) را دوست دارید، قطعا ااز این کتاب لذّت خواهید برد.
(0/1000)
امیرعباس شاهسواری
11 ساعت پیش
0