یادداشت سمانه بهگام
11 ساعت پیش
بسمالله اولینبار اسمش را در کتاب «رها و ناهشیار مینویسم» دیدم. کلی از سبک سیلآسا و قلمگیرایش تعریف کرده بود. ما هم در جمعسپاری کتاب مداد مادرانه، گذاشتیمش در دو فوریت! آن موقع خیال میکردم سبک روایت است که در خواندن ادبیات روایی مهم است و اینهمه شهرت برای کتاب دست و وا کرده. ولی حقیقت چیز دیگری بود. نقشی که متنها در جنگ روایت بازی میکنند، دارای اهمیت ویژهتری است. کتاب سه رسالت دارد: به تهوع کشاندن مخاطب از ایرلند مستقل و آزاد و مابقی مفاهیم وطنپرستانه. تقریبا هر سی صفحه یکبار پدر دائمالخمر راوی، نصفهشب پیدایش میشود و پسرها را به صف میکند تا قول بدهند در راه ایرلند شهید بشوند! وقتی تمام پولش را به جای دادن به بچههای گرسنه و زن همیشه حاملهاش بدهد، آبجو میخورد شروع به خواندن سرودهای وطنپرستانه میکند. راوی در تخریب چهره ایرلند و ایرلندی چه عرقها که نمیریزد! به لجن کشیدن مسیحیت کاتولیک: بدون کمکهای کلیسا، سرنوشت راوی و بقیه خانوادهاش مرگ در اثر گرسنگی بود. ولی خب چه میمردند و چه حالا که زنده ماندند از گناه دین و دمدستگاهش کم نشد. کلا کارکرد خدا و مذهب و اینها در کتاب این بود که مسبب بدبختی و عقب ماندگی و مظهر خشونت معرفی شوند. «ایرلند میخواهد ما در راهش بمیریم کلیسا میخواهد ما در راهش بمیریم پس که میخواهد ما زنده بمانیم؟» کتاب این سوال را بیپاسخ نمیگذارد. آمریکا؛ سرزمین آرمانی: این کتاب سال ۱۹۹۶ نوشته شده. وقتی هنوز نه جنگ دستمالتوالت توی آمریکای کرونازده راه افتاده بود، نه آتشنشانان با کاسه و قابلمه پر از آب، به جنگ با آتشسوزی لسآنجس رفته بودند. همان اواخر دهه هفتاد شمسی کتاب، هل هل و داغ داغ به فارسی ترجمه شد. پانزده سال بعد در اوایل دهه نود، جریان لیبرال که در ایران روی کار آمد، کتاب بازترجمه و اینبار تبلیغ هم شد و به چاپهای ششم و هفتم رسید! راوی در نیویورک کنار رود هادسون, خواهر نوزادش را ازدست میدهد اما گردی به دامن قبلهآمالی آمریکا نمینشیند. راوی برادر یکسالهاش را در کنار رود شانون ایرلند از دست میدهد و اسم آن میشود رود قاتل! کتاب را تا نیمه خواندم و حس کردم بس است. آنچه از مهندسی متن میخواستم یاد بگیرم تا همینجا یاد گرفتم. در ضمن اینهمه جزئیات و قصهگویی بینقص از زبان راوی سهتا هفت ساله! نمیتوانست از صداقتش مطمئن نگهم دارد. یکجای کتاب، گارچیای که مسئول حمل تابوت برادر مرده راوی است همراه پدر در میخانهاند. راوی میبیند که از تابوت برادرش بعنوان میز گیلاسهای مشروبشان استفاده میکند. گارچی در جواب به اعتراض راوی به پدرش، میغرد و میگوید «آدم روز مردن پسرش هم نتواند بدمستی کند، دنیا به چه درد میخورد؟» همانجا بنظرم آمد «آدم وقت نوشتن خودزندگینامه خودش هم نتواند دوتا دروغ بگوید؟!» چندوقت پیش فهمیدم اسم کتاب رها و ناهشیار مینویسم در نسخه انگلیسی «لخت و مست مینویسم» بود.
(0/1000)
امید ابد
8 ساعت پیش
1