معرفی کتاب اجاق سرد آنجلا اثر فرانک مکورت مترجم گلی امامی

اجاق سرد آنجلا

اجاق سرد آنجلا

فرانک مکورت و 1 نفر دیگر
4.2
8 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

8

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اجاق سرد آنجلا

یادداشت‌ها

          اجاق سرد آنجلا یک آتوبیوگرافی زیبا بود.

زیباترین و غم انگیزترین بیوگرافی که تاحالا میتونستم خونده باشم
ابتدای کتاب از زبان یه پسر خردسال شروع میشه و همینطور که کتاب جلوتر میشه این پسر بچه ی توی کتاب هم بزرگ تر و پخته تر میشه واین پختگی  توی متن کتاب و طریقه ی صحبت این پسر حس میشه.
فرانک مک‌کورت توی این کتاب درباره ی همه چیز صحبت میکنه. از قبل از اینکه به دنیا بیاد شروع میکنه به توضیح دادن که چجوری پدر و مادرش باهم اشنا شدن و چه کسایی باعث شدن که مادرش و پدرش باهم ازدواج کنند. فرانک درباره ی پدرش میگه که چطور تمام چند دلار پولی که درمیاورد رو خرج الکل میکنه و اون و مادرش و برادراش همیشه گشنه‌ن. فرانک درباره ی برگشتنشون از امریکا به ایرلند توضیح میده درحالی که وقتی خودش بزرگ میشه آرزوش بازگشت دوباره به امریکاست.
فرانک و مادرش و برادرهاش زندگی سختی رو داشتند. هم توی امریکا و هم توی ایرلند. فرانک توی ایرلندی زندگی میکنه که از دست انگلستان آزاد شده ولی وقتی جنگ میشه بخاطره چندقرون پول همه ی ایرلندی ها به انگلیس میرند. چون توی ایرلند چیزی نیست که بخواد این مردم رو نجات بده. تنها چیزی که توی ایرلند موج میزد مذهب بود، اینکه تو باید حواست باشه که توی مراشم عشاء ربانی تمیز باشی و لباس های تمیز بپوشی (درحالی که چندین ماه هست جز لباس هایی که تنت بوده لباس دیگه ای نداشتی)، حواست باشه جسم خدا به دندونت گرفته نشه مگرنه گناه کردی، و هیچوقت یادت نره که باید جانت رو برای ایمانت فدا کنی.

در یک قسمتی از کتاب فرانک میگه:
"معلم می‌گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می‌گوید مرگ برای ایرلند افتخار بزرگی است و من مانده ام که آیا اصولا کسی می‌خواهد ما زنده بمانیم؟ "

توی این کتاب همه نقش دارن و زندگی همه تعریف میشه از پدر و مادر فرانک و خاطراتشون تا پیرمرد پولداری که به فرانک پول میداد تا براش قصه بخونه، حتی شیموس که توی بیمارستان کار می‌کرد.
        

1

سمانه بهگام

سمانه بهگام

2 روز پیش

          بسم‌الله 
اولین‌بار اسمش را در کتاب «رها و ناهشیار می‌نویسم» دیدم. کلی از سبک سیل‌آسا و قلم‌گیرایش تعریف کرده بود. ما هم در جمع‌سپاری کتاب مداد مادرانه، گذاشتیمش در دو فوریت! آن موقع خیال می‌کردم سبک روایت است که در خواندن ادبیات روایی مهم است و اینهمه شهرت برای کتاب دست و پا کرده. ولی حقیقت چیز دیگری بود. نقشی که متن‌ها در جنگ روایت بازی می‌کنند، دارای اهمیت ویژه‌تری است.

کتاب سه رسالت دارد:
به تهوع کشاندن مخاطب از ایرلند مستقل و آزاد و مابقی مفاهیم وطن‌پرستانه.
تقریبا هر سی صفحه یکبار پدر دائم‌الخمر راوی، نصفه‌شب پیدایش می‌شود و پسرها را به صف میکند تا قول بدهند در راه ایرلند شهید بشوند! وقتی تمام پولش را به جای دادن به بچه‌های گرسنه و زن همیشه حامله‌اش بدهد، آبجو می‌خورد شروع به خواندن سرودهای وطن‌پرستانه می‌کند. راوی در تخریب چهره ایرلند و ایرلندی چه عرق‌ها که نمی‌ریزد!

به لجن کشیدن مسیحیت کاتولیک:
بدون کمک‌های کلیسا، سرنوشت راوی و بقیه خانواده‌اش مرگ در اثر گرسنگی بود. ولی خب چه می‌مردند و چه حالا که زنده ماندند از گناه دین و دم‌دستگاهش کم نشد. کلا کارکرد خدا و مذهب و این‌ها در کتاب این بود که مسبب بدبختی و عقب ماندگی و مظهر خشونت معرفی شوند.
«ایرلند میخواهد ما در راهش بمیریم
کلیسا می‌خواهد ما در راهش بمیریم 
پس که میخواهد ما زنده بمانیم؟» کتاب این سوال را بی‌پاسخ نمی‌گذارد.

آمریکا؛ سرزمین آرمانی:
این کتاب سال ۱۹۹۶ نوشته شده. وقتی هنوز نه جنگ دستمال‌توالت توی آمریکای کرونازده راه افتاده بود، نه آتش‌نشانان با کاسه و قابلمه پر از آب، به جنگ با آتش‌سوزی لس‌آنجلس رفته بودند. همان اواخر دهه هفتاد شمسی کتاب، هل هل و داغ داغ به فارسی ترجمه شد. پانزده سال بعد در اوایل دهه نود، جریان لیبرال که در ایران روی کار آمد، کتاب بازترجمه و اینبار تبلیغ هم شد و به چاپ‌های ششم و هفتم  رسید! 
راوی در نیویورک کنار رود هادسون, خواهر نوزادش را ازدست می‌دهد اما گردی به دامن قبله‌آمالی آمریکا نمی‌نشیند. راوی برادر یکساله‌اش را در کنار رود شانون ایرلند از دست می‌دهد و اسم آن می‌شود رود قاتل!

کتاب را تا نیمه خواندم و حس کردم بس است. آنچه از مهندسی متن می‌خواستم یاد بگیرم تا همینجا یاد گرفتم. در ضمن اینهمه جزئیات و قصه‌گویی بی‌نقص از زبان راوی سه‌تا هفت ساله! نمی‌توانست از صداقتش مطمئن نگهم دارد. 
یکجای کتاب، گارچی‌ای که مسئول حمل تابوت برادر مرده راوی است همراه پدر در میخانه‌اند. راوی می‌بیند که از تابوت برادرش بعنوان میز گیلاس‌های مشروبشان استفاده میکند. گارچی در جواب اعتراض راوی به پدرش، می‌غرد و می‌گوید «آدم روز مردن پسرش هم نتواند بدمستی کند، دنیا به چه درد می‌خورد؟» همانجا بنظرم آمد «آدم وقت نوشتن خودزندگی‌نامه خودش هم نتواند دوتا دروغ بگوید؟!»

 چندوقت پیش فهمیدم اسم کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم در نسخه انگلیسی «لخت و مست می‌نویسم» بود‌‌.
        

19