معرفی کتاب باد و کاه اثر محمدرضا بایرامی کتابعمومیفلسفهاسلامی باد و کاه محمدرضا بایرامی 4.4 8 نفر | 5 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 11 خواهم خواند 4 ناشر کتاب نیستان شابک 9789643379483 تعداد صفحات 194 تاریخ انتشار 1399/9/2 توضیحات کتاب باد و کاه، نویسنده محمدرضا بایرامی. یادداشتها محبوبترین جدیدترین مجتبی بنیاسدی 1400/12/9 - 21:18 بایرامی در قله بایرامی برای داستانهای روستایی برای ما قله است. حتما قلههای مرتفع دیگری در ادبیات داستانی روستایی هم باشد و من آنها را ندیده باشم، اما بین داستاننویسان دهه نود، بایرامی معرکه است. البته همانقدر که بایرامی در روستانویسی آن بالاست، امیرخانی هم در شهرنویسی قلهی دیگر را در دهه اخیر فتح کرده. اما جذابیتِ نثر امیرخانی در شیرینکاریهایش هست که گوشه و کنار داستان میکارد و خواننده با هر قدم غافلگیر میشود. بایرامی روستانویسی را به تجربه آموخته و انصافا هم خوب یادش گرفته. او قصهای تعریف میکند که تو را پرت میکند توی روستا. با شخصیتهایش میروی سیبزمینی از توی زمین درمیآوری. یا میروی خرمنکوبی و باد، کاه را بلند میکند و هُل میدهد توی یقهتان. و میبینی جدیجدی تو هم مثل شخصیت داستانی خارش افتاده به جانت و حواست نیست که داری با سر انگشت خودت را کِنج میدهی. بایرامی توی همان یکی دو فصل اول قلاب را میاندازد. قصه را مثل یکی از دشتهای روستا برایت هموار میکند. اما میبینی وسط دشت، تپه پشت تپه میآید و با ورق زدن هر صفحه با خودت میگویی «حالا پشت تپه چیست؟». و داستانِ بایرامی تو را به دنبال خودش نمیکشد، تو هستی که داری دنبالش میدوی. این رمانِ ۱۹۰ صفحهای که یک نوجوان روایت میکند پر است از باد و کاه؛ کاهی که میرود توی چشمها و بینیتان و هی میخواهی مزاحم پیش رفتنت را نگیرد. اما بایرامی کارش را بلد است. ولی آخر قصه، دیگر کاه را از چشمتان در میآورد و با خودت میگویی «آخیش! در آمد! راحت شدم.» در دو جمله مضمون داستان را خلاصه کنم «حوالی سالهای انقلاب، یک روستای دور افتاده از تهران که حدود ۲۰ خانوار دارد، چه کمکی میتواند به انقلاب بکند؟ اصلا توی آن روستا از انقلاب خبری بوده؟» 0 3 مجید اسطیری 1402/12/17 - 16:33 من نمیتوانم درباره کارهای بایرامی خوب نظر بدهم چون کلا قلمش را دوست دارم هر چه بگویم احتمالا از سر علاقه است. ولی خب خیلی خواندنی بود 0 2 زهرا زارع پور 1400/10/28 - 21:30 چیزی که ادبیات انقلاب و دفاع مقدس نیاز داره، نگاه کردن به موضوع از حاشیه است. کتاب های زیادی درباره ی موضوع اصلی نوشته شده است اما حواشی نیز جذابیت های خاص خود را دارد، به نظرم محمدرضا بایرامی سعی دارد تا جایگاه این ادبیات را پر کند 0 0 یاسمین فلاحتی 1403/10/9 - 13:26 [این کتاب رو نخوندم، اما کتاب شکارچیان ماه از همین نویسنده هنوز وارد گودریدز نشده، پس فعلا اینجا مینویسم، بعدا که اد شد تصحیح میکنم، چون ممکنه یادم بره. . شکارچیان ماه راوی قصه صابر نامی است که در ابتدا به دنبال جسد رفیق شهیدش، یوسف، عازم جبهه و بعد به نحوی نمک گیر خاک جنوب میشود. این قصه، راوی داستان تکامل شخصیت انسانی صابر است. ما به طور همزمان از چند دریچه زمانی با او همراه میشویم و آشفتگی های فکریاش را از درون لمس میکنیم. همین زاویه دید از زمان های مختلف، دید وسیعتر و جامع تری را ممکن میکند. چند فصل ابتدایی داستان به حال و هوای ابتدای جنگ میپردازد. بیان اوضاع جامعه و خط فکری های مختلف و گاها متضاد موجود در فضای آشفته پس از انقلابی که حالا درگیر جنگ شده است. اینجا با پاریز آشنا می شویم. دختری از اعضای مجاهدین خلق، هم سن و سال صابر قصه. و بعد چه؟ من هم نمیدانم! مثل شهابی، پاریز ناگهان ظاهر و بعد ناگهان ناپدید میشود. اگر او را از قصه حذف کنیم، هیچ چیزی را از دست نمیدهیم. بهتر است همینجا به این نکته بپردازیم که از ضعف های اساسی این کتاب، معرفی شخصیتها و بعد نیمه کاره رها کردن آنهاست. بچهی نارسی که شکل نمیگیرد و جلوی چشمانت تلف میشود... صابر جایی در زمان به دام افتاده است، نه با دنیای امروز میتواند تعامل داشته باشد و نه گذشته دستی برای نجاتش دراز میکند. کتاب در گذشته و حال در رفت آمد است. با نزدیک شدن به دنیای درونی و بههم ریخته صابر متوجه این میشویم که او هیج وقت چه پیش از جنگ، با آن دیدگاه متفاوتش به دنیا و چه پس از آن، با زندگی عادی ارتباطی برقرار نکرده و نخواهد کرد. سرعت روایت گاهی چنان زیاد است که باید به دنبال نویسنده بدوید تا جا نمانی و گاهی چنان از سرعت میافتد که زمان و مکان و حتی شخص را گم میکنید. کتاب نثری شاعرانه دارد که با حال و هوای شخصیت اول داستان همخوانی خوبی دارد. اما گاهی نویسنده چنان در نثر شاعرانه خود غرق میشود که اجزای جمله را به شکلی افراطی برهم میزند و سرعت خوانش را به شدت کاهش میدهد. در نهایت کتاب، کتابی عامه پسند نیست و مخاطب با صبر و حوصله و کنجکاوی را میطلبد. کتاب، دروازه دیگری ازرویدادهای زمان جنگ را پیش چشم میگستراند و آن توجه به جغرافیای هورالعظیم و بیان شرایط جنگیدن در آب بود. آبی که هم زندگی بخش است و هم ستاننده آن... به یاد یوسفهایی که سبک بال رفتند و جنگیدند برای خاکی که حتی یک وجباش هم سهم آنها نشد... 0 0 فاطمه مرادی🌻 4 روز پیش روی کاهها نشستم و یاشماخ سفید که پر از گلای ریز قرمزه رو کنار کشیدم. درست برعکس ننه و حتی شخصیتای دیگه من دوست دارم حس بودن و زندگی توی این روستارو حس کنم. ماجراهای کوچیکی که مثل گنجیشکا توی درخت گردوی داستان اصلی و بزرگ جمع میشن و جیک جیک میکنن برای من به قدری قوین که یه راست میبرن وسط روستا و با شخصیتا همراهم میکنن. هوای تاریک و صدای زوزه گرگ، پنیر توی کوزه و کاهگل و آژانای یه من طلبکار. و بعد یهو بومم. من میرم وسط اوج داستان. یه قهوهخونه پر از دود، تجمعها و شلوغیا. شلیک سربازا و استرس و الان به جای یه یاشماخ و تومان کُنَه، یه روسری خاکستری سرمه با شلوار سبز گشاد و یه مانتو تا زانو و دارم میدوعم تا دست آژانای بیرحم بهم نرسه و یهو وسط یه زندان سبز میشم و دوباره میام توی روستا. :)) عاشقش شدم. عاشق کتابی با ماجرای حاشیهای که به اندازه خودش اهمیت داره و بوی زادگاهم و میده:)) 0 17